اختصاصی طرفداری | ادسون آرانتس دوناسیمنتو ملقب به پله، گفته بود بزرگترین پشیمانی من به عنوان یک بازیکن این است که هرگز در معبد فوتبال، استادیوم ومبلی لندن، بازی نکردهام. برایان کلاف هم با همه آنچه در دوران مربیگری بدست آورد، آرزوی کسب عنوان جام حذفی در ومبلی را به گور برد. آرزوی من هم در دوران نوجوانی این بود تا اتاقکی دائمی در آنجا داشته باشم.
امیرحسین صدر، ژوئن ٢٠٢٣؛ با یادی از برادران ومبلیبازَم، به مناسبت دومین سال درگذشت حمیدرضا صدر.
شیفتگی و رهایی، توأمان در استادیومهای ورزشی پابهپای یکدیگر اوج میگیرد. سفری است چندساعته، اما بیهمتا و بینظیر.
آیینی دارد. نگارهها و نقشها، عکسها و پرچمها، آدمها و رنگها، شادیها و غمها، فریاد و خشم، هوار و شادی، شعف و شور. همه و همه، بخشی از حضور در آن مراسم خاص و یگانه است. روال، روش، شیوه، عادت، منوال، طریقه، مسلک، سنت، قاعده، قانون، مقررات و تشریفات خود را دارد، همه چیز آن فقط و فقط متعلق به همان مکان است، کوچکی و بزرگی، محل و شهر و کشور تفاوتی ندارد. آنجا است که رهایی و شیفتگی با لذت و عشقی غیرقابلتوصیف معنای دیگری مییابد؛ در استادیومهای فوتبال.
روزهای اولیه، امجدیه و آزادی
تا سالها، انتظار کشیدیم. زیاد هم طول نکشید. از خیر برادر بزرگتر، پای من با برادر کوچکتر خیلی زود به مراکز ورزشی مختلف باز شد. اما هیچیک عظمت و لذت حضور در استادیوم فوتبال را پیدا نکرد، امجدیه، همیشه امجدیه ماند، معبدی که در قلب شهر جای داشت و نزدیکیهای خانه آن دوران ما بود. پیاده، راهی میشدیم، از دروازهشمیران تا پیچشمیران و …دیگر تقریباً رسیده بودیم.
استادیوم دیگر شهر که بعدها آزادی نام گرفت، حکایتهای خودش را داشت، دورانی که حقیقتاً بیش از صدهزار نفر را در خود میبلعید!
بعدها طی هر سفر و در هر فرصتی با برادر بزرگتر به آنجا پا گذاشتیم، شاید اگر دیدار معروف و تاریخی ایران و استرالیا را کسر بگیریم، هرگز آن را مملو از جمعیت ندیدم. شاهد خرابیهای متفاوت در گوشهوکنار سکوها و بخشهای متعدد آن بودم. عروس زیبا و بلند بالای خیرهکننده دیروز، بدجوری به مهر و دستان نوازشگر داماد بختبرگشته نیازمند بود. عروس نگونبختی که برای آرایش و سرخاب زار میزند. رسیدگی و ترمیم آن تردید و درنگ نمیپذیرد. شاید بعدها حس و حال پیروزیها و جشنهایی چون کسب عنوان قهرمانی بازیهای آسیایی در مقابل اسرائیل یا بازگشت اعجابانگیز و میخکوب کننده و صعود به جام جهانی بعد از کسب تساوی در مقابل استرالیا را بار دیگر در این استادیوم شاهد باشیم!
رفتن و تماشای هفتگی به امجدیه به سنتی دائمی تبدیل شده بود. بچههای محل در دوران مختلف همراه همیشگی بودند و اعضای ثابت که متشکل از برادرم شاهین، با آن قد و هیکل ریز خود و در زیر باتوم پلیسها، همیشه ناباورانه موفق میشد در زیر دستوپای جمعیت بلیت تهیه کند. بعدها در هر دو استادیوم امجدیه و آزادی به تماشای بازیهای او برای تیم ملی جوانان و تیم هما در این میادین نشستیم. لحظه غرورانگیزی بود زمانی که نام شاهین در ترکیب اصلی تیم ملی جوانان در امجدیه طنین افکند. خوب همبازی میکرد، ولی همیشه خوببودن کافی نیست. پسر جوان و آیندهدار میانه میدان در برابر پرسپولیس و استقلال هم به میدان رفت. متأسفانه هما تیمی بود که به جوانان فرصت کمی میداد، و رابطهها نقش مهمی در تیم مسن آن سالها بازی میکرد ضمن آنکه فوتبال ایران در بدترین و بلاتکلیفترین دوران تاریخ خود به سر میبرد و فوتبالیست بودن کاری بود شاق و سخت. فقط علاقه وافر بود و عشق.
