شاید زمین چیزی از من پرسیده
كه از خواب بیدار شدهام.
یا قصهای در من زنده شده
كه جورابهایم را بلد نیستم بپوشم
چهقدر ساده مینویسیم كه زندهگی عجیب است
و دستهایمان را پیدا نمیكنیم.
تصویری كه مرا میخواهد زنده نگه دارد
كوچك شده است، كوچك.
ــ ناتمامی در ما دنبالِ جایی میگردد ــ
مادر، كلمهایست كه در اتاقِ مجاور خوابیده
من به همهچیز مشكوكم
به چراغی كه روشن كردهام
به تابلوهای روی دیوار
به كسی كه هفتهی پیش در گورستان چال كردیم
شاید به خوابهايِ بالاتری راه یافتهام
به دنیاهایی دیگر
كه صدای شماها را
چند روزِ دیگر میشنوم
و برايِ شنیدنِ جوابهایتان
همیشه كنارم خالی میمانَد.
من به گوشدادنِ حرفها
نشستن كنارِ همدیگر
به تمامِ فاصلههای نزدیكشده مشكوكم.
امروز ناتمامی را جشن میگیریم
فردا، یك هفتهی دیگر خواهد گذشت.
در میزنند
كسی پُشتِ پنجره آمده است
همیشه فكر میكنم...
كلمههایی كه از ما بهجا خواهد ماند
بيخوابی عجیبی خواهند كشید
بيخوابی عجیبی.
كلیدهای گریهكردن را
برای قاتلانی كه در راهند
جا میگذارم
.
شهرام شیدایی