طرفداری- جرارد قطعاً جایگاه خود را به عنوان یک رهبر در تاریخ آنفیلد همواره حفظ خواهد کرد. کسی که برای رسیدن به هدف و برای زنده نگهداشتن لیورپول، حتی میتواند در بحرانیترین لحظات انگارههای اخلاقی را به نفع حفظ غرور تیمش نیز نقض کند. اگر بپذیریم که پاس به عقب اشتباه معروف جرارد آخرین تکه پازل قهرمان نشدن رقیب دیرینه بوده است، و اگر بپذیریم که جرارد به ماکیاولیستی ترین شکل ممکن برای رسیدن به هدف (یعنی قهرمان نشدن منچستر) تلاش کرده است، آنگاه شاید حتی بیشتر بهعنوان یک رهبر موردستایش ما قرار بگیرد. رهبری که در بحرانیترین شرایط هم رقابت دیرینه را به یاد میآورد و به پیراهن تیمش وفادار است. بگذارید در جهان پر از نسبیت، همه بااخلاق دکارتی جرارد را قضاوت کنند و او را آماج حملات خود قرار دهند، اما فرمانده پر غرور یک لشکر که رهبر تمام آرمانهای آن است نباید و نمیتواند بپذیرد که رقیب دیرینهاش (یا بهتر است بگوییم دشمن دیرینهاش) را در رسیدن به موفقیت همراهی کند.
درست است، اگر به مطلق بودن اخلاقیات معتقد باشیم این کار اخلاقی نیست، اما ما در جهانی زندگی میکنیم که به قول یک فیزیک دان معروف، حتی خدا هم درباره احتمال حضور در الکترون در اطراف اتم مجبور است از احتمالات استفاده کند. در این دنیای محتمل و نسبی دیگر بهراحتی نمیتوان دیگران را قضاوت کرد. برای قضاوت باید خود را در جایگاه یک رهبر بگذاری تا بتوانی تصور کنی که منافع گروهت، اشکهای هواداران تیمت و سرشکستگیشان از قهرمانی رقیب دیرینه گاهی اخلاقیات را نیز نقض میکند و چهبسا از این زاویه هم اخلاقی به نظر بیاید.
جرارد در عرصه باشگاهی به هر آنچه که می خواست رسید، قهرمانی لیگ اروپا، لیگ قهرمانان، حذفی و اتحادیه. اما آخرین تکه این پازل هیچ گاه در کنار دیگر تکه ها ننشست و آن هم قهرمانی لیگ برتر بود. وقتی به آخرین قهرمانی لیورپول در لیگ نگاهی میاندازی، میبینی در آخرین قهرمانی لیورپول در لیگ داخلی انگلستان جرارد یک دانشآموز مدرسهای بوده است.
حالا سال ها گذشته است و او عضوی از تیم لیورپول است. حالا دیگر آن بچهمدرسهای کاپیتان لیورپول شده است و دارد به انتهای دوران بازیاش هم میرسد و حسرت چندین و چندسالهای را به دنبال میکشد. انگار تقدیر چنین بوده است که تو نماد یک تیم و نماد سرخوردگی آرزوهای یک شهر شوی. نماد تمام حسرتهای به طول یک ربع قرن طرفداران لیورپول باشی و حتی تا آستانه فتح جام هم پیش بروی و به تراژیک ترین نحو ممکن لیز بخوری. قهرمانی در دستت باشد و پاهایت یارای رسیدن به آن را نداشته باشند و حسرتی همیشگی در دلت بر جا بماند که چرا من؟ اما انگار باید زاویه دیدمان را عوض کنیم و نگاهمان را به حوالی سکوهای آنفیلد که بچرخانیم.
وقتی به سکوهای آنفیلد نگاه می کنیم، دهها هزار هوادار را میبینیم که هنوز جرارد را دوست دارند و برایش ایستاده میخوانند: "هرگز تنها قدم نخواهی زد." از این زاویه جرارد نماد سرخوردگیهای یک شهر نیست. سکو نشینان آنفیلد، جرارد را نماد غرور و افتخارشان میدانند. کسی فراتر از یک رهبر. شاید باید برای شناخت این تأثیرگذاری باید کمی تاریخ را ورق بزنیم تا به فینال تاریخی استانبول برسیم! یکبار دیگر جرارد را بهعنوان رهبر بزرگترین بازگشت تاریخ فینالها به یاد بیاوریم، و شاید بعد از دیدن آن صحنهها و مرور آن چه در زمین اتفاق افتاد دلیل این اقبال کاملاً برایمان مشخص خواهد شد.
اگر بخواهیم کمی جبرگرایانه به قضایا نگاه کنیم، باید این اتفاق برای جرارد میافتاد تا عیار محبوبیت و وفاداری دوآتشههای لیورپولی مشخص شود. هنگامی که تقدیر زیر پای فرمانده را خالی کرد، جرارد لیز خورد و آرزوهای قرمز رنگ آنفیلد زرد شد و پژمرد. این روزها یک سال از آن اتفاق می گذرد و وقتی جرارد در آخرین بازیهایش در پیراهن لیورپول در دقیقه 89 بازی با کیو پی آر از زمین خارج میشود، آنفیلد هنوز برای پسرک عاصی آنفیلد سختتر از پیش دست میزند و این رابطه شگفتانگیز او و هواداران لیورپول است که تعریف آغازین برندن راجرز را رمزگشایی میکند.
شاید جرارد و این محبوبیت بی نظیرش را بتوان با شخصیت جیمز استوارت در فیلم دهه 40 "زندگی شگفتانگیز است" مقایسه کرد. آنجا که فیلم با صحنهای رؤیا گونه آغاز میشود. نمای یک شهر خالی را در شب کریسمس نشان میدهد و صدای دعاهای مردمی به گوش میرسد که از خدا میخواهند به کسی کمک کند. حالا دوربین آرامآرام بالا رفته، به میان ستارهها میرود و اینجا خداست که برای نجات جان آن فرد کمک میکند. به نظر اغراقآمیز می رسد، اما برای طرفداران لیورپول جرارد جایگاهی اینچنینی دارد.
استیوی به قهرمانهای فیلمهای آرونوفسکی هم میماند ، به شخصیتهای مرثیهای برای یک رؤیا یا پی؛ نابغهای که در مسیر موفقیت و شکستن طلسم (حالا دیگر دیرینه) هر بار پس از دیگری شکست خورد، تلاش کرد و نشد، به شکستن طلسم نزدیک شد و تاب نیاورد. اما همین دستاورد دوران بازیاش، حتی بدون شکستن این طلسم کهنه هم برای جاودانه شدنش کفایت میکند.
حالا این روزها جرارد قهرمان شکستخورده فیلمهای آرونوفسکی یا قهرمان ناامید زندگی شگفتانگیز است نیست. بلکه قهرمان محبوبی است که تنها چند بازی دیگر میتوان در قامت یگانه تیم محبوبش به نظارهاش نشست و لذت برد. این روزها همه روی سکوهای آنفیلد تنها به یک چیز فکر می کنند. به آخرین گام های کاپیتان در لباس لیورپول و به فصلی که بدون جرارد شروع خواهد شد...
ارسالی کاربر طرفداری، هادی میری