دیگر همراهان، پسرخاله هم سن و سالم، جهانگیر که برادر چهارم ما بود، تا پسرعمهام، مجتبی که تقریباً همیشه با ما همراه بود!
عمدتاً جای مشخصی هم داشتیم، بسته به بازی مهم روز داشت و این در انتخاب سکوی مناسب تأثیر بهسزایی داشت. میان بخش پرسپولیسیها که در مسابقات مهم تا زیر ساعت ورزشگاه پیش میآمدند و تاجیها نیز که از جنوب غربی و بالای رختکن امجدیه تا همان ساعت پیش میآمدند و ما که عمدتاً در آن میان کاملاً منگنه میشدیم بیآنکه طرفدار هیچیک از این دو تیم باشیم!
تقریباً تمامی بزرگان فوتبال ایران را در دهه ٥٠ در چندقدمی خود دیدیم، با کلی امضا و عکس. در آن زمان غافل بودیم از آنکه با هر ضربه به توپ و با هر بغلپا یا شوت خاطراتی در ذهن ما حک میکنند که هرگز از ذهن و روحمان پاک نشد.
به قول حمید؛
خوب یا بد، مهم یا بی اهمیت، در وجودمان نشست و شگفت آور این بود که گذشت زمان همه چیز را پر رنگ تر از همیشه کرد.
جام تخت جمشید
بازیکنانی چون پرویز قلیچخانی را دیدیم که توانایی بازی در هر پستی را داشت. گل ضربه آزاد دقیقه ٨٨ او برابر پرسپولیس در آن شنبه شب سرد، فراموش ناشدنی ماند. از گل معروف او در مقابل اسرائیل و قهرمانی آسیا سالها گذشته بود؛ ولی او همیشه راهگشای تیم فوقالعاده دارایی بود. با بازیکنانی که تقریباً همگی در تیم جوانان و ملی ایران همبازی کردند. حسین فداکار یک نوک حمله قابل، به قول حمید؛ از نظر استایل بازی و چهره شباهت زیادی به فرانک استاپلتون منچستریونایتد داشت. شم گلزنی و سرزنی درجه یک. یک نوک حمله کلاسیک.
حمید علیدوستی با نفوذهای استثنایی و گلهای خود برای دارایی و بعدها همای تهران، بهراحتی در هر تیم اروپایی جای ثابتی به دست میآورد. در دوران بی فوتبالی یکسروگردن از بقیه بالاتر بود. مرحوم مسلم خانی در خط هافبک و احمد سنجری در قلب دفاع و فرامرز صباحی در درون دروازه.
بهراستی متأسفم سخن از گذشتهها بدون ارائه هیچ فیلم و سندی مانند آب در هاون کوبیدن است. ولی در همان استادیوم جمعوجور قدیمی بود کسانی چون قلیچخانی را تماموکمال شناختیم. بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران. مرد همیشه معرکه از جنوب محمدصادقی را دیدیم، با تیم شهربانی، پاس تهران و مربیگری حسن حبیبی، صاحب متوالی دو دوره پایانی جام تختجمشید تا پیش از سال ۵۷. ذوالفقار نظام آزادی از صنعت نفت آبادان، یک برزیلی تمام و عیار، نوری خدایاری مرد هنرمند دیگری از جنوب، از اهواز، مردی که تا توپ را در اختیار میگرفت تمامی استادیوم در انتظار هنرنماییهای با توپ او نفس در سینه حبس میکرد. خط حمله ملوان با غفور جهانی، عزیز اسپندار و علی نیاکانی برای هر تیمی دردسرساز بود. کامل انجینی در تراکتورسازی تبریز، اکبر میثاقیان و اوتهای معروفش برای ابومسلم مشهد، سیاش حیدری در ذوبآهن و…نمونهها بسیار است و جایی برای اشاره و حرف بیشتر نیست!
دیروز و امروز و فردا
در دورانی که بیش از آنکه فوتبال ببینیم، فوتبال میخواندیم، در کنار امجدیه و رؤیاهای بیانتهای نوجوانی، زمانی که نه مثل این دوران، هر تیمی که دستش به دهانش میرسد استادیومی امروزی با امکاناتی مدرن در اختیار بازیکنان و تماشاگران قرار میدهد، حال و هوای یک استادیوم ما را مسخ کرده بود. تنها ماراکانای برزیل رقیب بهحساب میآمد و بس.
در روزگاری که بسیاری از تیمها استادیومی دارند باشکوه، پر عظمت و امروزی که از آینده و آینده میگوید. تنها یک استادیوم گذشته و حال و آینده را به ما تقدیم داشت.
