طرفداری| به سیزدهمین و آخرین قسمت از گزیده مطالب زندگینامه دیگو مارادونا برگرفته از کتاب الدیگو رسیدیم. در این قسمت، بیشتر از آنکه بخشی از زندگی یاغی فقید آرژانتینی را ورق بزنیم، نظر او در خصوص برخی چهرههای بزرگ تاریخ فوتبال را باهم میخوانیم و احتمالا از شناخت بهترین بازیکن تاریخ از زاویه دید مارادونا، شگفت زده خواهیم شد.
دوست داشتنیهای من؛ ستارههای دنیای من
میگویند من نمیتوانم ساکت بنشینم و اینکه در مورد هر چیزی اظهار نظر میکنم و درست هم میگویند. میگویند با پاپ هم مشکل پیدا کردم. درست است. آیا چون اهل وییا فیوریتو هستم، قرار است هیچ نظری از خودم نداشته باشم؟ من صدای بیصداها و نماینده مردمم. من یکی از آنها هستم، هیچ تفاوتی با آنها ندارم. تنها فرقمان این است که جلوی من همیشه میکروفون میگیرند و میتوانم به جای آنها صحبت کنم. هیچکس در طول زندگی لعنتیشان، فرصتی به آنها نمیدهد. اجازه بدهید یک بار برای همیشه، این پیام را به همه بدهم: من الدیگو هستم.
بله، من با پاپ اختلاف پیدا کردم. به واتیکان رفتم و دیدم سقف همهجا از طلا است و شنیدم پاپ میگوید آنها از کودکان محروم، مراقبت میکنند، ولی اگر اینطور است، آن سقف را بفروش. کاری بکن. هیچ کاری انجام نمیدهی. فقط یک دروازهبان بودی.
پاپ را ملاقات کردم. ناامید کننده بود. به مادرم، لاتوتا، یک تسبیح داد. به کلودیا هم یک تسبیح داد. وقتی نوبت به من رسید، به ایتالیایی گفت: «این یکی مخصوصه. فقط برای تو.» مضطرب بودم. تشکر کردم. هیچ کلمه دیگری بر زبانم جاری نشد. وقتی داشتیم آنجا گشت میزدیم، به کلودیا گفتم مال خود را نشانم دهد و دقیقا شبیه تسبیح من بود. به او گفتم: «نه، مامان. برای من خاصه. پاپ گفت این یکی مخصوصه.» دوباره پیشش برگشتم و پرسیدم: «ببخشید، قربان، فرق تسبیح من و مادرم چیه؟» جواب نداد. فقط نگاهم کرد، به آرامی به پشتم زد، تبسمی بر لبانش جاری شد و به مسیرش ادامه داد. بی احترامی بیشتر از این نمیشد. فقط به پشتم زد و تبسم کرد که انگار دیگو دست از سرم بردار و برو، آدمها منتظرم هستند. معنای آن تبسم همین بود.
البته که از دستش عصبانی بودم. از مردم هم به خاطر همین عصبانی میشوم، چون خیلیهایشان، دو رو هستند. حرف و عملشان یکی نیست، دروغ میگویند و از پشت خنجر میزنند. اگر بخواهم در مورد تمام آدمهایی که در طول سالها با آنها به اختلاف خوردم، صحبت کنم، باید یکی از آن دایرهالمعارفها بنویسم. احتمالا چند جلد میشود، ولی میخواهم به منتقدانم پاسخ دهم. میخواهم همهچیز را شفاف کنم. میخواهم جواب آنهایی که میگویند الدیگو از این و آن متنفر است را بدهم. میخواهم همه بدانند از آدمهایی که در رسانهها به مشکل خوردم و بحث شدید کردم، بدم نمیآید. بله، میتوانم متنفر باشم. از کسانی مثل سیاستمداران و صاحبان کلوبهای شبانه که دستشان در جیب دیگران است، متنفرم. از کسانی مثل نیروهای نظامی سابق آرژانتین که آدمها را میکشند، بیزارم. همچنین کسانی که به هر نحو مثل کتک زدن، غذا ندادن و فروختن مواد به کودکان آسیب میزنند، حالم به هم میخورد. از اینها میتوانم متنفر باشم.
گاهی اوقات حس میکنم تمام زندگیام را مقابل دوربینها سپری کردهام، ولی اینطور نیست. زندگی خصوصی خودم را دارم. بعضی چیزها مثل احساسات و تصورات که نمیتوان توضیحشان داد، فقط در قلبم میماند و هیچکس از آنها خبردار نمیشود. برای همین، ادامه صحبتهایم میخواهم به منزله قدردانیام نسبت به کسانی باشد که عاشقشان هستم و ربطی به انسانهایی که از آنها متنفرم، ندارد. عشق، فقط همین. همچین صحبتهایم یک سپاسگزاری نسبت به کسانی که در طول 20 سال حمایتم کردند هم خواهد بود؛ بیست سالی که در سطح اول فوتبال حضور داشتم.
