بازار دلم با سر سودات خوشست
شطرنج غمم با رخ زیبات خوشست
دائم داری مرا تو در خانهٔ مات
ای جان و جهان مگر که با مات خوشست
🌹درود بر دوستان گرامی
مانند هفته گذشته شاعری رو خدمتتون معرفی میکنم که کمتر شناخته شده هستند و کمتر از ایشون نام برده شده ، ایشان در حالی کمتر مورد توجه قرار گرفته اند که به گفته بسیاری از مورخان شعر و ادب بزرگترین بانوی شاعر ایرانی هستند 🌹
❤ مهستی بانوی گنجوی ❤
مهستی در شهر گنجه و در سال ۴۹۰ هجری قمری چشم به جهان گشود و هم زمان با خاندان غزنویان زندگی می کرد. رشید یاسمی (مترجم و مورخ کُرد زبان ایرانی) بر این باور بود که نام «مهستی» تشکیل شده از دو لغت «مَه» به معنای عظیم و «سَتی» به معنای بانو و خانم بوده و در مجموع مهستی به معنای «خانمبزرگ» می باشد. در سن چهار سالگی پدر وی او را برای تحصیل به مکتبخانه فرستاد و چون بسیار با استعداد و باهوش بود در سن دهسالگی با ادب زن دانشمند از مکتب بیرون آمد. او دارای تبحری خاص در نواختن چنگ و عود و تار بود. رباعیات وی بیشتر باعث مشهور شدن وی شد. او در سرودههای خود زنی فتنهگر و زیبارو بودهاست که دل از بسیاری از مردمان آن زمان ربوده، برای مثال امیر احمد تاجالدین بن خطیب که فرزند خطیب گنجه بوده و درنهایت با او ازدواج کرد. ابن خطیب همانند همسرش ذوق و استعداد شعر داشته و رباعیاتی نیز از به ثبت رسیده است.
گفتم که لبم به بوسهای مهمان است
گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع … که ارزان است
علاوه بر طبع شعر موسیقی را خوب میدانست و شطرنج باز ماهری بود. وی در ادبیات شرق مانند خیّام یکی از بزرگترین استادان رباعی شناخته شده است. همسر مهستی «تاجالدین امیر احمد» نیز شاعر بود و با تخلص پورخطیب و ابن خطیب شعر میسرود. نظیرهای که سنایی بر یکی از غزلیات وی ساخته دلیل با ارزی است بر شهرت پور خطیب در عالم شعر. یک رشته از اشعار مهستی به همین پور خطیب منحصر شده است.
ماجرای عشق آنان در کتاب مهستی و امیراحمد به قلم جوهری منعکس گردیده است. نسخههای خطی این کتاب در انستیتوی نسخ خطی باکو، موزهٔ بریتانیا و کتابخانهٔ جار الله ترکیه حفظ میگردند.
مهستی در یکی از رباعیهایش خطاب به امیراحمد شهرتی را که با زیبایی و استعدادش به دست آورده چنین بیان میکند:
من مَهسـِتیام بر همه خوبان شده طاق
مشهور به حسن در خراسان و عراق
ای پورخطیب گنجه از بهر خدا
مگذار چنین بسوزم از درد فراق
میتوان گفت که مهستی که تمام فعالیت ادبیاش با محیط گنجه بستگی داشته در موقع سفر به بلخ و مرو و شهرهای دیگر چنان شهرت به سزایی یافته بود که به عنوان مهمان به دربار سلطان سنجر نیز دعوت گردید. در این مورد در الهینامهٔ فریدالدین عطار و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی اطلاعاتی موجود است.
از زندگی مهستی اطلاعات کاملی در دست نیست، و آنچه که هست نقل قول تذکرهنویسانی چون دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی و آذر بیگدلی است که همگی نقل از یکدیگر، و ترکیب شده با افسانهنگاری و داستانهای ساختگی است.دیوان اشعار او نیز حال در دسترس نیست و رباعیهایی با اسم او در نزههالمجالس ، مونسالاحرار و مجموعهها و تذکرهها نوشته شده است.البته ناگفته نماند که کهنترین مرجعی که از زمان حیات وی اطلاعاتی می دهد، کتاب تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی است که در سال ۷۳۰ هجری قمری نگاشته شده است.
دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماست
وان بار که کوه برنتابد غم ماست
در حسرت همدمی بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست
مونس الاحرار
در این کتاب درباره ابن خطیب گنجه که همسر مهستی می باشد میخوانیم: «ابن خطیب گنجه و هو، تاجالدین احمد، در عصر سلطان محمود غزنوی زندگی میکرد. اشعار خوبی دارد؛ بالاخص مناظرات او با همسرش مهستی شیرین باشد.»طبق شواهد کتابی از قرن هفت هجری قمری شامل مناظرات مهستی با امیراحمد و رباعیهایی که خطاب به یکدیگر سرودهاند که مشتمل بر ۱۸۵ رباعی از زبان همسرش و حدود ۱۱۰ رباعی از زبان مهستی یافت می شود . احمد سهیلی خوانساری آن را کتاب داستانی جعلی و دارای اشعار ضعیف و ناپسند برشمرد.بر اساس اشعار موجود در همین کتاب، فریتز مایر شرقشناس آلمانی کتابی به نام «مهستی زیبا» به ثبت رسانیده است.شهاب طاهری در «دیوان مهستی» و احمد سهیلی خوانساری در «رباعیات مهستی دبیر» رباعیهای مهستی را گردآوری کرده اند.
