ÇL ¹⁴عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم
.
تو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
.
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردی
.
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم
.
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم
.
من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم
.
راست خواهی تو مرا شیفته میگردانی
گرد عالم به چنین روز نه من میگردم
.
خاک نعلین توای دوست نمییارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم
.
روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم