سفر طولانی آغاز شده. پیرمردها و پیرزنها، با شال و پرچم و هزار و یک یادگار قدیمی یک فصل دیگر را در تقویم زندگی خود علامت میزنند، جوانترها، با بطری آبجو به استقبال خرید جدید چند صد هزار پاوندی باشگاه میروند، و کودکان، برای اولین بار لذت تماشای سحرآمیز گردش توپ روی چمن سبزرنگ را بر سکوهای چوبین میچشند...
فصل جدید دستههای پایین فوتبال انگلستان از دیشب آغاز شد. با رقابت شفیلد نزدی و ساوتهمپتون. با نمایش خیره کنندهی سینتز در کلاس لیگ برتر. انگار تلا، واردپراوز و چه آدامز، هنوز سقوط را پس از چند سال درخشان در سطح بالای فوتبال انگلستان باور ندارند. ثبت بیش از 900 پاس در یک بازی توسط ساوتهمپتون برابر ونزدی چشمها را خیره کرد اگرچه نتیجه به سختی و با اختلاف فقط یک گل به دست آمد.
دستههای پایینتر، داستانهای خود را دارد. ملغمهای از خاطرات گذشته، پولهای تازه وارد، طرفداران قدیمی، استادیومهای کوچک و بزرگ و.... کافیست نامها برابر هم قرار گیرند تا دفتر قطور تاریخ بازی انگلیسی ورق بخورد. رقابت شفیلد ونزدی و ساوتهمپتن. تیمی از یورکشایر و تیمی از خلیج جنوبی. یادگار سرگرم کنندهی دههی 90.دی کانیو برابر لتسیر... و بازیکنی متعلق به فولکلور طرفداران دو تیم. مهاجمی گلزن و خوشگذران. مهاجمی که فقط سه بار لباس تیم ملی انگلیس را پوشید، یک گل ملی داشت و در بازی ونزدی- ساوتهمپتون لباس هر دو تیم را پوشید و برای هر دو تیم گل زد... بازیکنی به نام دیوید هرست |
دیوید هرست، از آن استعدادهای محلی است. یک پسر بااستعداد که هیچگاه به یک سوپر استار تبدیل نمیشود. حتی وقتی در یک قدمی چنین جایگاهی ایستاده:
"من، با ونزدی در دسته 2، رکورد درخشان 32 گل در یک فصل را ثبت کردم. با این حال باورم نمیشد گراهام تیلر ( سرمربی وقت تیم ملی انگلستان) به سراغم بیاید. آن هم وقتی گری لینه کر و ایان رایت آنجا بودند. با این حال و در تابستان 1992 گراهام با من تماس گرفت...."
حقیقت این است که هرست خیلی بهتر از آنچه به او پرداخته شده بود. دوران طلایی شفیلد ونزدی با گلهای او پیوند خورده. دورانی که آنها به دسته برتر صعود کردند، جام اتحادیه را بردند، در لیگ برتر سوم شدند و به مسابقات اروپایی پای گذاشتند. دورانی که ونزدی، در ومبلی بازی میکرد.
علاوه بر گلها، ویژگی ممتاز بازی هرست، قدرت شوتهای او بود. یکی از شوتهای رعداسای او در بازی برابر آرسنال با ثبت سرعت شگفت انگیز 180 کیلومتر بر ساعت هنوز هم سریعترین شوت تاریخ لیگ برتر است. در روزگاری که هیلزبورو با دریبل های کریس وادل ملیپوش و درخشش شریان شناخته میشد، این هرست، پسر یک معدنچی در بارنزلی بود که به قهرمان محلی طرفداران تبدیل شده بود....
"همیشه در شرط بندی سر نوشیدنی، روی به ثمر رسیدن گل اول توسط من شرط میبستیم. و اغلب وقتها من کسی بودم که در میخانه بدون پرداخت یک پاوند یک بطری بالا میرفتم.... واقعا میچسبید!"