با ورقزدن و مرور دو کتاب، بسیار خاطرهانگیز، «ومبلی؛ استادیوم اساطیر» و «زمین رؤیاها» در باره معروفترین استادیوم جهان به بهانه صدسالگی در ماه آوریل گذشته که تا الان فرصتی برای ارائه آن پیش نیامده بود. استادیومی که میزبان رقابتهای بسیار بزرگ و مهمی در تاریخ فوتبال بوده است، از نمادینترین، عجیبترین تا پر التهاب ترین آنها.
این نوشتار عرض ارادت و احترامی بهتمامی مسابقات لذتبخش و زجرآوری بود که از نوجوانی، زندگی فوتبالی دیروز، امروز و فردای ما را جلوه دیگری بخشید. فوتبال و عشق خانه خود را پیدا کرده بود.
معبدی در پایتخت فوتبال
میدان رؤیاها، زادگاه افسانهها، خانه مقدس خدایان فوتبال. استادیوم تاریخی ومبلی، با برجهای دوقلوی نمادین، مورداحترام و ستایش بازیکنان، مربیان و تماشاگران فوتبال جهان از بدو تولد خود بود. حرمتی داشت و حضور در آن رؤیایی بود. تا قبل از هزاره، زمانی که استادیوم بزرگ و معروف لندن تخریب شد و برجهای دوقلو جای خود را به طاق و کمان بزرگ و مدرنی سپرد تا به آینده بپیوندد و گذشته و گذشتهها را با هزاران خاطره پشت سر بگذارد، استادیوم قدیمی معروف شاهد برخی از قهرمانانهترین، هیجانانگیزترین و بهیادماندنیترین رویدادهای قرن بیستم بود. اگر چه تاریخچه این عمارت باستانی در آغاز ناخوشایند بود و آینده آن نامعلوم به نظر میرسید.
در آغاز، مجتمع شمال لندن، غرق در بدهی، در آستانه سقوط قرار گرفته بود؛ بدون آینده و محکوم به فنا و بهراستی در آخرین لحظه و در شرایط فوقالعاده بحرانی نجات یافت. خوشبختانه، بقیه حکایت و موفقیت مبلی به تاریخ پیوسته، و وقایع و خاطرات ماندنی برای تمامی کسانی که به هر شکلی در آن سهیم بودند، شکل داده است.
بدون شک تنها نام ومبلی کافی است تا دریچههای نوستالژی را برای پیروان فوتبال، ورزش و موسیقی باز کند. باید بهخاطر داشت، پس از جنگ، زمانی که هیچ کشور دیگری روی زمین توانایی پذیرش این چالش را نداشت، ومبلی آماده بود تا اولین بازیهای المپیک پس از جنگ را نجات دهد. المپیکی که بهواسطه تمامی کمبودها و کاستیهای پس از جنگ «المپیک ریاضت و سادگی» همنام گرفت.
شاید باورنکردنی نباشد، در ومبلی بسیاری برای رقابتهای سگهای تازی و سرعت حیرتانگیز آنها به وجد آمدند. غولهای فوتبال امریکایی برای عرضه مهارتهای خود در ومبلی تلاش کردند. بوکسورهای معروفی چون محمد علی، فرانک برونو و هنری کوپر وارد رینگ شدند و طرفداران بوکس را حیرتزده کردند.
دیدارهای راگبی بهیادماندنی، حتی پاپ با مریدان خود در آن گردهمایی داشته است؛ در سفری که پاپ جان پل در سال ١٩٨٢ از بریتانیا داشت، در استادیوم ومبلی در حضور ٨٠،٠٠٠ نفر مراسم عشای ربانی را برگزار کردند و البته، جمعیت بسیاری در ومبلی در دوران قدیم، از حرکات پاهای استنلی متیوس، حیران و متعجب، غرش میکردند و در آنجا بود که از پیروزی بابی مور و انگلستان و کسب عنوان قهرمانی جام جهانی ژول ریمه از سرمستی گریستند.
اما ومبلی لندن چیزی بیش از معبد مقدس فوتبال است. لحظات تعیینکنندهای در تاریخ موسیقی پاپ را نیز به خود دیده است، مانند Live Aid, جایی که باب گلدوف، انبوهی از ستارگان دوران را در ومبلی گرد هماورد تا کمک مالی برای گرسنگان و قحطیزدگان اتیوپی جمعآوری کند. پخش زنده آن در سراسر جهان و استقبال بینظیر از آن هنوز هم در تاریخ بیهمتا است. جولای ١٩٨٥. دیوید بویی، استینگ، دایر استریتس، التون جان، باب دیلن، اریک کلاپتون، کوئین و ... که بهترین اجرای آن روز تاریخی را از آن خود کردند. تلاش گلدوف و سازماندهی این برنامه در دوران خود شگفتانگیز بود و همچنان در تمامی مراجع متفاوت به آن اشاره میشود.
