یک نصیحت برای شما دارم.
یک داستانی بود که میگفت :
روزی عقربی میخواست از روی رودخانهای رد بشه.یک لاکپشت رو دید و بهش گفت که من رو میتونی به اونور رودخانه ببری؟
لاکپشت بهش گفت:اگه من تو رو سوار کنم من رو نیش میزنی و من میمیرم.
عقرب بهش گفت:اگه من تو رو نیش بزنم خودم هم میوفتم تو آب و میمیرم.
لاکپشت دید که حرف عقرب منطقیه و اون رو سوار خودش کرد تا به اونور رودخانه ببره.یهو وسط رودخانه عقرب لاکپشت رو نیش میزنه و زهرآلودش میکنه.
لاکپشت ازش میپرسه:مگه من و تو رفیق نبودیم و قرار شد من رو نیش نزنی پس چرا من رو نیش زدی الان تو هم میوفتی تو آب و میمیری؟!!
عقرب گفت : شاید که زنده موندن من در همراه شدن با تو بود ولی چه کنم که ذاتم نمیگذارد.
این داستان روزگاره
زندگی همیشه اول روی خوبش رو بهت نشون میده
وقتی که بهش اعتماد کردی و باهاش راحت شدی
یهو مشکلات رو خنجروار تو بدنت فرو میکنه
این زندگی ارزش اعتماد نداره چون که
هرکاری هم براش بکنی این ذاتشه