سپس هرست از هم تیمیهایش در ونزدی به این شکل یاد میکند:
"ما تیم جذابی داشتیم. با بازیکنانی در کلاس بالا و درکی معرکه از هم. من در فضای خالی مدافعان را دنبال خود میکشاندم شریدین در سمت دیگر با توپ آزادانه میریخت. من میدانستم اگر دفاع کناریمان با پای راست توپ را ارسال کند باید در تیر دو جایگیری کنم و اگر با پای چپ در تیر یک... این همان فوتبالی است که ما میشناختیم... نه بازی اینقدر دشواری که امروز برخی دنبال آن هستند... "
هرست از آن بازیکنانی است که از درگیری با مدافعان لذت میبرد. و در یکی از همین درگیریهاست که با تکل خشن استیو بولد، به مصدومیتی طولانی دچار میشود....
"بولد پای مرا شکست. همیشه همه جا صحبت از هافبکها و مدافعان است که در دنیای فوتبال سرسخت هستند. اما بیایید دربارهی مهاجمان نوک صحبت کنیم. شما، همیش رو به دروازه اید و در معرض این خشونت قرار دارید. حتی اگر خشن ترین هم باشد، بازهم روی شما خطا میشود چون این آخرین راه برای حفظ دروازه است... "
با مصدومیت و شکستگی پا دوران نزول هرست آغاز میشود. او در آخرین فصل بازی در ونزدی، در روز برد 3-2 برابر ساوتهمپتن دو گل به ثمر میرساند. و فصل بعد باشگاه ها جغدها را به مقصد قدیسان ترک میکند.... مصدومیت اما هنوز هم با او همراه است و روی بازی او تاثیرگذار....
"پزشکان میگفت این به خاطر سبک زندگی توست. میگفت بی محابا مینوشتی، به رژیم غذایی بی توجهی و قرصهای ایبوپروفن را منظم نمیخوری.... خب حق با او بود. چنین زندگی چه ارزش دارد؟ من از نوجوانی و هنگام کار در معدن اینطور بودم. 12 ساعت کار. سپس نوشیدن و خوشگذرانی و لذت از فوتبال.... اکنون یک کشو از آن قرصهای بی مصرف دارم اما از زندگی خود راضی ام"
ران اتکینسون، سرمربی هرست تصمیم میگرد او را نیمکت نشین کند. سرانجام زندگی حرفهای او در سال 2000 و در سن 32 سالگی به پایان میرسد اما... پس از دو دهه یک هرست دیگر با لباس راه راه جغدها، راه پدر را در هیلزبورو ادامه میدهد. جرج هرست در 16 سالگی به شفیلد نزدی میپیوندد. پسر دیوید
خوشحالم که در کودکی مربی او بودم. وقتی استعدادیابی ونزدی ب ای تماشای او آمدند، من پشت نردهها ایستاده بودم و با غرور به فرزندم نگاه میکردم. اگرچه فقط به استعدادیابها گفتم اگر فکر میکنید این پسر برای باشگاه خوب است انتخابش کنید"
حالا و در 56، هرست، با لذت و افتخار به گذشته مینگرد. هر خاطرهای را با شیرینی تعریف میکند و به قول خودش فقط یک حسرت در تمام طول زندگی داشته:
" یک بار یک فکس از طرف سر الکس فرگوسن برای من آمد. یک پیشنهاد 4،5 میلیون پاوندی از من یونایتد. من در هیچ ام از تیمهای حس بدی نداشتم، در ونزدی به افتخارات بزرگی رسیده بودم و دوستان خوبی داشتم اما خب" بازیکن منچستریونایتد بودن" چیزی دیگریست.... آن روز ترور فرانسیس به من گفت که تو را نمی فروشم. و من هم با رضایت، به خاطر تمام داشتهایم در شفیلد ونزدی، پذیرفتم... باید تلاش بیشتری میکردم؟ "