در نزههالمجالس ۶۱ رباعی به اسم مهستی آمده که قدیمیترین و معتبرترین مجموعهٔ آثار مهستی می باشد. امروزه از مهستی، دیوانی برای علاقه مندان در دسترس نمی باشد؛ دیوانی از او تا اوایل قرن دهم در شهر هرات به جا بوده که در حمله هولناک عبیدالله خان ازبک به این شهر نابود گردیده و تنها اشعاری پخش و پراکنده از او در کتابهای قدیمی بر جای است. مهستی به علت نوآوری ای که در برگزیدن موضوع اشعار خود و توصیف صاحبان حرفه های مختلف و سرگرمیهای گوناگون مردم روزگار خود داشته است، پرچمدار نوع خاصی از شعر محسوب می شود که بعدها در دوره صفوی رایج تر شده و شهرآشوب نام گرفته است.اشعار او وصف عشق و شیدایی، شوخطبعی و رعنایی، صداقت و زیبایی است و پر از نشاط و به دور از غم و غصه می باشد. بعضی تذکرهنویسان و تاریخپردازان به خاطر ناآشنا بودن با شهرآشوب، اشعار وی را نتوانستهاند بفهمند و با تصوراتی غلط، او را لاابالی تصورکرده اند و بر او انتقاداتی و تذکراتی وارد ساخته اند؛درحالیکه مهستی با قابلیت های زبانی و شوق سرشاری که داراست، صاحبان پیشه ها و صناعت عصر خود را زیبارویانی دلفریب نمایش می دهد و بدین روش ساز و کاری می آفریند تا آیندگان از پیشهوران دوره اش آگاهیای کسب نمایند. با وجود اینکه در هیچیک از منابع قدیم، اطلاعات دقیق و واضحی از فوت مهستی پیدا نشده است، با این همه برخی از تاریخ نویسان، معتقدند وی در سال ۵۷۷ دار فانی را وداع گفت .
مهستی گنجوی در تاریخ ادبیات گنجه نخستین رباعینویس شهیر میباشد. نام وی همواره در ردیف شعرای بزرگ آذربایجان مانند نظامی و خاقانی یادآوری میشود. در این کتابچه برخی از رباعیات برجستهٔ آن شاعرهٔ بیمانند جمعآوری شد که به نظر خوانندگان محترم تقدیم میشود.
منبع: کتاب خطی در مخزن کتب خطی آکادمی علوم آذربایجان شماره: آ -۱۱۶
باکو
یازیچی ۱۹۸۵
آثار
🌹 دیوان مهستی 🌹
مروری بر آثار و اندیشه ها
مهستی یکی از بزرگترین رباعی سرایان ایران است که به دلایل بسیار متعددی از جمله قرار گیری در برهه ی بد تاریخی و همچنین یک باور ناصحیح در جامعه ی ایرانی در نکوهش زنانی که شاعران اند ، باعث شده است که آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگیرد ولی به جد او یکی از بهترین های حوزه ی شعر خودش است. او شعرهایی گفته است که هم طعم عشق دارد و هم اینکه بسیار پند آموز است. در باب نقد آثار او و محتوای آثار او به این دلیل که از وی آنچنان که باید و شاید آثاری به جا نمانده است ، نکته ای نمی توان گفت چرا که هیچ پشتوانه ای نکات بیان شده نخواهد داشت . اما می توان از تک تک لحظاتی که هر کدام از این رباعی ها برای ما فراهم می آورند لذت برد و آن ها را مطالعه ی دقیق کرد.
🌹 چند رباعی از بانو مهستی گنجوی 🌹
افسوس که اطراف گلت خار گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد مداد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
از بس که کند زلف تو با روی تو ناز
بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز
کو زلف تو را ز روی بر دارد باز
آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت
وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت
بر پای بُدم که شمع را بنشانم
آتش ز سر شمع همه موم بسوخت
سوگند به آفتاب یعنی رویت
و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت
خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم
مأوای دل خراب یعنی کویت
حمامی را بگو گرت هست صواب
امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب
تا من به سحرگهان بیایم به شتاب
از دل کنمش آتش و از دیده پر آب
صحاف پسر که شهره آفاق است
چون ابروی خویشتن به عالم طاق است
از سوزن مژگان بکند شیرازه
هر سینه که از غم دلش اوراق است
سهمی که مرا دلبر خباز دهد
نه از سرکینه کز سرناز دهد
در چنگ غمش بمانده ام همچو خمیر
ترسم که به دست آتشم بازدهد
در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست
بندی ز دل رمیده بگشاید نیست
گویی همه چیز دارم از مال و منال
آری همه هست آنچه میباید نیست
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
آن عنبر تر رونق عطاران بُرد
و آن نرگس مست خون هشیاران ریخت
من برخی آبی که رود در جویت
من مردهٔ آتشی که دارد خویت
من چاکر خاکی که فتد در پایت
من بندهٔ بادی که رساند بویت
جان در ره عاشقی خطر باید کرد
آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
وانگه ز وصال باز نادیده اثر
با درد دل از جهان گذر باید کرد
ز اندیشهٔ این دلم به خون میگردد
کاخر کار من و تو چون میگردد
تا چند به من لطف تو میگردد کم
تا کی به تو مهر من فزون میگردد
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
گفتم نظری که عمر من فاسد شد
گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد
گفتم بوسی به جان دهی گفت برو
بازار لب من اینچنین کاسد شد
❤ مختصری بود از زندگی بانو مهستی گنجوی شاعر ایرانی ❤
🌻 منابع گنجور و تازه های گنجور 🌻