به نام خدا
کاری از حزب دکتران🎓
موضوع:معرفی کتاب (پیرمرد و دریا)
#دکتر_بوک_۳
#پیرمرد_و_دریا
رمان پیرمرد و دریا، یکی از ماندگار ترین آثار ارنست همینگوی است. کتاب با روایتی ساده و قدرتمند، داستان یک ماهیگیر کوبایی سالخورده ی بخت برگشته و بزرگ ترین آزمون زندگی اش نبردی نفس گیر و سخت با یک نیزه ماهی غول پیکر در دوردست های جریان خلیجی اقیانوس اطلس را حکایت می کند. در این رمان، همینگوی با سبکی معاصر که بسیار برجسته و قابل توجه است، موضوعاتی کلاسیک از قبیل جرأت و شجاعت در مواجهه با شکست و رسیدن دوباره به هدف را طرح ریزی کرده و به شکلی جدید به مخاطب عرضه می کند. این رمان بسیار موفق که در سال 1952 نوشته شده است، قدرت و جایگاه همینگوی را در دنیای ادبیات به تثبیت رساند و نقشی اساسی در کسب جایزه ی نوبل ادبیات در سال 1954، برای نویسنده اش ایفا کرد. منتقدان، نوشتن کتاب «رمان پیرمرد و دریا» را در دنیای ادبیات برابر با اختراع پیل الکتریکی در دنیای علم قلمداد کرده اند. کتاب مشهوری که حالا از آن به عنوان شاهکاری از ادبیات قرن بیستم یاد می شود. همینگوی در جایی گفته بود: «اولین نسخه از هر اثر مزخرف است». او به بازنویسی آثارش بسیار اعتقاد داشت و هر بار به بررسی دوباره ی اثر می پرداخت. مشهور است که می گویند همینگوی این اثر را بالغ بر دویست بار بازنویسی کرده است. همین روحیه ی سخت کوشی نویسنده بود که باعث شد شاهکار رمان پیرمرد و دریا خلق شود.
خلاصه ای از کتاب
پیرمرد ماهیگیر سانتیاگو نام داشت و چهل وهشت روز می شد که حتی یک ماهی در تورش نیافتاده بود. او این مدت را با پسرکی به نام مانولین سر کرده بود، اما عاقبت پدر و مادر پسرک او را به قایق ماهیگیری خوش اقبال تری فرستادند و سانتیاگو را سالائو خواندند؛ که به معنای نهایت شوم بختی است.
پیرمرد پوستی تیره و چروکیده داشت که جابجا رد زخم و خراش تورهای سنگین ماهیگیری بر آن به چشم میخورد، با این حال چشم هایش به رنگ دریا بود و شادابی و صلابت در نگاهش موج میزد.
مدتی گذشت و پسرک که از کار در قایق ماهیگیر خوش اقبال به نان و نوایی رسیده بود، تصمیم گرفت به قایق سانتیاگو بازگردد. مانولین از تصمیم پدر و مادرش پیش سانتیاگو می نالید و همانطور که تورهای سنگین را به کمک او به داخل قایق می کشید، از اینکه مجبور به ترک او شده بود ابراز تأسف می کرد.
سانتیاگو و پسرک، گه گداری به کافه های لنگرگاه سر می زدند تا لبی تر کنند و از سال هایی که کنار هم به ماهیگیری گذرانده بودند یاد کنند، اما پیرمرد همیشه در جمع ماهیگیران مورد تمسخر قرار می گرفت و بد اقبالی اش نقل محفل بود. روزی در یکی از کافه های بارانداز، مانولین که خونش از تمسخر ماهیگیران به جوش آمده بود، از سانتیاگو خواست که اجازه دهد کمی طعمه ی تازه برای قایق فراهم کند. سانتیاگو خجالت زده هدیه ی پسرک را پذیرفت و اعلام کرد که قصد دارد مسیری تازه پیش گیرد و قایقش را بیش از همیشه به دل دریا براند.
جملاتی از کتاب پیرمرد و دریا
می دانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمی کاهد. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۰۱)
پیرمرد با خود می گفت که من ریسمان را میزان می کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی کند. اما کسی چه می داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آماده ای. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۲۲)
آدم را برای شکست نساخته اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی خوره. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۹۵)
با خود گفت نومیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. حالا بدون گناه هم به اندازه کافی دردسر داری. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۹۶)