بیژن حیدری مقابل دوربین طرفداری قرار گرفت تا برنامه ملاقات با چهره ها میزبان یک گفتگوی خاص با میهمانی خاص باشد. دکتر بیژن حیدری در دو حرفه دشوار به صورت همزمان پیشرفت کرده و متخصص شده است. از او پرسیدیم تحصیل در رشته پزشکی همزمان با صعود به قله داوری در فوتبال سخت نبود؟ بیژن حیدری از مسیرش گفت و داستان هایی شنیدنی از زندگی اش روایت کرد. او راوی هفته هایی است که با اتاق عمل آغاز و با مستطیل سبز تمام می شود. وقتی صحبت به خانواده و احتمال مخالفت همسر بیژن حیدری با داوری رسید، او خاطراتی جالب از دوران دانشگاه و مراسم خواستگاری تعریف کرد.
تماشاگر بخش اول گفتگوی سامان خدائی با بیژن حیدری هستید. این سری از برنامه ملاقات با چهره های طرفداری که طی امروز و روزهای آتی تقدیم شما خواهد شد را از دست ندهید. صحبت های بیژن حیدری برای هواداران فوتبال بسیار جذاب خواهد بود:
سلام و درود بر شما مخاطبان رسانه طرفداری. امروز در برنامه ملاقات با چهره ها، میزبان یک داور خاص هستیم. داوری که کنار داوری، به طبابت نیز مشغول هستند.
آقای دکتر بیژن حیدری سلام، خیلی ممنون که مقابل دوربین طرفداری قرار گرفتید.
به نام خدا. خدمت شما و مخاطبان طرفداری عرض سلام و احترام دارم. خوشحالم که این فرصت فراهم شد در خدمتتان باشم. امیدوارم مصاحبه خوب و جذابی داشته باشیم.
ما در دنیا داورانی داشته ایم که کنار شغل داوری، به طبابت نیز مشغول بوده اند. معروف ترین شان آقای مارکوس مرک آلمانی است که برای قضاوت دربی نیز به تهران آمد اما در فوتبال ایران نداشتیم و فقط شما هستید. نکته جالب در مورد شما این است که تقریبا همزمان با هم، تحصیل در پزشکی و کار در داوری را شروع کردید.
بله درست می فرمایید. سال 1378من در رشته پزشکی وارد دانشگاه همدان شدم. از همان زمان برادرم پیام نیز برای داوری فوتبال کارش را شروع کرده بود. من نیز علاقه مند بودم و از همان موقع شروع کردم. از همان جا دیدم که علاقه به هر دو غیرقابل انکار است. نمی توانم به خاطر پزشکی، داوری را کنار بگذارم و بالعکس. خدا را شکر تاکنون که با هردو پیش رفته ایم و ان شاءالله خدا توفیق دهد تا در ادامه در هر دو زمینه به آن چیزی که هدفم است، برسم.
دقیقا از چه زمانی داوری برای شما اهمیت پیدا کرد؟
من در دبیرستان به مانند همه، فوتبال را به صورت تفننی بازی می کردم. شاید خیلی ورزشکاران دیگر نیز فوتبال را در تفریحات شان گذاشته و بازی می کنند. من در دانشگاه بسکتبال بازی می کردم ولی به فوتبال علاقه زیادی داشتم. مثلا این قدر به دیدن بازی های جام های جهانی 98 و 94 علاقه داشتم که به امتحاناتم لطمه وارد می شد. همیشه شب ها برای دیدن بازی ها بیدار می ماندم و صبح سر جلسه امتحان خواب بودم. دیدم که به عنوان مربی یا بازیکن نمی توانم در فوتبال به آن چیزهایی که در ذهنم است برسم. داوری را دیدم که هم به آن علاقه مند بودم و هم از فوتبال فاصله نمی گرفتم. وقتی واردش شدم، دیدم همانی است که می خواستم.