بعدها بزرگترین خوانندگان و گروه های جهان مثل جنسیس، متالیکا، AC/DC، بروس اسپرینگستین، اد شیرن و ادل در استادیوم ومبلی کنسرت داشتهاند. با جستجویی ساده با لیست خارقالعادهایی روبرو خواهید شد. اتمسفر و جو کنسرتهای موسیقی در ومبلی دست کمی از حال و هوای مسابقات مهم فوتبال ندارد.
استادیوم ومبلی در سال ١٩٢٣ ساخته شد به بهانه مرکز نمایشگاه امپراتوری بریتانیا، یک نمایشگاه استعماری که از ٢٣ آوریل ١٩٢٤ تا ٣١ اکتبر ١٩٢٥ ادامه یافت. ومبلی در گذشت ایام دیدارهای خیرهکنندهای را به خود دیده و هیچ جای دیگری در جهان نمیتواند در طول یک قرن با آن برابری کند. داستان ومبلی نهتنها برای علاقهمندان به ورزش یا موسیقی بلکه جذابیت بسیاری برای مورخان اجتماعی هم دارد. داستان تاریخی و حیرتانگیز ومبلی، حماسههای آشکاری در زیر برجهای دوقلوهای قدیم که به شکلی نمادین سر به فلک کشیده بود را ابدی ساخت و کمان و قوس پر ابهت استادیوم امروز، عظمت دوران قدیم و گذشته را به دوران نو و آینده گره محکمی زده است، تکرارناشدنی.
مردی اسکاتلندی ومبلی را از تخریب نجات داد!؟!
هواداران اسکاتلند در سال ۱۹۷۷ به دلیل شکستن تیرک دروازهها و کندن چمن مقدس ومبلی پس از پیروزی معروف ۲-۱ خود مقابل انگلیس با گلهای کنی دالگلیش و ضربهٔ سر تاریخی گوردون مککویین که بهتازگی از دنیا رفت، تیتر اول صفحات روزنامهها را به خود اختصاص دادند، اما یکی از هموطنان آنها بیش از ۵۰ سال قبل از این، ومبلی، سمبل استادیومهای فوتبال را از تبدیلشدن به تلی از آوار نجات داد.
بدون «سر جیمز استیونسون»، استادیومی که فینال جام جهانی سال ۶۶ در آن برگزار شد و قهرمانی جهان را برای انگلستان به ارمغان آورد، جایگاه تاریخی خود را در تاریخ به دست نمیآورد.
تا قبل از ساخت ومبلی، در اواخر قرن نوزدهم، انگلستان بازیهای بینالمللی خود را در Oval در Kennington انجام میداد. در سال ۱۹۲۴ بود که به شمال رودخانه تیمز نقلمکان کرد. در آنجا، در منطقه لندن برنت، استادیوم نمایشگاه امپراتوری بریتانیا بنا شد. این استادیوم که ۱۲۷۰۰۰ نفر گنجایش داشت، بخشی از نمایشگاهی به بهانه نمایش «ثمرات استعمار» و سیاستهای استعماری انگلستان در اقصینقاط جهان ساخته شده بود!
هزینه ۷۵٫۰۰۰ پوندی آن (بیش از ۱۰۰ میلیون پوند به پول امروزی) بود، اما دولت وقت، همیشه قصد داشت پس از پایان نمایشگاه امپراتوری در سال ۱۹۲۵، آن را تخریب کند. اینجا جایی بود که مرد اسکاتلندی وارد عمل شد.
استیونسون، یک اسکاتلندی تحصیلکرده در کیلمارناک، رئیس کمیته مسئول نمایشگاه امپراتوری بریتانیا بود، و فکر تخریب ورزشگاه او را به حدی مشغول کرده بود که برای نجات آن تلاش بیشائبه و بیوقفهای را آغاز کرد.
خوشبختانه برای هواداران فوتبال انگلیس در سالهای آتی او با مذاکرات متعدد و بیوقفه باسیاست مداران وقت موفق شد بقا و آینده ومبلی را تضمین کند و متعاقب تصمیم دولت، تیم ملی انگلستان اولین بازی خود را در ومبلی در ۱۲ آوریل ۱۹۲۴ انجام داد، زمانی که برابر اسکاتلند به تساوی ۱-۱ دستیافت. البته یک سال پیش از آن، استقبال و اشتهای بینظیر عموم مردم برای ورزشگاه ملی و برجهای محبوب دوقلوی آن، زمانی که ومبلی میزبان اولین فینال جام حذفی بود، مشهود و مبرهن شده بود. حدود ۳۰۰٫۰۰۰ هوادار وستهم و بولتون مصمم بودند تا به تماشای این بازی در ومبلی بنشینند.
