il capitano jav...فیلم چیزی حضور ذهن ندارم ولی یه سریال 10- 11 قسمتی ژاپنی هست به نام یک لیتر اشک که براساس داستانی میتونم بگم کاملا واقعی ساخته شده (تقریبا اکثر وقایع قبلا برای کرکتر دختری که شخصیت اصلی سریال هستو داستان رو از رو زندگیش ساختن اتفاق افتاده. ) من که سال دوازده ما تحت تاثیر قرار نمیگرم. سه بار سرش اشکم در اومد. بقولی یه دوستی این رو ببینی و اشکت در نیاد و یا تحت تاثیرت قرار نده باید بری بیمارستان یه چکاب بدی .
" این سریال ژاپنی حکایت واقعی زندگی دختری به نام آیا (Aya) هست. دختر پرتلاش و با استعدادی که در سن 15 سالگی تشخیص داده میشه که بیماری غیر قابل درمانی داره. بنا به درخواست پزشک متخصصش، شروع به ثبت روزانه روزمرگیها و احساساتش میکنه، و این کار را تا اون لحظهای که هنوز توانایی در دست گرفتن قلم را داره، ادامه میده. هدف پزشک آیا این بود که با خواندن نوشته های آیا روند تحولات بیماری آیا رو با دقت بیشتری بررسی کنه. خاطرات آیا بعد از مرگش با عنوان "یک لیتر اشک (One Liter Of Tears)" منتشر میشه و این سریال از روی اون دفتر خاطرات ساخته شده.
روند تحولات آیا بعد از اینکه از بیماری که داره آگاه میشه خیلی قابل تامل هست. از قسمت سه از بیماری که داره آگاه میشه، اینا خلاصه هایی از واکنشهای آیا از قسمت سه به بعده که من وقتی میدیدم نوشتم:
قسمت 3: میتونم یه سوالی بپرسم؟ این بیماری ... این بیماری ... چرا منو انتخاب کرد؟
قسمت 4: من میخوام در زمان به عقب برگردم ... من میخوام یه ماشینِ زمان بسازم تا بتونم در زمان به عقب برگردم ...
قسمت 5: در آسمانِ آبی ... میتوانم ابرهای سفید را ببینم که به زیبایی شناورند، من دیگر آرزو نمیکنم که در زمان به عقب برگردم، میخواهم خودم را همان گونه که اکنون هستم بپذیرم.
قسمت 6: من متوجه شدم که اگرچه نگاه های سردی وجود دارند که من را آزار میدهند، به همان اندازه نگاه های نگران نیز وجود دارند. بخاطر همین ، من نمیخواهم فرار کنم، روزی میرسد که موفق میشوم.
قسمت 7: من عاشق صدای توپ هستم وقتی که تو سالن طنین انداز میشه، سکوتِ کلاس ها بعد از اتمامِ کلاس، منظره ی آن سوی پنجره، صدای کفپوش های چوبی در راهروها، صدای پِچ پِچ در کلاس ها، من همه ی این ها رو دوست دارم، ممکنه من برای همه فقط مایه ی دردسر باشم، ممکنه کسی نشم که مردم بتونن بهش تکیه کنند، علیرغم همه ی اینها من میخوام که اینجا در مدرسه بمونم و تلاش کنم. اینجا جایی هست که بهش تعلق دارم. من واقعا از دوستانم سپاسگزارم که با من مانند خودشون رفتار میکنن. من ازشون سپاسگزاری میکنم که بهم گفتند: "تحت تاثیرِ تو ، ما هم به درس خوندن علاقه مند شدیم".
قسمت 8: حتی با مشکلاتی که الان دارم، من هنوز خودم هستم. ناتوانی ِ من ... این بارِ طاقت فرسا ... بخشی از وجودِ کنونیِ منه. پس من میخوام سَرم رو بالا نگه دارم. به همین خاطر من تصمیم گرفتم که به یک مدرسه ی دانش آموزانِ ناتوانِ جسمی برم. حتی باوجود اینکه جایگاهِ من در زندگی با جایگاه شما متفاوته، از الان به بعد من میخوام هر قدمی رو که میتونم بردارم تا روشنایی رو در مسیری که انتخاب کردم پیدا کنم. فکر میکنم که حداقل یک لیتر از اشک هام رو صرف کردم ... تا به جایی برسم که همه ی این ها رو با یک لبخند بر چهره ام بگم ... "
شرمنده طولانی شد