به نام خدا
هر تیمی در هر سطحی تلاش میکند تا 11 بازیکن متفاوت را به یک واحد کلی تبدیل کند. اساسا این هدف سرمربی است، اما نبوغ سیلوا این است که میتواند این کار را تقریبا به تنهایی انجام دهد. او چسب یا ژل تیم است، فرشی که تمام وسایل اتاق را به هم مربوط میکند.
وقتی داوید سیلوا اولین بازیاش در فوتبال انگلیس را 10 سال و دو هفته پیش انجام داد، بیشتر هواداران کل روز را درباره جو هارت حرف زدند. روبرتو مانچینی تازه تصمیم گرفته بود که جو هارت را به جای شی گیون به عنوان دروازهبان اول انتخاب کند و او ستاره میدان به حساب میآمد که توانسته بود با چند مهار آکروباتیک اجازه گلزنی را به تاتنهام ندهد.
سیتی با تساوی بدون گل از این بازی بیرون آمد اما داوید سیلوا تا حد زیادی ناشناخته بود. این بازی به قدری برای او سریع و خشن بود که نتوانست هیچ تاثیری برجای بگذارد. او در یک صحنه از این بازی مثل یک مگس توسط تام هادلستون کنار زده شد، با آشفتگی و خشم روی زمین نشست و دستانش را به نشانه اعتراض باز کرد تا از آندره مارینر، داور بازی، بخواهد ضربه آزادی اعلام کند اما بازی با همان سرعت و جدیت در اطراف او ادامه پیدا کرد.
سیلوا با شهرت خوبی پا به انگلیس گذاشت. او در یورو 2008 درخشان ظاهر شد و در قهرمانی اسپانیا در جام جهانی آفریقای جنوبی در اوایل همان تابستان نیز تاثیرگذار بود. اما این که آیا او میتوانست در لیگ برتر نیز به این درخشش ادامه دهد یا خیر، سوال کاملا متفاوتی بود. رسانههای انگلیسی پس از اولین بازی چندان متقاعد نشده بودند. یکی از روزنامهها نوشت:” این بازیکن تازهوارد از اسپانیا در نیم ساعت اول بازی احتمالا فقط این سوال را از خود میپرسید که آیا قرار است در کل دوران حضورش در سیتی به همین اندازه کم توپ را ببیند؟”
تماشای بازی سیلوا در آن روز به هیچکس این احساس را نداد که این آغاز دورانی است که فوتبال انگلیس را برای همیشه تغییر میدهد؛ ده سال و چهار مدال قهرمانی در لیگ برتر گذشت تا مشخص شود این دقیقا همان کاری است که سیلوا انجام داده است.
اما سیلوا بازیکنی است که کارش همیشه از چشم اندازی وسیعتر دیده شده است. اگر بازی او را از تلویزیون ببینید، درخشش هم تیمیهای او همیشه بازی خوب او را میپوشاند. اگر بازی او را در لحظات مهم بازی ببینید- و حتی بدتر از طریق تلفن همراه- حضور او هم به ندرت به چشم میآید. اما اگر بازی او را به صورت زنده ببینید، متوجه قدرت کنترل توپش میشوید. اگر بازی او را از سکوها ببینید، متوجه تسلط او بر زوایا و فضا میشوید، مانند نقاشی که کل دیوار را پوشانده و باید برای تحسین آن سه قدم عقب بروید. بازی سیلوا را نه فقط برای یک فصل، بلکه برای 10 فصل ببینید تا متوجه دستاوردی که داشته بشوید.
داوید سیلوا زمانی به منچسترسیتی پیوست که قهرمانی در یورو و جام جهانی را در کارنامه داشت.
سیتی بازیکنانی داشته که مشارکت و تاثیرگذاریشان در تیم سریعتر از سیلوا به چشم آمده است. در دو سال اول حضور سیلوا در منچستر، کارلوس تبس ستاره اصلی این تیم بود؛ حداقل زمانهایی که قهر نکرده بود. در طول سالهای میانی این یک دهه، یحیی توره به کاملترین هافبک لیگ تبدیل شود و توانست کارهایی را انجام دهد که سیلوا هرگز قادر به انجام آنها نبود، چه رساندن توپ به مهاجمان و چه رساندن توپ به تور از فاصله دور بود. در سالهای اخیر، کوین دیبروین به قدرتمندترین هافبک سیتی تبدیل شده است، بازیکنی با فیزیک و دامنه پاسی که سیلوا نمیتوانست با آن برابری کند. و البته که سرخیو آگوئرو هم بود که یک سال بعد از سیلوا به سیتی آمد و 254 گل برای این باشگاه به ثمر رساند.