اتحادیه فوتبال انگلیس چنین استقبالی را برای خرید بلیت پیشبینی نکرده بود. بیش از ۲۰۰، ۰۰۰ نفر با و بدون بلیت که در این سطح و اندازه چاپ نشده بود وارد ورزشگاه شدند. بازی زمانی آغاز شد که یک پلیس سوار بر اسب زمین را از وجود هواداران پاک کرد. بعدها این دیدار با عنوان «فینال اسب سفید» مشهور شد.
تماشای فیلمها و عکسهای آن روز هنوز هم خیرهکننده است. تمامی عمر تنها دو مورد نزدیک و شاید مشابه ای به آن تجربه کردم، کنسرت The Wall Roger Waters در برلین در سال ۱۹۹۰ پس از فروپاشی دیوار معروف میان شرق و غرب المان بود و پیش از آن دیدار معروف پیروزی و استقلال در اوایل دهه ۶۰ که بیش از ۱۲۰ هزار نفر از تمامی جبههها از دیوارههای استادیوم بالا میرفتند، تا لبههای زمین و حتی دکل نورافکنهای استادیوم، هواداران به معنای واقعی کلمه، استادیوم را به تسخیر خود درآورده بودند.
گذر و گریز
اشاره یک خطی هم کفاف نمیدهد. این مطلب صرفاً گذر و گریزی است به آنچه تصور میکنم باید در باره ومبلی به آن اشاره داشت:
برج های دوقلو
در دوران گذشته قدمزدن بهسوی ومبلی برای فینال جام حذفی با برجهای دوقلوی آن، برای هر طرفدار فوتبال، حتی در تلویزیون تصویر و خاطرهای فراموشنشدنی میساخت.
این برجهای بلند سفیدرنگ، خیلی زود به چهره شاخص و نمادین در فوتبال تبدیل شد و در سال ۱۹۷۶ برجهای دوقلو در میان فهرست صدها بنای مهم لندن جای گرفت، میراث ملی و فرهنگی!
بااینحال، متأسفانه، وقتی زمان بازسازی یک استادیوم ملی جدید فرامیرسد، حتی این میراث هم مانع تخریب آن نشد. برجها به شکلی سمبلیک همچنان بخشی از استادیوم جدید هستند و آوارهای آن بخشی از شالوده استادیوم را تشکیل میدهند.
آن چمن سبز مقدس
ومبلی در ادوار مختلف عناوین متعددی داشت و اولین ورزشگاهی بود با عنوان "چمن مقدس" شناخته شد، پس از آن بسیاری از استادیومهای جهان این عبارت را به عاریت گرفتند.
این چمن بهقدری معروف بود که نوارهای خط دروازه مورداستفاده در فینال جام جهانی ١٩٦٦ به حراج گذاشته شد. بسیاری از بازیکنان معروف انگلیسی و ستارگان فوتبال جهان از کیفیت و لذت بازی در آن داستانها دارند. از سوی دیگر، چمن جدید استادیوم ومبلی در یک مقطع زمانی توسط مدیران لیگ برتر «اسفنجی»، فقیر و بدنام گرفت و به طرز شگفتانگیزی «ننگ ملی» نامیده شد.
آن چمن مقدس قدیمی معنای خود را ازدستداده است، نشان دیگری از پایان یک دوران. دورانی که پا گذاردن، دویدن و غلتزدن در آن آرزوی هر بازیکن و تماشاگر و طرفدار نوجوانی مانند من بود.
۳۹ پله ومبلی
امروزه، اکثر مراسم پایانی و اهدای جام و مدالها در زمینبازی برگزار میشود، و این در حالی است که تماشاگران از بالا نظارهگر هستند.
اما یکی دیگر از علل معروفیت و قابلاشاره استادیوم قدیم ومبلی ۳۹ پلهای بود که به «رویال باکس» منتهی میشد، و هر دو تیم برنده و بازنده مدالها و جام خود را در انجا دریافت میکردند و این عظمت پیروزی برندگان رقابت را صدچندان میکرد.
