نیامدی
شد زرد زیر پایم علف تو نیامدی
شد مرد مثل عمر تلف تو نیامدی
دورم زدی دوباره بیا دور زن بیا
گفتی که ای بدون شرف تو نیامدی
دریا شدم بزرگ شوم تا ببینیم
قایم شدی درون صدف تو نیامدی
من زنگ میزنم مرا رنگ میکنی
جانم بگو نه رفت که رف تو نیامدی
صابون به دل زدم که دلم نرم تر شود
عقلم تمام رفت ز کف تو نیامدی
پر بودم از غم تاسف دلهره
گفتند با چه شور شعف تو نیامدی
نه تو نیامدی منم تکرار میکنم
این جمله را بدون هدف تو نیامدی