هر کدام از این هم تیمیها به عنوان ابزاری علیه سیلوا به کار گرفته شدند: این که او هرگز بهترین بازیکن سیتی برای بازه زمانی خاص یا یکی از فصول قهرمانی آنها در لیگ نبوده است. این که چون سیلوا فقط یک بار جایزه بهترین بازیکن فصل از سوی هواداران سیتی را دریافت کرد- سه بار کمتر از ریچارد دان- هرگز نمیتواند به عنوان یک بازیکن برتر واقعی به او نگاه کرد. داشتن چنین نگاهی به فوتبال عجیب است، این که فکر کنی یک فصل به حدی مهم است که تنها راه تحلیل یک بازیکن خوب است. بله، کسب عنوان بهترین بازیکن تیم در فصل قهرمانی خوب است. اما بهترین بازیکن تیم در دوران قهرمانی بودن بهتر است.
اگر بخواهید درباره لحظات حرف بزنید، لحظات جذاب بسیاری وجود دارد . سیلوا تنها 77 گل برای سیتی به ثمر رساند اما او گلهایی زد که هیچکس دیگر نمیتوانست بزند. گلهایی که بر دقت لمس توپ اولیه او و توانایی در هماهنگ کردن بازی با سرعت خودش تکیه داشت؛ حتی در شلوغترین محوطههای جریمه که حریفان از هر طرف به سمتش حمله میکردند.
به بازی خارج از خانه برابر بلکپول در اکتبر 2010 نگاه کنید؛ بازی خارج از خانهای که شاید بعضی افراد فکر میکردند سیلوا هیچ علاقهای به آنها ندارد. او روی ضربه آزاد کوتاه جیمز میلنر در آستانه محوطه جریمه صاحب توپ شد. او ژست شوت کردن گرفت و استفن کرینی را که سعی کرده بود جلوی شوتی را بگیرد که هرگز زده نشد از محوطه بیرون فرستاد. هیچکس انتظار تکرار این حرکت را نداشت، بنابراین او برای بار دوم ژست شوت زدن گرفت، این بار دیوید وان را از سر راه برداشت که روی زمین سر خورده بود. زمانی که کرینی برگشت و سعی کرد او را سرنگون کند، سیلوا تعادلش را حفظ کرده و بدنش را باز کرد تا برای سومین بار شوت بزند. این بار دیگر فریبی در کار نبود و او توپ را وارد دروازه چارلی آدام کرد.
کمترین بازیکنی در یک دهه گذشته لیگ برتر از ثبات داوید سیلوا در کیفت بازی برخوردار بوده است.
یک گل دیگر تقریبا به همین خوبی در اکتبر 2014 در آپتون پارک به ثمر رسید؛ گلی که چنان در سبک کلاسیک سیلوا بود که هیچ بازیکن دیگری برای به ثمر رساندن آن حتی تلاش هم نمیکرد. در حالی که توپ در سمت راست محوطه جریمه بود، او وانمود کرد که قصد دارد خط طولی را طی کند و با همین کار مارک نوبل را از زمین بیرون فرستاد. سیلوا در عوض به میانه زمین کشید، فضای بین استوارت داونینگ و الکس سانگ را هدف گرفت و شوتش را از پشت وینستون رید به تور دروازه دوخت.
سپس نوبت به بازی کویینز پارک رنجرز در نوامبر 2011 رسید. ادین ژکو از سمت راست فرار کرد و سانتر کوتاهی برای سیلوا ارسال کرد که از سمت راست به محوطه جریمه وارد شده و در محاصره مدافعان بود. سیلوا در این شلوغی توانست با یک لمس توپ، آن را به درستی در مسیر خودش جلو بیاندازد. او الخاندرو فارلین را به سمتی اشتباه فرستاد، دنی گابیدون به سوی او رفت و آنتون فردیناند سعی کرد مسیر را در محوطه شش قدم خودی تغییر دهد. در حالی که تمامی افراد حاضر در لوفتوس رود سعی میکردند متوجه شوند چه اتفاقی رخ داد، سیلوا به سمت توپ گام برداشت و آن را از پشت پَدی کِنی وارد دروازه کرد.
اما بازی سیلوا چیزی فراتر از گلها بود و بنابراین استفاده از آنها برای اثبات ارزش این بازیکن به معنای دور شدن از اصل مطلب است. یک قدم دیگر رو به عقب برمیداریم. سیلوا در این 10 سال 140 پاس گل برای سیتی ارسال کرد و بسیاری از آنها به بهترین شکل دید، زمانبندی و کنترل او را نشان میدهند.
برابر بورنموث در آگوست 2017، او پاسی مستقیم را برای گابریل ژسوس ارسال کرد که توانست زوج دن گاسلینگ و اندرو سِرمَن را در خط میانی و سپس ناتان آکه و تایرون مینگز را در دفاع وسط از هم باز کند و تنها یک ضربه پایانی ساده از ژسوس برای تبدیل آن به گل کافی بود.