۳۹ پله ومبلی پس از فینال جام حذفی ۱۹۷۷ جاودانهتر از همیشه شد، زمانی که کاپیتان منچستریونایتد مارتین بوکان به رویال باکس نزدیک شد و جان موتسون، مفسر محبوب من با اشاره به رمان معروف ۳۹ پله «جان بوکان» که در ۱۹۱۵ به چاپ رسید و در ادوار مختلف، هیچکاک و بسیاری از کارگردانان دیگر فیلمی بر اساس آن ساختند، در جا این جمله را به زبان آورد؛
چقدر بهجا، اینبار مردی به نام بوکان از ۳۹ پله بالا می رود.
اولین دیدار جام حذفی، رکورد حضور تماشاگر و فولکلور فوتبالی
فینال جام حذفی بین بولتون و وستهم یونایتد در ۲۸ آوریل ۱۹۲۳ اولین رویداد ورزشی بود که در ورزشگاه ومبلی برگزار شد. این سنت در طول ایام و تا امروز ادامه پیدا کرده است. تعداد شرکتکنندگان رسمی ۱۲۶۰۴۷ نفر بود. هنوز هم رکورددار بیشترین تعداد تماشاگران برای هر گونه رقابت و مسابقه فوتبالی که در انگلستان برگزار شده است. حدود ٣٠٠،٠٠٠ تماشاگر وارد شدند. این بیش از دوبرابر حداکثر ظرفیت استادیوم رسمی ١٢٥،٠٠٠ ومبلی بود.
مقامات فکر نمیکردند ارزش آن را داشته باشد که برای این رویداد بلیت چاپ کنند. فدراسیون فوتبال چنین استقبالی را در خواب هم نمیدید
پر شدن بیش از حد ورزشگاه به این معنی بود که مردم در سراسر زمین حضور داشتند. هنگامی که پلیس تلاش میکرد جمعیت را از زمین خارج کند، یکی از افسران توجه جمعیت را به خود جلب کرد که بر اسب سفید پلیس سوار بود. چنانچه اشاره شد، این فینال با عنوان «فینال اسب سفید» جایگاه ویژهای در فولکلور فوتبال انگلستان دارا است.
المپیک
ورزشگاه قدیمی ومبلی میزبان بسیاری از رویدادها بوده است. المپیک ۱۹۴۸ یکی از ان ها است که طی آن بریتانیا ۲۳ مدال از جمله سه مدال طلا، به دست آورد. ورزشگاه جدید ومبلی میزبان المپیک ۲۰۱۲ بود که در آن بریتانیا ۶۵ مدال کسب کرد که ۲۹ مدال آن طلا بود.
حسی جادویی
ممکن است تعداد کمی مثل من مخالف فروپاشی استادیوم قدیمی ومبلی بودند و این در حالی است که استادیوم جدید به طور حتم ارتقا قابلتوجهی بهسوی مدرنیسم داشته است و این غیرقابلانکار است، اما ومبلی قدیم با وجود تمام کاستیهایش، «جادو» و «جو» غیر قابل توضیحی داشت. محو و خیره میشدی، رهایی بهتماممعنا از نوع فوتبالی آن، به همراه هیجان و احساسی غرقه در تاریخ و نوستالژی!
جادویی داشت، سحر و صدایی که دائماً به هواداران و تماشاچیان گوشزد میکرد شما بخشی از تاریخ هستید، این فقط در آنجا بود، هرگز و ابداً در هیچ مکان و استادیوم ورزشی دیگری چنین حسی را در زندگی نداشتم.
سال های بدون ومبلی
همه چیز تغییر کرد. استادیوم بزرگ قدیمی تخریب شد تا راه را برای ساختمانی مطابق با استانداردهای مدرن باز کند. ورزشگاهی که سهربع قرن در خدمت انگلیس بود، خداحافظی وحشتناکی داشت. انگلیس آخرین بازی خود را در ومبلی قدیم در یک بعدازظهر شنبه بارانی، ٧ اکتبر ٢٠٠ انجام داد. شکست ١-٠ در مقدماتی جام جهانی ٢٠٠٢ در مقابل رقیب قدیمی خود، آلمان. نتیجه بازی هر گونه اشتیاق و شوقی را برای جشنهای برنامهریزیشده پس از بازی کاهش داد. آتشبازیها در باران خاموش شد و کوین کیگان، سرمربی تیم ملی انگلیس بلافاصله پس از پایان بازی در توالت استادیوم استعفا داد.
استادیوم جدید تکمیل شد، انگلیس مسابقات خانگی خود را در زمینهای سراسر کشور انجام میداد. در این اودیسه و در جادههای خانگی، تیم ملی انگلستان را به ١٤ ورزشگاه برد، سه بار در اولدترافورد منچستر، ویلا پارک در بیرمنگام، سنت جیمز پارک در نیوکاسل، آنفیلد رود در لیورپول و…در طول دههها هیچیک از این استادیومها میزبان بازیهای انگلستان نبودند.
