طرفداری| اولین بخش از سری یادداشتهای مربوط به کتاب آدرنالین، از فصل اول کتاب با عنوان «وارونگی یا تغییر» گلچین شده و ایبرا در آن، داستان بازگشتش از آمریکا به اروپا و پروسه تصمیم گیری برای انتخاب تیم بعدی اش را توضیح می دهد. زلاتان با ذکر تاریخ پاییز 2019، می نویسد در حالی که از رخوت فوتبال در MLS به ستوه آمده بود، به خداحافظی از فوتبال فکر می کرده که مینو رایولا او را مجبور به قرار گرفتن در چالشی جدید و یک خداحافظی باشکوه مثل تمام دوران فوتبالش نموده است:
تلفنم زنگ میزند. هلنا مثل همیشه درست حدس میزند: «حتما مینو است». مینو رایولا بود، مدیر برنامههایم؛ اما حوصلهاش را نداشتم، چند روزی میشد که به من گیر داده بود و به پر و پایم میپیچید. بعد از تجربه لسآنجلس گلکسی و حذف از پلیآف MLS تصمیم گرفته بودم کفشهایم را آویزان کنم و او هر کاری کرد تا نظرم را تغییر دهد و حال بار دیگر تالش میکند:
زلاتان، یکی با سطح، تجربه و سابقه تو نمیتونه کارش رو تو آمریکا تموم کنه. می گن که بزدلی، می گن نرم شدی، می گن با چیزهای ساده و راحت راضی شدی. شیر فوتبال، سلطان جنگل کجا رفت؟ آمریکا؟
من آردمو بیختم، الکمو آویختم. با این قضیه کنار بیا مینو.
اما پافشاری می کرد:
نه! باید به اروپا برگردی و باوجود مصدومیتت تو منچستر به همه نشون بدی که هنوز می تونی با بهترین ها بازی کنی. حتی برای ۶ ماه. از ژانویه تا ژوئن. این چالش رو هم ببر و بعد هرکاری دوست داری بکن. تو ایبرا هستی و باید مثل ایبرا صحنه رو ترک کنی. هر وقت بخوای می تونم یه قرارداد برات ردیف کنم.
گوش کن مینو، فقط یک راه برای متقاعد کردنم وجود داره: با آدرنالین. من به هر قراردادی نیاز ندارم، به چالشی نیاز دارم که خون رو تو رگهام به جوش بیاره. گرفتی؟
هنوز هم در سی و هشت سالگی می توانم خودم را در تمرینات ُبکشم و درحالی که درد می کشم به کارم ادامه دهم، اما صبح روز بعد وقتی از رختخواب بلند می شوم، به یک پاسخ خوب برای این سؤال نیاز دارم: چرا این کار را می کنی زلاتان؟ و پاسخ آن همیشه یک چیز است: چون تمام این رنج ها به شکل آدرنالین به من برمی گردد و حالم را خوب می کند. چند شب بعد در خانه هستم و مستند HBO درباره دیگو آرماندو مارادونا را تماشا می کنم. در جایی از مستند، تصاویر یک مسابقه قدیمی از ناپولی و تماشاگران سن پائولو نمایش داده می شود. استادیوم لب به لب پر است. کارگردان روی داغ ترین نقطه سکوها زوم میکند. پسرها در کنار هم جمع شده اند، آواز می خوانند، فریاد می کشند و روی طبل می کوبند، میتوانید انرژی و حرارت باورنکردنی آنها را از پشت صفحه تلویزیون احساس کنید. روی مبل راست می شوم، با دقت نگاه و احساس می کنم آدرنالین شروع به پمپاژ در رگ های گردنم میکند. بوم، بوم، بوم، بوم...
بلافاصله به مینو زنگ می زنم:
با ناپولی تماس بگیر. من به ناپل میرم.
ناپولی؟!
آره، می خوام تو ناپل بازی کنم.
با تعجب می پرسد مطمئنم یا نه؟
می خوای به بازی ادامه بدم؟ آدرنالین من هواداران ناپلیان. می رم اونجا، هر بازی هشتاد هزار نفر رو به استادیوم می ارم و مثل دوران دیگو قهرمان اسکودتو می شم. با قهرمانی تو ایتالیا همه اونا رو دیوونه می کنم. این آدرنالین منه!