افتخار این را داشتم که یک بار در مراسمی چیزی، ببینم. عاشق او هستم و او هم با وجود اختلاف نظرهایی که داریم، عاشق من است. یک بار در 1988، او را به برنامهای تلویزیونی که در ناپولی داشتم، دعوت کردم. وقتی به قسمت معرفیاش رسیدم، واقعا احساساتی شدم. خیلی تحت تاثیرم قرار داد. در آرژانتین، قبل از اینکه راهی اسپانیا شوم، خیلی در مورد او شنیده بودم، ولی هنوز درک نکرده بودم او چه سمبل بزرگی در دنیای فوتبال است. تنها زمانی به آن درک رسیدم که پا به اسپانیا گذاشتم و شروع به بازی در بارسلونا کردم. آنجا بود که فهمیدم چه سفیر فوقالعادهای برای فوتبال آرژانتین بوده است. برای من، او بزرگترین بازیکن تاریخ است و همه اعتبارم را برایاین ادعا، میگذارم. یک بار این مساله را به او گفتم که با لهجه بوئنسآیرسی جواب داد: «برو پی کارت، بچه! چون از دوستان منی،این حرف رو میزنی!» با این حال، به درست بودن این ادعایم، ایمان داشتم. او بهترین است. در ایتالیا، همه بحثها سراین بود که من بهترم یا پله. در اسپانیا، هیچ جایی برای کل کلهای طرفداران پله و دیاِستفانو نیست. هیچ رقابتی نیست. من با اسپانیاییها موافقم.
در همین باره بخوانید:
دوست داشتنیهای من؛ ستارههای دنیای من/ ادامه
بازیکنانی هستند که مسحورم کردهاند، اعتراف میکنم؛ عدهای هم ناامیدم کردهاند. خیلیها هم به دنبال ساخت تیم رویایی بودهاند. مطرح کردن تنها چند اسم، راحت است. صد ضربه میخواهم بزنم [که در اینجا فقط به تعدادی از لیست 100 نفره دیگو اشاره خواهیم کرد]. لیستی که در ادامه میبینید، هیچ رده بندی خاصی ندارد و در مورد هر کدام چند کلمه گفتهام. فقط هم 100 نفر هستند و خیلیهای دیگر هم هستند که میتوانم با آنها، کتاب دیگری بنویسم:
- پله: او به عنوان بازیکن، بهترین بود، ولی از استعدادش برای برجستهتر کردن فوتبال در دنیا استفاده نکرد. به جای آن، رفتاری سیاسی در پیش گرفت. فکر کرد میتواند رئیس جمهور برزیل شود که فکر میکنم هیچ فوتبالیست فعال یا بازنشستهای نباید به ریاست جمهوری یک کشور فکر کند. دوست داشتم پیشنهاد ریاست بر مجموعهای را دهد که از حق و حقوق فوتبالیستها دفاع میکند؛ کاری که من کردم. میخواستم به جایاینکه اجازه دهد گارینشا ورشکسته بمیرد، از او محافظت کند. دوست داشتم مقابل قدرتهایی که به فوتبالیستها آسیب میزنند، بایستد. هیچوقت خودم را با او مقایسه نکردم و اینجا هم آن را تکرار میکنم. وقتی هم میگویم خود را با او مقایسه نمیکنم، فقط در مورد فوتبال حرف نمیزنم. بارها فرصت دیدار با او را داشتم. اولین بار در 1979 که الگرافیکو مرا برای دیدن پله، به ریو برد. بعدها، در بازیهای خداحافظی و گرامیداشت و این جور چیزها، همدیگر را میدیدیم. آخرین باری که ملاقات کردیم در 1995 بود که فرصت شروع تجارتی مشترک، فراهم شده بود. مساله این است که هیچوقت با هم جور نبودیم، ولی در دیدارها سعی میکردیم حفظ ظاهر کنیم.
- یوهان کرویف: فقط فرصت داشتم اواخر دوران بازی او را تماشا کنم، ولی به نظرم بازیکنی خارق العاده میآمد. هم از لحاظ ذهنی و هم بدنی، سریعتر از هر کس دیگری بود و تمایزش با بقیه هم از همین جا حاصل میشد. میتوانست مثل کانیگیا، به سرعت از شتاب 1 به 100 برسد و بعد ترمز بزند و چه دیدی هم داشت! اینکه چطور میتوانست تمام زمین را ببیند، بینظیر بود. اینکه بدون ملاقات با من، بعضی حرفهای احمقانه در موردم زده بود، واقعا خجالت آور است.