درحالیکه هاله ومبلی ازدسترفته بود، تور تیم ملی در استانها مختلف محبوبیت زیادی پیدا کرد و به بسیاری از هواداران اولین فرصت را برای حضور در یکی از مسابقات تیم ملی کشور را داد.
پیشازاین اتحادیه فوتبال در ٢٦ سپتامبر ٢٠٠٢ اعلام کرد برای تامین مالی ورزشگاه ملی جدید به توافق رسیده است. تخریب ومبلی قدیمی که به مدت دو سال بدون استفاده باقیمانده بود، هفته بعد از آن آغاز شد و طبق قرارداد اولین بازی در ومبلی نو، فینال جام اتحادیه فوتبال انگلستان در سال ٢٠٠٦ بود. در این توافقنامه اکیداً تأکید شده بود تا ٣٠ سال آینده، تیم ملی انگلستان تمامی بازیهای بینالمللی خود را در ورزشگاه جدید ومبلی بازی کند. بنای جدید گنجایش ٩٠،٠٠٠ تماشاگر را دارد و هزینه آن ٧٥٧ میلیون پوند (١. ١٧ میلیارد دلار) برآورد شده بود.
ومبلی قدیمی در فوریه ٢٠٠٣ از صحنه ناپدید شد، آخرین عناصر ایستاده آن، برجهای دوقلو معروف، تخریب شدند. نماد ومبلی نو یک طاق بزرگ است که در طول استادیوم به ارتفاع ١٣٣ متر از سطح میدان میرسد. ساختوساز و برنامه بسیار عقب ماند، خرجها بالاتر از ارقام پیشبینیشده بود.
دوران اسون گوران اریکسون و نسل طلایی
ساخت ومبلی مدرن همچنین به این معنی بود که سون گوران اریکسون با تیمی که با جرارد، اوون، لمپارد، اسکولز، تری، فردیناند و…به نسل طلایی معروف شده بود، تنها سرمربی تیم ملی انگلیس است که هرگز تیم منتخب خود را به ورزشگاه معروف اعزام نکرد. هر یک از ۶۷ بازی او بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ در استادیومهای دیگر انجام شد.
از بین این بازیکنان، دنی میلز مدافع جناح راست لیدز یونایتد رکوردی عجیب بجای گذاشت. با ۱۹ بازی ملی حتی یکبار هم پایش به چمن ومبلی نرسید و دردناکتر از آن، اریکسون سوئدی با بازیکنان و تیم فوقالعاده خود در هیچ تورنمنتی موفقیتی کسب نکرد و نسل طلایی دستخالی ماند.
سفر تیم ملی انگلستان به سراسر کشور در سال ٢٠٠٧ به پایان رسید. ومبلی نو پس از سالها تاخیر، طی پروژه که به یک شکست عمومی تبدیل شده بود، اماده شده بود.
میلینیوم استادیوم در کاردیف، ولز
استادیوم میلنیوم در کاردیف ولز به مدت شش سال، از سال ٢٠٠٠١ تا ٢٠٠٦ ، درحالیکه استادیوم جدید ومبلی در حال ساخت بود، میزبان صد و نوزدهمین دوره قدیمیترین رقابت حذفی فوتبال جهان و اولین بازی در تاریخ این رقابتها که در خارج از انگلستان برگزار میشد، دو گل معروف مایکل اوون برای لیورپول، در عین ناباوری ارسنال را از پای درآورد.
آخرین فینال حذفی در میلینیوم استادیوم باز هم به لیورپول رسید. فینالی که با نام "استیون جرارد" معروف شد. تساوی ٣-٣ و پیروزی در ضربات پنالتی برابر وستهام میلینیوم استادیوم را به مکانی فراموشنشدنی برای لیورپولیها ساخت. گلهای جرارد بهویژه گل تساوی در زمان مرده ثانیههای آخر حقیقتاً حیرتآور بود.
ومبلی نو و بازگشت به آینده
اولین بازی رسمی در ومبلی جدید در ٢٤ مارس ٢٠٠٧ برگزار شد. دیداری بین تیمهای جوانان انگلیس و ایتالیا. در ١١ می همان سال، مجسمه بابی مور، تنها کاپیتان تیم ملی انگلستان تا به امروز که در سال ١٩٦٦ جان جهانی را تصاحب کرد در برابر ورودی اصلی استادیوم رونمایی شد. ومبلی رسماً بعد از نیوکمپ دومین ورزشگاه بزرگ اروپاست.