با باشگاه تماس گرفتیم، صحبت کردیم و به توافق رسیدیم. همه کارها انجام شد و من عملا یک ناپلی بودم. مربی تیم کارلو آنچلوتی بود، دوست خوبم که در پاریس باهم بودیم. از همکاری دوبارهمان بسیار خوشحال بود و تقریبا هرروز باهم صحبت می کردیم. توضیح می داد که چگونه می خواهد از من بازی بگیرد. با رئیس باشگاه، اورلیو دی لورنتیس، صحبت نکرده بودم اما او را می شناختم. آشنایی ما به سال های پیش برمی گشت، زمانی که برای تعطیلات همراه خانواده در لس آنجلس بودم. دی لورنتیس فهمیده بود که در همان هتل اقامت داریم و یادداشتی در پذیرش هتل برایم گذاشته بود: «امشب برای شام در رستوران مهمان من هستید». و آدرس را کنار یادداشت گذاشته بود. به نظر که یک دعوت نبود، بیشتر یک دستور به نظر می رسید. هلنا [همسر زلاتان] بلافاصله گفت: «بیا بریم!» و شب بسیار خوبی بود.
خانهای را در منطقه پوسیلیپوی ناپل در نظر می گیرم، اما از آنجایی که قرار است فقط شش ماه بمانم و به من می گویند که شهر شلوغ و پر هرج و مرج است، زندگی روی یک قایق را هم بررسی می کنم. روزی که قرار است با ناپل قرارداد امضا کنم، ۱۱ دسامبر ۲۰۱۹، رئیس دی لورنتیس آنچلوتی را اخراج میکند. آن هم وسط فصل!
احساس بدی داشتم. نشانه بدی بود. نمی توانستم به چنین رئیسی اعتماد کنم. او نمی تواند با چنین کارهایی به من و تیم ثبات بدهد. بعد از آن متوجه می شوم که مربی جدید، رینو گتوزو، حتی با وجود دوستی ای که داریم به نوع دیگری از مهاجم مرکزی برای سیستم 3-3-4 خود نیاز دارد. بی خیال همه چیز شدم. چند روز بعد با مینو تماس گرفتم و پرسیدم:
کی بیشتر از همه بهم نیاز داره؟ کدوم تیم تو شرایط بدتریه؟
من دنبال قرارداد نبودم، دنبال یک چالش بودم.
میلان دیروز تو برگامو ۰-۵ باخته
اصوال، هرگز به تیمی که در آن بازی کرده ام، با وجود ریسک اینکه نمایشی بدتر از دفعه قبل داشته باشم برنمی گردم؛ اما این بار فرق می کرد. میلان ۵-۰ شکست خورده بود. به مینو دستور می دهم:
با میلان تماس بگیر، می ریم میلان
چالش من برگرداندن یکی از معتبرترین باشگاههای جهان به اوج خواهد بود. اگر موفق شوم، ارزشش از هرکاری که در گذشته کرده ام بیشتر است. این آدرنالین جدید من است. ابتدا با پائولو مالدینی، مدیر فنی تیم صحبت کردیم و راستش را بخواهید اصلا خوب پیش نمی رفت. خب، این من هستم که تصمیم گرفته بودم به میلان بروم و خودم را پیشنهاد دادم، اما اگر من را می خواهید باید به من انگیزه دهید، به من اعتماد کنید، باید اشتیاقتان را منتقل کنید، باید شما هم من را متقاعد کنید و فقط تکرار نکنید که سی و هشت ساله هستم. خودم بلدم سال های تولدم را بشمارم. پائولو هم مانند رئیس ناپولی به من اطمینانی را که می خواستم نداد. سپس بوبان وارد مذاکره شد و ما شروع به درک یکدیگر کردیم. بوبان بیشتر متقاعد شده بود:
زلاتان، هر چیزی که بخوای برات فراهم می کنم، فقط کافیه بخوای
با ایبرا این طور صحبت می کنند. ایبرا اینطور به میلان برمی گردد. استفانو پیولی را خوب نمی شناختم، اما مشکلی نبود. رابطه با مربیان هرگز خیلی برایم مهم نبوده. همیشه رفتاری حرفه ای با آنها داشته ام. فقط با گواردیولا به مشکل خوردم، اما او با من مشکل داشت، نه من با او. راستش را بخواهید هنوز نمی دانم کدامش درست است، گور پدرش.