طرفداری| به آخرین قسمت از زندگینامه زین الدین زیدان رسیدیم. در این قسمت، فردردیک هرمل به نقش و جایگاه پول و ثروت در زندگی شماره 10 افسانهای پرداخته و واکنش او را به چند اتفاق مهم مربوط به این موضوع را در صحبت با خودش و بقیه، مرور میکند که باهم میخوانیم:
گزیدهای از فصل پانزدهم: پول فقط پول است
فرزند کارگری که نانش را سخت و صادقانه به دست میآورد، حس سختکوشی و شایستگی را به فرزندانش منتقل کرده است. اینکه کسی ادعا یا حتی اشاره کند که پولش از جایی نادرست و مبهم بدست آمده برای زیدان غیرقابلقبول است. یک بیرحمی غیر قابل تحمل و یک بیعدالتی شرمآور.
صبح یکشنبهای در ژوئن ۲۰۱۹ با او تماس گرفتم تا به داستانی پایان دهم که تا حدودی وجههی عمومیاش را خدشهدار کرده بود. میگفتند برای حمایت از میزبانی قطر در جام جهانی 2022، پول هنگفتی گرفته است؛ میخواهم با او دربارهی اسکناسهای رنگارنگ و اخلاقیات حرف بزنم. موفقیت همیشه و در همهی زمینهها ایجاد حسادت و سوءظن میکند. زیدان بدون هیچ ترسی گفت:
اولا ۱۱ میلیون نبوده و ۳ میلیون بود.
مبلغی که رسوایی به خاطرش راه افتاده بود به یکچهارم مبلغی که رسانهها به مردم فروخته بودند کاهش پیدا میکند. زیدان هرگز به من دروغی نگفته. وقتی نمیخواست دربارهی موضوع خاصی حرف بزند، خیلی ساده با تکان دادن دست آن را رد میکرد و به من میگفت نمیخواهد دربارهاش حرف بزند. مخصوصا وقتی از او سوالاتی در مورد یکی از رازهای زندگی و رختکن و بازی میپرسیدم. چرا باید او را باور نکنم وقتی با اطمینان و آرامش میگوید مبلغی بسیار کمتر از آنچه در روزنامهها آمده دریافت کرده است؟ او ادامه داد:
و به یک پنی از آن سه میلیون دست هم نزدم.
واقعاً؟ پس چه علاقهای داری که خودت را در معرض انتقاد قرار دهی؟ قصهاش طولانیست و در سال ۲۰۰۵ شروع شد، زمانی که شاهزاده جاسم به من پیشنهاد داد همراه رونالدینیو برای بازی به قطر بروم. میخواست فوتبال را در کشورش ترویج دهد اما من باید اول کارم را با رئال تمام میکردم. به برنامهاش برای ترویج ورزش احترام میگذاشتم و به او گفتم اگر روزی بتوانم به او کمک کنم با کمال میل این کار را انجام خواهم داد. بنابراین وقتی قطر پیشنهاد خود را برای جام جهانی ۲۰۲۲ ارائه کرد از آنها حمایت کردم.
اما در ازای دستمزد چند میلیون یورویی؟
بله، اما آن پول برای من نبود.
جدی؟ پس برای کی بود؟
این سه میلیون به بنیاد خیریهی زینالدین زیدان که من و پدرم چند سال پیش در الجزایر تاسیس کردیم رفت برای کمک به فقرا، مخصوصا در روستای خودمان در کابیلیا. همه چیز با تبلیغاتی شروع شد که من برای یک شرکت تلفنی به نام نجما انجام دادم. از آنها خواستم که پولی که به من میدهند در کشور والدینم بماند و برای اهداف خیرخواهانه استفاده شود. ایدهی بنیاد همینجا متولد شد.
چرا وقتی آنهمه حمله شد، خودت برای مردم توضیح ندادی؟
سعی کردم اما کسی به این حقیقت اهمیتی نداد.
