چشم دل گر بگشایی همه جا
کوی جانانه بود
نه به دل بیم و هراسی نه کسی
با تو بیگانه بود
بی خبر از شب بارانی ما
دیده بگشا به چراغانی ما
دور از آن چشمه ی نوشم
پند فرزانه به گوشم
همه افسانه بود
گر بود کلبه ی احزان
با خیال رخ جانان
دل پریخانه بود
دور از آن چشمه ی نوشم
پند فرزانه به گوشم
همه افسانه بود
بی خبر از شب بارانی ما
دیده بگشا به چراغانی ما
می شود خیره ز شب تا به سحر
آسمان بر گوهر افشانی ما
صبح خندان ز کجا آمده ای
که چنین عقده گشا آمده ای
آمدی روشنی آغاز کنی
بر رخم پنجره ای باز کنی
بگشا پنجره ها را که نسیم سحری
همچو پروانه زمانی گشته پیرامن گل
تا به کنعان برساند عطر پیراهن گل