- لباس ها آماده اند قربان.
+ الان می آم.
مسئول بررسی لباس های کمیته ملی المپیک از پشت میزش بلند شد، موهایش را جلوی آینه مرتب کرد و به سمت سالنی که لباس ها در آنجا بودند به راه افتاد.
در سالن همه به احترام مسئول مربوطه از جایشان بلند شدند و آقای مسئول هم با تکان های سر از آنها تشکر می کرد. ناگهان چشم مسئول به لباس ها افتاد. به شدت جا خورد. سپس خندید و گفت:
- آقایون شوخی نفرمایید. من وقت زیادی ندارم. لباس های اصلی کجاست؟
سکوت مرگباری بر سالن حکمفرما شد.
- من باید جایی باشم، می گویم لباس های اصلی کجاست؟
باز هم صدا از کسی در نیامد.
- یا خود خدا... این ها لباس های طراحی شده است؟ این همه وقت، این همه فاکتور، برای این ها بوده؟
مسئول از سکوت به وجود آمده عصبانی می شود و فریاد می زند:
- ای وای ای وای! اینا چیه آخه؟ به من گفتن از مسجد شیخ لطف الله الگو گرفتن که! این ها که بیشتر از آجر ها و زمین خاکی های اطراف مسجد الگو برداری شده! آبی چرا به کار بردین؟ مگه ما ایتالیاییم؟ اصلا مانکن سیاه پوست چرا استفاده کردین؟یعنی ما یه مانکن نداریم؟ الان رسانه ها بیان که کلکمون کندست... خدایا خودت رحم کن...
مسئول نفسی تازه می کند و دوباره ادامه می دهد:
- یعنی اوج خلاقیت طراح همون گل منگولی های پایین مانتوئه؟ بله؟ رنگ آبی نماد خلیج فارسه؟ خب مردک سبز هم استفاده می کردین نماد جنگل های شمال، قهوه ای هم می زدین نماد گرد و غبار! اصلا یه قرمز هم استفاده می کردین که یعنی هوا گرمه اینجا! آی دنیا ما پختیم! نکنه آبی نفتی هم نمادی از ذخایر گاز و نفت ماست؟ منو مسخره کردین؟ حداقل پشتش بنویسین کیپ کالم! آی قسم تو گاد، مجبورم کردن دیس کلوز رو بپوشم که آبروی ورزشکارامون نره!
مسئول به سمت لباس ها می رود، با دو انگشت لباس ها را لمس می کند و ادامه می دهد: ای وای ای وای... ای داد... چهار سال پیش که لباسمون بیشتر شبیه لباس پاکستان بود، امسالم که... آخه من می خوام بدونم کی اینا رو طراحی کرده؟ ها؟ کدوم...
یکی از حضار نام شخصی را می گوید و چشم های مسئول گرد می شود:
- چی؟ همون آشنای آقای فلانی که رئیس اداره....؟
+ بله
- همون آقای فلانی دبیر کمیته...؟
+ بله، همون
- همون آقای فلانی مدیر دستگاه...
- بله آقا! همون هستند.
مسئول طوری خم شده، گویا کسی به شکمش مشت زده. در ذهنش می بیند که وی را بیرون می کنند، حقوق نجومی اش را قطع می کنند، میز عزیزش را عوض می کنند. مسئول بغض می کند... در حال فرو رفتن در بد منجلابی است.
اما ناگهان در اوج نا امیدی فکری به ذهن مسئول می رسد. صدا و کمرش را صاف می کند و با دست به جمعیت اشاره می کند و فریاد می زند:
- اوهوی با تو ام! کدوم تازه کاری لباس هاتو طراحی کرده؟ یک ربعه دارم با تو صحبت می کنم! این چه وضعیت لباسه آقای محترم؟ ما اومدیم اینجا در مورد فشن و مد نظر بدیم! شما با این لباس مسخره اومدی؟ ببرینش بیرون!
نگهبانان نمی دانند مسئول دقیقا با چه کسی صحبت می کند، ولی به صورت اردوغان طور، سه چهار نفر را که به اشاره آقای مسئول نزدیک بودند از سالن بیرون می برند.
آقای رئیس قیافه اش را شگفت زده نشان می دهد و می گوید:
- به به! پس لباس ها اینه؟ هزار الله اکبر! ماشالله! چه رنگ زیبایی! اصلا من مسجد آقا لطف الله را می بینم که در خلیج فارس غوطه می خورد و شناور است. آدم لذت می برد. شما ببینید فاصله جیب ها تا دکمه یکی نیست. الهام از مکتب آوانگاردیسم... چه قدر آوانگارد... این قدر آوانگارد...؟ اینجور آوانگارد...؟ لا مصب تو آوانگاردیسم را له کردی که! هزار الله اکبر. چشمم کف پای طراح. شما اون گل منگلی های پایین مانتو را ببینید! معرفی هنر اصیل بوته جقه کاری. فکر می کنید معرفی این هنر به جهانیان آن هم با یک لباس آسان است؟ کاش پشت مانتو ها می نوشتید کیپ کالم، آی لاو مای طراح لباس خیلی ماچ که جهانیان ببینند این هنر دست ایران را. شما تعداد دکمه کت آقایان را به علاوه تعداد تا دکمه مانتو خانم ها بکنی و تقسیم بر دو بکنی به عدد چهار می رسی که نشان دهنده چهار فصل بودن کشورمان است. این قدر نماد گرایی عالی؟ ها؟ عالی نیست واقعا؟ فراماسون ها نمی توانند این قدر نماد گرایی کنند که ما کردیم! من در مقابل این نبوغ واقعا.... واقعا دیگر نمی توانم حرف بزنم. کسی قدر استعداد های کشور مان را...
مسئول دستمالی جلوی صورتش می گیرد و هق هق کنان از در خارج می شود.