از یک جوان لاغراندام هلندی با موهای لخت روی پیشانی و توپی چسبیده به پاهایش، تا یک نماد بزرگ فوتبال جهان. شماره ۱۴. مترادف شده با اسطورهی هلندی. کسی که با بزرگ شدن نامش و تفکرش، شمارهاش را هم بزرگ کرد.
در آن زمان. بهترین شمارهها بین 1 تا 11 بودند. یک مهاجم خوب معمولا شمارهای بین 9 تا 11 را انخاب میکرد. کرایف هم دلش میخواست شمارهی 9 را بر تن کند. اما قبل از بازی مقابل PSV آیندهوون، هم تیمی کرایف، گری موهرن، پیراهن شماره هفت خود را به اشتباه جا گذاشته بود و مرد هلندی، سخاوتمندانه پیراهن خود را به او داد و خودش پیراهنی از سطل یدکی انتخاب کرد. او نمیدانست چه عددی را انتخاب میکند. هرگز نمیدانست. علاقهی زیادی به پیراهن جدید خود پیدا کرد و آن را به شمارهی یک خود در جام جهانی 1974 ترجیح داد. آژاکس در سال 2007 پیراهن شمارهی 14 را بایگانی کرد. برای همیشه.
کرایف در دهمین سالگرد تولدش بدون هیچ آزمایش رسمی به آژاکس پیوست. استعدادش بیقراری در پاهای مدیران آژاکس میدواند. او به سرعت مراتب تیم آژاکس را طی میکرد و اولین جام لیگ داخلی خود را در سال ۱۹۶۶ ربود. آژاکس فصل بعد دوباره قهرمان اردیویسه هلند شد . ۳۳ گل کرایف و آقای گلی.
نسل طلایی آژاکس شروع شد و کرایف، در همان بازیهای ابتدایی فصل نشان داد که مهمترین مهرهی رینوس میشل، برای اجرای ایدهی توتال فوتبال است. رینوس میشل، بزرگترین مربی قرن بیستم، بهترین تیم قرن را با کمک یوهان کرایف ساخت. یوهان در طول مدت حضورش در آژاکس شش عنوان قهرمانی لیگ، سه جام اروپا و دو سوپرکاپ یوفا را به دست آورد. افتخارات شخصی؟ اولین بازیکن هلندی برندهی توپ طلا.
همچنین بودن در صف اول مردانی که درخشانترین تیم ملی هلند تاریخ را ساختند. با استعدادهای دیدنی که توسط ایدهی توتال فوتبال تغذیه میشد. رودگولیت. فان باستن. کرایف. استام. نسکنس. جانی رِپ. در جام جهانی ۱۹۷۴ جهان را طوفانی کردند و برزیل و آرژانتین، دو غول فوتبال را حذف کردند. یوهان در دیدار مقابل آرژانتین یک گل به ثمر رساند و پس از آن برزیل را شکست دادند. در نهایت هلند در فینال به آلمان غربی باخت اما کرایف به عنوان بهترین بازیکن مسابقات انتخاب شد.
یوهان کرایف در سال ۱۹۷۳ به بارسلونا آمد و بلافاصله در میان کاتالانها جای گرفت. او با همه چیزهایی که تحت رژیم فرانکو پشت سر گذاشتند همدردی کرد و فهمید که فوتبال چقدر برای آنها ارزش دارد.به قدری با فرهنگ کاتالان آمیخته شد که نام پسرش را جوردی گذاشت. یکی از نامهای مقدس در کاتالان. (جوردی کرایف هم اکنون و در سال ۲۰۲۲ مدیر ورزشی بارسلونا است). او بازیکنی پر شور بود و مطمئنم که باشگاه همیشه سپاسگزار خدمات او به عنوان یک بازیکن است، اما دوران مربیگری او چیزی است که بارسلونا را به یکی از بزرگترین تیمهای تاریخ تبدیل کرده است.
لاماسیا
همه چیز از یک ایده شروع شد، ایده تولید و پرورش استعدادها به جای خرید صرف. هدف این بود که همه چیزهایی که باشگاه برای آن قد علم کرده بود را به کودکان و از سنین پایین آموزش دهد. این فراتر از فوتبال بود. فراتر از زمان بود. برای همیشه.
ارزشها و فلسفهها. بازی کردن به شیوه بارسا. ایده کرایوف توسط باشگاه مورد توجه قرار گرفت و پروژهاش، La Masia (مزرعه) نام گرفت. مزرعهای برای کاشت و برداشت محصولاتی نظیر ژاوی، اینیستا، مسی و هم اکنون، فاتی، گاوی و پدری.
توتال فوتبال
شاید موفق ترین استراتژی در فوتبال مدرن توسط نابغه تحت هدایت مربی خود، رینوس میشل به کمال رسید.
فلسفه این بود که هر نقطه ضعفی در تیم برطرف شود. هر بازیکن خارج از زمین باید در بازی در هر موقعیتی راحت باشد و یوهان مهره اصلی پازل بزرگ بود. میگفت :«من فکر می کنم بازیکنان باید قادر باشند در هر پستی بازی کنند. به همین خاطر اینقدر مهم است که همگی در زمان صحبت های تاکتیکی، به حرف های مربی گوش فرا دهند. حواس وینگر چپ نباید پرت باشد، وقتی مربی در مورد مدافع راست حرف می زند».
فوتبال قبلاً ساده بود تا اینکه کرایف و تیم معروف هلندی دهه ۷۰ به ما نشان دادند که “آشوب سازمان یافته” چقدر می تواند زیبا باشد.
کرایف این فلسفه را به هر تیمی که مدیریت میکرد آورده و نتایج علتش را به ما نشان میدهد که چرا این کار را کرد. داشتن بازیکن مناسب؛ نه بهترین بازیکنان. بنا کردن یک تیم با تمام ویژگیهایی که بازی فردی را در دل جمع حل میکرد. همهی بازیکنان تیم یک نفر بودند. همه یک ایده را دنبال میکردند. همه آنطور فکر میکردند که کرایوف میخواست. درمورد توتال فوتبال باید بعدها بنویسم. خیلی مفصلتر.
به قول حمیدرضا صدر فقید: «آخرین باری که یوهان را در میدان دیدیم دیداری بود که سال ۲۰۰۶ در ستایش از دنیس برکمپ برگزار شد و او نیمه دوم پا به میدان گذاشت. حالا ده سال گذشته و او رفته است. همین چند هفته پیش بود که گفت “تا این جا ۲-۰ از سرطان جلو افتادم”… ولی بازی تمام نشده بود، نه نشده بود. بیماری لعنتی بازی را میکشاند به نیمه دوم. میکشاند و یوهان را شکست میداد. در ۶۸ سالگی. حالا رفته، ولی به قول خودش از زندگی هر آنچه می خواسته را گرفته بود. در پنجاه سالگی اش گفته بود “… من پنجاه سال زندگی نکرده ام، من صد سال زیسته ام”. با این وصف حالا با رفتنش تکه ای از فوتبال رفته، مرده… برای همیشه .»
برای یوهان کرایوف. برای همیشه./