- رونالدو نازاریو: این بچه، بازیکن بینظیری است، ولی درگیر حاشیههای همراه با شهرت شده است. همین مساله باعث شد حامیان مالی او را براساس قراردادهایشان به سمتی سوق دهند که قبل از فینال 98 در فرانسه، گویا دچار حمله آسم شد! باورم نمیشود. خبری از آسم نبود. استرس خوب بازی کردن، او را زنده زنده قورت داد و این اصلا تقصیر او نیست. همه ممکن است بد بازی کنند. مجبورش کرده بودند گل بزند و کفشهای نایکیاش را در هوا تکان دهد. سرش را آنقدر با خزعبلات پر کردند که دیگر نمیتوانست فکر کند، ولی از پس آن برآمد. با این حال، هنوز فکر نمیکنم به جایگاه ریوالدو یا روماریو رسیده باشد.
- پائولو مالدینی: بازیکن بزرگ دیگری که شغل اشتباهی انتخاب کرد. باید بازیگر میشد؛ زیادی برای فوتبال خوشگل بود.
- کریستین ویری: یک کولی است. از این تیم به آن تیم میرود و هر بار ثروتمندتر میشود. همهجا گل زده، ولی نمیتوانم بگویم بین بهترینها قرار دارد.
- گابریل عمر باتیستوتا: یک جانور. جانوری که شُکرِ خدا، آرژانتینی است. فوتبال آرژانتین قدرش را نمیداند و اگر آدمهایی مثل من که طرفدارش بودیم، جنجال درست نمیکردیم، پاسارلا او را به جامجهانی 98 نمیبرد.
- روبرتو باجو: مرد الهی. با این که هیچوقت به سطح اعلایش نرسید، بازیکنی فوقالعاده است.
- زینالدین زیدان: میخواهم به خاطر دید بینظیرش در زمین، از او دفاع کنم، اما انگار هر روز که میگذرد، کمتر میخواهد به فوتبال ادامه دهد. او هم مثل پلاتینی، از فوتبال لذت نمیبرند. هیچ کدامشان، آن اشتیاق لازم موقع فوتبال را ندارند.
- الساندرو دل پیرو: بفرمایید. این یکی طرف مقابل زیدان است. میخواهد بازی کند. میتوانید روح فوتبال را در او حس کنید. اگر قرار باشد بین دل پیرو و هافبک فرانسوی، یکی را انتخاب کنم، مهاجم ایتالیایی را برمیگزینم.
- لوتار ماتئوس: بهترین رقیبی است که در تمام زندگیام داشتم. به نظرم بهتر از این نمیتوان توصیفش کرد.
- جورج بست: بازیکن بزرگی که دیوانهتر از من بود.
- دیگو سیمئونه: برایم در سویا میدوید. وقتی در تیمملی کنار هم بودیم، مثل من حاضر بود برای پیراهن تیمملی بمیرد. دوست هم بودیم تا اینکه نمیدانم چه برسرش آمد. حس میکنم پاسارلا مغزش را شستشو داد، ولی حقیقت این است که هیچوقت دیگر با من تماس نگرفت. شاید هم ترسید. نمیدانم.
- کارل هاینتس رومنیگه: آلمانی. آلمانی به معنای واقعی کلمه. اگر میخواستید شکستش دهید، باید او را میکشتید، چون به شکست تن نمیداد.
- اریک کانتونا: یک شریک و یک دوست و مهمتر از همه، یک یاغی دیوانه مثل من بود. به خاطر صداقتش محروم کردند. بازیاش همه را هیجانزده میکرد. از هواداران منچستریونایتد بپرسید. همیشه برایشان شماره یک است.
- دیوید بکام: یکی دیگر از آن خوشگلهایی که وارد فوتبال شده است. با اینکه خیلی مشغول زنش است، هر موقع به زمین میرود، خوب بازی میکند. آن لمس توپ خیلی خوب را دارد. با منچستریونایتد همهچیز را برد و الچولو سیمئونه در فرانسه 98 هم کار دستش داد، ولی انتقامش را از ما گرفت
از فوتبال به خاطر تمام چیزهایی که به من داده، متشکرم. و همچنین خدا، چون تمام این اتفاقات بینظیر به خاطر وجود او رخ داده است. من توانستم به خانوادهام کمک کنم، دوران محشری با آن همتیمیهای خوب داشته باشم و آدمهایی را ملاقات کنم که دیدنشان حتی به مخیلهام هم خطور نمیکرد. چطور میتوانستم از آن اتاق درب و داغانم در فیوریتو که سقفش چکه میکرد، رویای چنین زندگی پرشکوهی داشته باشم؟