چیزی که زیزو با لحن قاطعانهاش به من میگوید شگفتزدهام نمیکند. نه توجیه شرافتمندانهی دستمزد میلیونی و نه اختصاص آن به کارهای بشردوستانه. این اعتقادش که باید بخشی از این کیک بزرگی که زندگی به او داده است را با دیگران تقسیم کند در رفتار روزمرهاش ریشه دوانده است. احساس مسئولیت اجتماعی که در میان همکاران زیدان که معمولاً به خاطر دستمزدهای نجومی و ادعای عدم آگاهی از واقعیتهای جهان به آنها حمله میکنند، غیر معمول نیست. بیشتر ستارگان فوتبال که با آنها برخورد داشتهام، بخشی از درآمدشان را بین نیازمندان تقسیم میکنند که اغلب هم محرمانه باقی میماند مانند کریستیانو رونالدو گلزن بیامان، رقابتطلبی عجیب، خوشتیپ، خودشیفته و در کنار تمام اینها بخشندهای بسیار سخاوتمند که درگیر کمپینهای بشردوستانهی بیشماری است. ستارهی پرتغالی کلکسیونر توپ طلا و لیگ قهرمانان اروپا، از تبلیغات، پول روی سرش میبارد. برای زیزو هم همینطور. آنها کودکی مشابهی داشتند، هر دو از خیلی چیزهای محروم بودند از خیلی چیزها جز عشق. هر دو عمیقاً شجاع و مبارز که وحشیانهترین رویاهایشان را محقق کردهاند و وارد جهان بیگانهای شدند:
بله، من در گذشته تبلیغات زیادی انجام دادم و اصلا انکارشان نمیکنم. فرصت خوبی بود تا کمی از محیط فوتبال بیرون بیایم و با افرادی ملاقات کنم که درون فوتبال آنها را نمیدیدم.
زیدان بدون سانسور به اعترافهایش ادامه میدهد و مهمتر از همه، هیچ تلاشی برای متقاعد کردن من انجام نمیدهد. چیزی به من بدهکار نیست و من هم طلبی از او ندارم. فقط از طریق اعتماد بین خودمان و سوالات مجاز به دنبال کلیدهایی برای درک موضوع هستم حتی وقتی صحبت در مورد پول است.
آدمهای مختلف را کشف میکردم و کارهای جدید انجام میدادم. و علاوه بر این اگر میتوانستم چیزی از آنها بدست بیاورم، چرا باید خودم را محروم میکردم؟ با چیزی که از تبلیغات بدست میآوردم خودم و اطرافیانم را خوشحال میکردم.»
مطمئناً نمیخواهم مخالفت یا قضاوتش کنم. اول به این دلیل که او آزاد است هر کاری که میخواهد با زندگی و پولش انجام دهد، و دوم به این دلیل که ما هم دقیقاً همین ایدهها را در مورد زندگی اجتماعی داریم. من هم یک روز به مادربزرگم، کشاورز فقیری از پاس دو کالیا با دستانی ترکخورده از کار، طعم خاویار را چشاندم. زیدان با ثروتش در صلح است. او مدعی است که فقط ثمرهی کارش را میخورد. میتوانید به حسابوکتابش با رئال مادرید که یک نهاد مستقل است نگاه کنید تا صحت حرفهایش تایید شود. در آوریل ۲۰۰۶، زمانی که تصمیم گرفت یک سال قبل از پایان قراردادش با رئال به فوتبالش پایان دهد، رئیس وقت تیم لوئیز گومز مونتیانو قصد داشت چکی را برای تسویهحساب امضا کند. قراردادی که زیدان از جولای ۲۰۰۱ با باشگاه مادریدی منعقد کرده بود شامل پرداخت حقوق ۱۲ ماه در صورت فسخ زودهنگام هر یک از طرفین بود. بهصورت دقیقتر، زیدان میتوانست شش میلیون یورو بعد از کسر مالیات دریافت کند، بندی که رئال قصد داشت به آن احترام بگذارد. اما در دفتر رئیس باشگاه زیدان همه را غافلگیر کرد. با چند کلمهی ساده و با دقت انتخابشده با لحنی متقاعدکننده که هیچ مخالفتی را نمیپذیرفت اعلام کرد:
من کسی هستم که میرود، انتخاب خودم است. نمیخواهم برای کاری که انجام نمیدهم پولی بگیرم.
در همین رابطه بخوانید:
یک دست دادن، یک در آغوش کشیدن، یک تشکر و یک رئیس باشگاه که از سخنان او مبهوت شده است. در پنج سالی که با پیراهن سفید بازی کرد، زیزو هرگز درخواست افزایش حقوق نکرد؛ درخواستی که مکرراً از فوتبالیستها در فوتبال مدرن شنیده میشود. حتی خواستار هیچ امتیاز ویژهای هم نشد. احترام او به کلامش کاملاً شناخته شده است، اما کنار گذاشتن آن همه پول چیزی است که کمتر کسی قادر به انجام آن است. وقتی چند ماه بعد خبردار شدم نمیتوانستم به چیزی غیر از پدر و مادر زینالدین فکر کنم. رفتار او ثمره تربیتی بود که بازیکن سعی کرده بود آن را از عموم مردم پنهان کند. اینکه بدانید چطور بدون پشیمانی زندگی کنید و اعمال و افکارتان یکی باشد.