اولین بازی باشگاهی، در دیداری رقابتی، فینال "FA Trophy" در ١٢ می ٢٠٠٧ بود. فینال تیمهای نیمهحرفهای، زمانی که کیدرمینستر هریرز در فینال با استیونیج بورو دیدار کرد. جیمز کنستبل، مهاجم کیدرمینستر، اولین بازیکنی بود که در فینال ومبلی جدید گل خود را به ثمر رساند.
اولین بازی با حضور کامل تیم ملی انگلیس، یک بازی دوستانه در یکم جون ٢٠٠٧، مقابل برزیل بود. از میان تمامی مهاجمین و مردان میانی سرشناس، در این مسابقه کاپیتان و مدافع تیم ملی انگلیس بهعنوان اولین گلزن در ورزشگاه جدید ومبلی دستیافت؛ جان تری، کاپیتان چلسی در دقیقه ٦٨.
بازگشت جام حذفی به ومبلی
اولین فینال جام حذفی در روز شنبه ١٩ می ٢٠٠٧ بین چلسی و منچستریونایتد برگزار شد. این صد و بیست و ششمین فینال جام حذفی و اولین فینالی که در ورزشگاه جدید ومبلی برگزار شد. چلسی به لطف گل وقت اضافه دیدیه دروگبا، ١-٠ منچستر یونایتد را شکست داد، و یک دوگانه را برای آبی ها در فصل ٠٧-٢٠٠٦ تکمیل کرد. در حالیکه منچستر به قهرمانی لیگ برتر رسیده بود این بازی با تمامی انتظارات بیش از پیش طرفداران فوتبال، به طور گسترده توسط کارشناسان و هوادران ناامید کننده و بد تلقی شد.
قوس استادیوم جدید
بارزترین ویژگی معماری استادیوم، طاق ومبلی به ارتفاع ١٣٤ متر میرسد. قطر آن بیش از ۷ متر است و بیش از ۷۵ درصد سقف را از نظر ساختاری پشتیبانی میکند و در منظر تمامنمای لندن بهراحتی دیده میشود. استادیوم بهراحتی قطاری را که از زیر آن عبور میکند در دل خود جای میدهد. ظاهراً مردم تمام شهرهای انگلستان در ساخت آن دست داشتند.
از صداهای جمعیتی که در ومبلی قدیم، معروف به غرش ومبلی که در طول فینال جام حذفی ۱۹۹۹ و بازی انگلیس و لهستان در سال ۲۰۰۰ ضبط شده بود، بهعنوان معیار صوتی استفاده شد. تیم طراحی از مدلهای پیچیده کامپیوتری برای بازسازی همان آکوستیک در ومبلی جدید استفاده کرد. با طاق نگهدارنده سقف، نیازی بهاضافه کردن ستون نبود، بنابراین چیزی مانع دید هیچ کدام از تماشاگران نمیشود.
در پایان؛
زیبایی، ابهت و عطر چمن سبز برایم در اولین برخورد بعد از بالارفتن از پلکان همیشه در هر استادیومی در جهان بیهمتا و شورانگیز و خیرهکننده مانده است.
خوب میدانم مربیان و تماشاگران و بازیکنان میآیند و میروند، نسل به نسل، اما ورزشگاهها، کهنه و قدیمی، نو و جدید در این اطراف میمانند. پر و خالی میشوند و خاطرات تلخ و شیرینی را برای ما فوتبال دوستان جاودانه میکنند. روزی دیگر، فصلی دیگر، بازیکنان و تیم ها و تماشاگران دیگر. حکایتی است بیانتها!
در این میان، اگرچه خاطرات غبارگرفته و مهآلودتر از همیشه به نظر میرسد، اما امجدیه برایم همیشه امجدیه ماند و ومبلی همیشه ومبلی و قلب نوجوانی که در آنجا جامانده است.
پانوشت؛
در مطلب بعدی با نگاهی به خاطره و یاد حمیدرضا، هنگام سیروسیاحت در اطراف ومبلی قدیم که از مسابقات مهم و محبوب خودمان گپ مفصلی میزدیم، اشارهای به دیدارهای تاریخی و احتمالاً بسیار شخصی ما در ومبلی خواهم داشت!
خوب بهخاطر دارم چگونه از توماژفسکی دروازهبان لهستان و آن دیدار لعنتی سخن میگفت!
با او به توضیحی نیاز نبود! همه چیز را یکجا به خوردت میداد، با شور، با عشق! ناگهان ترانهای از اتاق پایین به گوش میرسد، جذبم میکند، مینشینم؛
چشمان بسته، هقهق، خواب بد، بیدارم کن، چشمانتر، گلهها، فاصلهها، ترس و دلتنگی، شبهای سوتوکور، بدرقه و گریههای راه دور…
«بسته شده چمدون سفر و من هنوز حرفهای دلم رو به کسی نزدم…!»