پزشکی یک درس بسیار زمان بر است. شاید به سختی درس های مهندسی نباشد ولی کار و درسش وقت گیر است. شما همزمان با تحصیل، داوری را نیز شروع کرده بودید. چطور با این دو کنار آمدید؟
در ابتدا فکر نمی کردم از نظر زمانی کم بیاورم یا اینکه روی استراحتم تاثیرگذار باشد. در ابتدای دانشگاه چون از دوره دانش آموزی وارد دانشجو شدن می شوید، شاید حس و حال درگیر بودن در درس را حس نمی کنید و من نیز در 2 سال اول دانشگاه حس نمی کردم دو کار همزمان انجام می دهم. خیلی های دیگر نیز فعالیت های ورزشی داشتند. فعالیت داوری من نیز حرفه ای نبود. پس از 5-6 سال داوری ام حرفه ای تر شد و فهمیدم خیلی بیشتر باید وقت بگذارم. پزشکی نیز به همین شکل بود. وقتی وارد کارآموزی و انترنی شدم، تازه کشیک هایم شروع شدند. یعنی هم باید کشیک می ایستادم، هم درس می خواندم، هم استراحت می کردم و هم ورزش می کردم. از آن جا فهمیدم دو کار سخت را شروع کرده ام. از همان زمان یادم می آید که یک سری ناظران به من می گفتند ما در داوری بوده ایم و دنبالش نیا چون چیزی ندارد. همان پزشکی را ادامه بده. البته روی من تاثیر نمی گذاشت و مانند صحبت دو دوست آن را می دیدم. نه اینکه بخواهم به صحبت پیشکسوتان بی احترامی کنم ولی من مانند عاشقی بودم که راه خود را انتخاب کرده ام و هرچه به او می گویند بیا به این راه، روی تصمیم خود می مانند. دیدید برخی تصمیم به ازدواج می گیرند و مثلا خانواده شان می گوید دست نگه دار ولی آن ها می گویند تصمیم خود را گرفته ایم. در مورد من نیز به همین شکل بود. داوری را انتخاب کرده بودم و جلو آمدم. سپس پزشک عمومی شدم. پس از آن باید دوره طرح را آغاز می کردم که کار سخت تر شد. در شهرستان بودم و در ابتدا مدیر بیمارستان و سپس رئیس آنجا شدم. یک بیمارستان را به عنوان رئیس هندل می کردم، یک بیمارستان دیگر را نیز گفته بودند باید مسئول تجهیز شوی. یعنی دو کار بود و از طرف دیگر کار داوری نیز بود.
یک خاطره بگویم. یک بار به من گفتند وزیر قرار است برای دیدن پیشرفت کار به بیمارستان بیاید. برای من نیز یک ابلاغ داوری لیگ 3 در کرمانشاه آمده بود. من مانده بودم بایستم و با وزیر ملاقات کنم یا اینکه دنبال ابلاغ داوری کرمانشاه بروم. این قدر بالا و پایین کردم تا بالاخره ابلاغ داوری را رفتم. البته به دانشگاه و بقیه مسئولین نیز اطلاع دادم که شرایطم چگونه است. فکر نمی کردم که باید یک ابلاغ در لیگ های پایین یا حتی لیگ پایه را پس داد. اکنون خیلی ها این کار را می کنند و شرایط راحت تر شده ولی من می گفتم یک ابلاغ را پس دهم، شاید یک پله عقب تر بیفتم. بنابراین همیشه فکر می کردم باید از چیزی که هستم، رو به جلو حرکت کنم و پله پله جلو آمدم تا به اینجا رسیدم.
اکنون چطور است؟ تا جایی که مطلع هستیم، شب و روز در اتاق عمل هستید. از طرف دیگر داور بین المللی نیز هستید و مرتبا در سفر می باشید. الان تعادل این دو کار سخت تر نشده است؟
خیلی سخت شده است. یعنی هرچه به جلو آمدم، سخت تر شد. فکر می کردم خوب می شود ولی این گونه نشد. یادم است یک بار برای دوره تخصص رزیدنتی به تهران آمده بودم. در بیمارستانی که مشغول شدم، گفتم که من داور فوتبال هستم. دیدم که رزیدنت های سال بالایی به من نگاه خاصی می کنند. همه آمده بودند درس بخوانند و کار جراحی کنند. اصلا رزیدنتی که بخواهد ورزش کند نداشتیم. شاید یکی بخواهد در حد 5-10 دقیقه برای خودش ورزش کند. اول گفتند مربی فوتبال هستی و گفتم نه داور هستم. گفتند باشد، مشکلی نیست ولی هرکه هستی باش، در اینجا 6 صبح می آیی و فردا 6 بعد از ظهر می روی. من فکر می کردم وارد تخصص می شوم شرایط بهتر می شود ولی دیدم سخت تر شده است. فردای آن روز پیش معاون آموزشی وقت بیمارستان و دانشگاه رفتم. من نمی دانستم نزدیک شدن به ایشان یک نظم و دیسیپلین خاص خودش را دارد. فکر می کردم مانند محیط ورزش است. خلاصه گفتم آقای دکتر من سه تا ابلاغ ممکن است در ماه داشته باشم و می خواهم به شهرستان بروم و دوست دارم همکاری با من انجام شود. دیدم یک نگاهی کرد و گفت یعنی سالی سه روز می خواهی بروی؟ گفتم نه ماهی سه روز است. گفت معنی ندارد شما ماهی سه روز بروید. خلاصه دیدیم راه خیلی سخت است و از همان جا فهمیدم کار روز به روز سخت تر می شود. خدا را شکر شرایط بهتر شد. سال اول که آقای عنایت بود، جا دارد از ایشان تشکر کنم که خیلی به من کمک کرد. یعنی سعی می کرد نزدیک به تهران به من ابلاغ دهد یا جمعه ها ابلاغ می داد که کشیک نباشم. سال اول تخصص گذشت و سال دوم به بعد شرایط بهتر شد. کشیک ها کمتر شد. بقیه رزیدنت ها با من دوست شدند و خیلی هایشان فوتبالی بودند. خلاصه جو بهتر شد. اما کلا سخت است. من همین الان هم در بیمارستان کشیک دارم و قبل از کرونا که فعالیت آموزشی داشتیم، مجبور بودیم 6:30 صبح در بیمارستان باشیم. یک ساعت فعالیت آموزشی داشتیم و 8 به بعد اتاق عمل بود. تمرین، کلینیک، مطب و ... هستند. شاید برخی ها ندانند ولی 11 شب شام می خورم. البته این برای یک ورزشکار معنی ندارد و خودم نیز نمی پسندم ولی خوب مجبورم. یعنی تا باشگاه می روم و می آیم، 11-12 شب می شود. به هر حال به این کار علاقه دارم و پشیمان نیز نیستم.
از پیشکسوتان داوری گفتید. از همکاران نیز کسی گفته که داوری را رها کن و درآمدی ندارد و سخت و پرحاشیه است؟
بله خیلی. اگر بگویم نبوده، دروغ است. از طرفی نمی خواهم حرف های کلیشه ای بزنم. هم بین همکاران و هم پیشکسوتان بوده است. به من می گفتند ما نمی دانیم تو در داوری به دنبال چه هستی و برای چه آمده ای؟ شاید در پزشکی موفق تر شوی. باید بگویم لطف یکی دو استادم در تهران و البته پیشکسوتان پزشکی شامل حالم شده و یکی دوبار به من اعلام نیاز داده اند که برای فعالیت و پیشرفت بیشتر در بیمارستان تهران بیایم ولی خوب این قدر آلوده داوری شدم که شاید از نظر تایم کم بیاورم و نتوانم به تهران بیایم. یعنی علاقه داشته ام یکی دو سال برای کارهای فوق تخصص جراحی ارتوپد به تهران بیایم و آن را دنبال کنم ولی داوری جلوی این مسئله را گرفته است. البته پشیمان نیستم. انسان باید ببینند چه چیزی روح و جسمش را ارضا می کند. من یک جلسه تمرین می کنم و سرحال می شوم و سه روز از صبح تا شب با بیماران در مطب نیز صحبت می کنم و حالم خوب است. پس می بینم این برای جسم و روحم خوب است. یعنی واقعا اگر یکی دو روز شرایط فراهم نشود که تمرین کنم، همه جوره به هم می ریزم. یعنی در برخوردم با خانواده، بیماران و ... تاثیرگذار است. یعنی یک جوری به ورزش اعتیاد پیدا کرده ام.
پاسخ تان به همکاری که این صحبت را با شما بکند، همین است؟
اگر همکار جوان و در شروع کار باشد، همه جوانب را به او می گویم. یادم می آید خودم در روزهای اول چه صحبت هایی هم منفی و هم مثبت می شنیدم. همه جوانب را به او می گویم. هیچکس نمی گوید می خواهم وارد داوری ملی شوم و سپس رها کنم. همه دنبال داوری در سطح بین المللی هستند. اما به او می گویم شرایطت این است، سن شما این است، تحصیلاتت این است، رشته داوری نیز با علم است و باید مطالعه کنی و زبان انگلیسی بلد باشی و فیزیک خوبی نیز داشته باشی. همه شرایط را می گویم تا خودش تصمیم بگیرد ولی این گونه رفتار نمی کنم کسی را رانده کنم. دوستانم که می پرسند نیز می دانند من در داوری کوتاه نمی آیم.
