به نام پروردگار یکتا
عادت های خوب و بدی دارم که به شکرانه آنها قتل میکنم.
نامردان من را قاتل میخواندند فارغ از آنکه من موجودات پست و بی ارزشی را میکشم که هیچ سودی ندارند حتی ممکن است ضرر نیز داشته باشند.
بعضی ها واقعا حال آدم را بهم میزنند حال به هر لحاظی . یکی با رفتارش ، یکی با ظاهرش.
چندی پیش کتابی مطالعه میکردم که ظاهرا موضوع روانشناسانه داشت ، ولی من متوجه چیزی از آن نشدم در بعضی از مطالبش احساس میکردم که من را نشانه رفته و گاها من را دیوانه خطاب میکرد.
ولی راضی ام زندگی زیبایی دارم ، در محله ای خالی از سکنه و بسیار دور از دسترس انسان های بی مصرف زندگی میکنم و از این تنهایی لذت میبرم .
هنوز زجر قبل از مرگ آخرین نفرشان روبروی چشمانم است . خوب فریاد میزد، معلوم بود هنوز وابسته این جهانیست که پایانی دارد .
خود من عاشق این هستم که کسی باشد و کار من را نیز تمام کند ولی نیست .
قبلا کسانی بودند که احساس کردم این نیت را دارند ولی آنها قبل از من از این جهان بریدند.
راستی فراموش کردم خودم را معرفی کنم، هرچند معرفی کسی که از نظر کتاب های دیوانه دیوانه است فایده ای ندارد.
من خودم را دیوانه صدا میزنم و مهم نیست که دیگر اسم من چیست .
البته پیش تر دختری بود که احساس میکردم من را دوست دارد و من را ویل صدا میزد . ولی پدرش بخاطر علاقه به چون منی او را در حد مرگ زد ، و فردا همان روز شنیدم که دختر با خوردن چند دارو خودش را از این دنیا جدا کرد.
پدرش برای انتقام دخترش سمت من آمد ولی او بود که دخترش را میزد نه من .
اصلا درکش نمیکردم برای همین بعد از دفن کردنش از این که پدر و دختر در یک روز این دنیا را ترک کردن ناراحت شدم .
حال که محله ما خالی از سکنه است از جهتی از سکوت محل لذت میبرم از جهتی ناراحتم که به اجبار باید عادات بد و خوبم را کنار بزارم
ترک عادت بسیار سخت است و واقعا هنر میخواهد.
از طرفی اصلا حوصله خارج شدن از محله را هم ندارم و اینکه دوباره با انسان جدیدی روبرو شوم که از من میترسد لذت نمیبرم.
گاهی برای تامین غذا از محله خودم خارج میشوم ولی پوششی تن میکنم که افرادی که من را میبینند قضاوتم نکنند.
از قضاوت خوشم نمی آید.
راستی فراموش کردم بگویم چه عاداتی دارم .
هرچند چیز جالبی نیست که شما بخواهید بدانید و مطمئنم اگر بدانید من را قضاوت میکنید ، ولی میگویم.
یکی از عادات من کشتن انسان های پوچ و مسخره ای هستند که اطرافم میبینم .
و یکی دیگر از این عادات این است که همیشه احساس میکنم یک چیز یا حتی چندین چیز کم است ، مثال اینکه من عدد ۱۰۰ را بخواهم و فقط ۹۹ را داشته باشم ، این کم بودن مرا اذیت میکند.
و امشب من میخواهم مثال تنها کسی که بدون قضاوت من من را دوست داشت این دنیا را ترک کنم ، با خوردن چند داروی ساده و در آرامشی ابدی.
شب بخیر دنیای مسخره و بدرد نخور من.
|