نخستین سال هایم مدتهاست
در مرزی ترین،
در دورهای سرزمین مادری ام،
در نعناهای کوتاه شده،در بهشت آبی گذشته است،
و من این بهشت را برای همیشه از دست میدهم
بید مجنونی در آن ساحل
همچو دست های سفیدی تکان می خورد.
نمی توانم به پایان این پل برسم
اما بهتر از نام ها صداهای نمناک است که به وقت آخرین جدایی به یادگار برداشتم.
می ایستد در پیچ رودخانه
و دست های سفیدش را در آب رودخانه می شوید،
و من پیشاپیش اویم با دینی جبران ناپذیر.
کاش گفته بودم،چه کسی رو چمن های خیس رو آن ساحل
پشت بید مجنون می ایستد،هم چو پری آبی روی رودخانه
حلقه در می آورد و از این انگشت به آن انگشت می کند.
آرسنی تارکوفسکی