همسر شما نیز پزشک هستند. ایشان با داوری مخالفتی ندارند؟
چون ممکن است ببینند و بشنوند نمی توانم از آن فرار کنم (با خنده). ولی خوب همسرم همکلاسی من در دانشگاه بوده است. او از آن زمان نیز می دانست من دنبال داوری هستم. یادم می آید در آن زمان نیز مثلا می گفتند امتحان بافت شناسی 15م است. بعد می دیدم 15م ابلاغ داوری دارم. بعد مثلا 90 نفر کلاس یک طرف قرار می گرفتند و موافق امتحان بودند و من طرف دیگر مخالف 15م بودم. همیشه من با هم دوره ای ها این مشکل را داشتم. همسرم از آن زمان مرا شناخته بود که به خاطر داوری، هرکاری می کنم. حتی برای خواستگاری که رفته بودیم، می دانستم خودش می داند و گفتم برای خانواده اش نیز بگویم که آن ها نیز بدانند. به خانواده اش گفتم ایشان یک هوو دارد به نام داوری. همسرم می گوید ما فکر می کردیم داوری در سطح لیگ 2 و 3 می ماند. نمی دانستم لیگ برتر می آید و حاشیه و پس از بازی باید صحنه ها و کارشناسی را چک کنید و خارج کشور می روید و ... مثلا من در مسابقات آسیایی اندونزی 35 روز ایران نبودم. خوب این دوری ها بیشتر می شود. سپس برمی گردی و کار بیماران مانده و باید رسیدگی کنید. یعنی از نظر زمانی من واقعا برای خانه و خانواده کم وقت می گذارم. الان همسرم می گوید اگر به آن زمان برگردیم، من یک شرط دیگر می گذارم.
گفتید که اخبار را پس از مسابقات دنبال می کنید ولی همسر را از آن دور نگه می دارید یا ایشان نیز دنبال می کنند؟
من سعی می کنم همسرم را دور نگه دارم. ایشان فوتبالی نیستند. فوتبال را از زمانی کمی دنبال می کنند که من در آن هستم. پیام، برادر شوهرش نیز درگیر این مسئله بوده و حساسیت های ما دوتا را روی قضاوت می بیند. یادم می آید یک بازی بزرگ در تهران در استادیوم آزادی بود. خوب وقتی آن بازی باشد، معمولا مراکز خرید، پاساژها و ... تعطیل هستند و بازی را می بینند. همسر من نیز علاقه وافری به خرید و ... مانند دیگر خانم ها دارد. مثلا وقتی برای یک بازی با من به تهران می آید، بازی را نمی بیند و از فرصت استفاده کرده و به خرید می رود. تعریف می کرد به مغازه ای رفتم و می پرسیدم این چند است؟ یکی از این بیاورید؟ این چطور است؟ آن شخص گفته خانم فوتبال است، لااقل اجازه بدهید این موقعیت را ببینم. همسر من نیز گفته شوهرم در زمین است و بازی را نمی بینم، شما حداقل کوتاه بیا و پاسخ ما را بده! پرسیده همسر شما چه کسی است؟ به او بگویید این خطا را بگیرد یا فلان کار را کند، اگر این کار را انجام بدهد و این سوت را بزند، من فلان کار را برای شما انجام می دهم. همسر من گفته چطور الان به او بگویم چی را بگیرد و چی را نه؟ وسط بازی است. کلا همسرم خیلی به فوتبال علاقه ندارد ولی هم به عنوان همسر و هم یک دوست مرا همراهی کرده و می دانم فشار زیادی را تحمل کرده است. پدر و مادرم نیز با استرس بازی ها را دنبال می کنند. اگر من و پیام قضاوت هایمان نزدیک هم باشد، مثلا پدر به خانه عمو رفته و بازی مرا می بیند و مادر بازی پیام را. یعنی دنبال کردن بازی برای شان مهم است. مثلا بازیکنی را دیدید که می گوید با دعای پدر و مادر توانسته ام فلان توپ را گل کنم. پدر و مادر من نیز این گونه هستند. از صبح تا شب فکرشان در زمان بازی این است که ما اشتباه نکنیم و به تیم یا خودمان لطمه نزنیم. پس این استرس برای آن ها همچنان وجود دارد.
پایان قسمت اول
قسمت های بعدی طی روزهای آتی تقدیم شما می شود...