مثالی دیگر؟ اولین بازگشت او سه سال پس از آویختن کفشها زمانی که فلورنتینو پرز به تاجوتخت رئال بازگشت. با درخواست صریح دوستش، زیزو سمت مشاور رئیس باشگاه را پذیرفت اما شرط عجیبی داشت: میخواست رایگان کار کند. روشی جدید برای تشکر از باشگاهی که به او اینهمه شادی و محبت داده بود. دوستیای قویتر از شمشهای طلا و اوراق بهادار. نگرشی فداکارانه که در ۴ ژانویه ۲۰۱۶ زمانی که سرمربی تیم اول میشود دوباره آن را خواهیم دید. آن شب پرز از طریق تلفن در مورد مکالمه صبحگاهیشان به من گفت. صدایش شاد بود؛ احساس میکردم لبخندش را میبینم. من از سوی دیگر، نسبت به اطلاعات دقیقی که باید در مقالههایم گنجانده شود، به مراتب وسواسیتر و سختگیرترم. از رئیس پرسیدم:
قراردادش چقدره؟
نمیدونم. دربارهی حقوقش حرف نزدیم. زیزو زیاد تو فکر پول نیست. لذت رهبری تیمه که باعث شد این پست رو قبول کنه.
کارمند تازه استخدامشدهای در مورد حقوق و مزایا صحبت نمیکند و کارفرمایی که به این موضوع نمیپردازد، یک واقعیت غیرعادی و گیجکنندهی فوتبالی که پول حرف اول آن را میزند. روز بعد مدیر باشگاه، خوزه آنخل سانچز، به دلیل نیاز فوری به تنظیم قرارداد و ثبت آن در فدراسیون، سالانه سه میلیون یورو خالص به او پیشنهاد میدهد؛ مبلغی که زیزو بدون مذاکره میپذیرد؛ نیمی از دستمزد رافائل بنیتز و کارلو آنچلوتی و یکسوم حقوق ژوزه مورینیو که سه سال قبل روی نیمکت رئال بود. نام، موقعیت و محبوبیتش در میان هواداران به او اجازه میداد که دستمزد بسیار بیشتری دریافت کند اما میل به اثبات خودش فراتر از مسائل اقتصادی بود.
گویی بار دیگر سخنان اسماعیل زیدان در ذهنش طنینانداز میشود: «کار، جدیت و احترام.»
مشنور اخلاقی ابدی که زندگی او را شکل داده است.
در آغاز فیلمبرداری فیلم زیدان، پرترهی قرن بیست و یکم، از نزدیک شاهد این موضوع بودم. زیزو از من خواسته بود تا برای جزئیات اداری با مدیر برنامهی قدیمی، مرد مورد اعتماد و دوستش، آلن میلیاچو تماس بگیرم. دستوراتش این بود: هر کاری برای تسهیل جریان پروژه انجام دهید، پول نباید ترمز یا مشکلی باشد. تنها بازیگر و ستارهی فیلم در موقعیتی بود که از تولیدکنندهی فرانسوی-هالیوودی چند میلیون یورو بخواهد، اما در عوض خودش را به چند ده هزار دلار که عمدتاً برای حق تصویر و سایر موارد اجتنابناپذیر بود محدود میکند. پول برای زیدان فقط پول است نه چیزی بیشتر.
محافظی شیرین و مرکز تمرین و استادیوم سانتیاگو برنابئو را دیده بودم، مانند بنتلی سبز باشکوهش اما مطمئناً او را با پیراهن هاوایی روی کاپوت قرمز یک فراری دستساز تصور نمیکنم. خودش میگوید:
در قراردادی که در تابستان ۱۹۹۶ پس از ترک بوردو با یوونتوس امضا کردم، یک بند خاص وجود داشت. باشگاه جدید ایتالیاییام متعهد شده بود اگر در طول پنج سال آینده برندهی توپ طلا شوم، یک فراری به من بدهد.
و در پاییز ۱۹۹۸، پس از قهرمانی آبیها در جام جهانی و زدن دو گل در فینال، ایتالیاییهایی که توسط فرانسه حذفشده بودند به قولشان عمل کردند و فراری قرمزی به او دادند.
زیاد از آن استفاده نکردم. آن فراری معروف در گاراژ خانهی پدر و مادرم در مارسی است. ۲۱ ساله که داره خاک میخوره. هرگز بیرون نمیره، اما دلم نمیخواد اونو بفروشم. هر از گاهی که والدینم نگاهی به اون میاندازن یاد روزهای قدیم میافتند. حتی خودم هم وقتی به فرانسه برمیگردم به گاراژ میرم و نگاهش میکنم.
اما چرا بعد از این همه سال نمیخوای بفروشیش؟
بهخوبی میدانم اون ماشین حتی اگر یک کیلومتر هم راه نره، بازهم ارزشش رو از دست میده. اما ارزشش برای من چیزی فراتر از نرخ بازاره؛ برای من خاطره و احساس غروره.