برابر ویگان اتلتیک در سپتامبر 2011، او توپ را در میانه زمین گرفت، در حالی که مارتین اتکینسون درست در برابرش بود و سه حریف به سمتش میآمدند. او توپ را در اختیار گرفت، رو به عقب رفت، باعث شد رونی استام تکلی بزند، از سد استام عبور کرده و به اندازه کافی سریع بود که وقتی بن واتسون روی پایش تکل رفت، در عوض جیمز مککارتی را از مسیر خارج کرد. این بخش سخت بود و رساندن توپ از بین آدرین لوپز و گری کالدول برای تبدیل آن به گل توسط آگوئرو آسان به نظر میرسید.
برای کامل کردن این ویژگی به یک مثال دیگر اشاره کنیم. سیلوا در اکتبر 2011 در اولدترافورد به میدان رفت، در فاصله 40 متری دروازه خودی ایستاده و ضربه سر کریس اسمالینگ را که از روی اضطراب و برای دور کردن توپ زده شده بود، دریافت کرد. سیلوا با پای چپش توپ را بالا انداخت، جای پایش را سفت کرد، سپس آن را با یک ضربه والی مورب به سمت دیگر زمین بین اسمالینگ عقب کشیده و پشت ریو فردیناند فرستاد. زمانی که ژکو توپ را گرفت، به اندازه کافی از این دو مدافع دور بود که بتواند شوتش را از پشت سر داوید دخیا وارد دروازه کند.
بزرگترین توانایی داوید سیلوا این بود که میتوانست به همتیمیهایش کمک کند تا بهترین نمایشهایشان را ارائه بدهند.
اما حتی این پاس گلها نمیتوانند تمامی این داستان را روایت کنند. یک قدم رو به عقب دیگر برداریم و به بعضی از عملکردهای او در طول 90 دقیقه نگاه کنیم. هیچ بازیکنی از منچسترسیتی نتوانسته عملکرد درخشانی به اندازه چهار نمایش برتر سیلوا در اولدترافورد به نمایش بگذارد. نه فقط پیروزی 1-6 در سال 2011، بلکه پیروزی 0-3 در مسیر قهرمانی لیگ در فصل 14-2013، پیروزی 1-2 در اولین فصل حضور پپ گواردیولا و پیروزی 0-2 که به قهرمانی در فصل 19-2018 کمک کرد.
بهترین عملکرد او شاید حتی در یک شکست رقم خورده باشد. در آوریل 2014، سیتی در آنفیلد 0-2 عقب بود و سیلوا کنترل نیمه دوم را در دست گرفت و توانست بازی را به تساوی 2-2 بکشاند، هرچند فیلیپه کوتینیو در آخر گل پیروزیبخش تیمش را به ثمر رساند.
شما میتوانید تمام روز به دنبال بهترین عملکرد سیلوا برای سیتی باشید. او 436 بازی برای این تیم انجام داد- دهمین بازیکن در رتبهبندی بیشترین بازی برای سیتی و تنها بازیکن از این قرن در جمع 18 بازیکن اول در این فهرست- و تقریبا همه این بازیها در بالاترین استاندارد بودند اما حتی با این وجود، این نما بزرگتر از فهرستی از عملکردهاست و نیازمند چشماندازی وسیعتر است. موفقیت سیلوا، دلیل این که او یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ لیگ برتر است این است که او چالش اساسی فوتبال را حل کرد.
هر تیمی در هر سطحی تلاش میکند تا 11 بازیکن متفاوت را به یک واحد کلی تبدیل کند. اساسا این هدف سرمربی است، اما نبوغ سیلوا این است که میتواند این کار را تقریبا به تنهایی انجام دهد. او چسب یا ژل تیم است، فرشی که تمام وسایل اتاق را به هم مربوط میکند. او میدانست هم تیمیهایش کجا هستند، سعی دارند چه کار کنند و چطور میتواند به آنها برای رسیدن به هدف کمک کند. هر بازیکنی به لطف حضور سیلوا در زمین در کنارش به بازیکنی بهتر تبدیل میشد.
به همین دلیل است که استفاده از ویژگیها و مشارکتهای فردی توره یا آگوئرو برای تخریب سیلوا غیرمنطقی به نظر میرسد. چون کار سیلوا بخشی ضروری از درخشش هر بازیکنی بود. هر کار خوبی که سیتی در طول 10 سال گذشته انجام داد با تکیه بر او بود. سیتی هرگز نمیتوانست بدون سیلوا تحت هدایت مانچینی تا این حد موفق باشد. آنها نمیتوانستند بدون او تحت هدایت مانوئل پیگرینی کنار هم قرار بگیرند و هیچ بازیکنی تئوریها و برنامههای گواردیولا را بهتر از سیلوا درک نمیکرد؛ مردی که توانست تیمش را در اطراف زمین حول حضور او بسازد.
سیلوا در تمامی تیمهای سیتی کارگردان هنری، رهبر ساکت و مردی بود که هم تیمیهایش را به یک تیم تبدیل میکرد. چه چیز بیشتری میتوان از یک فوتبالیست خواست؟
|