به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام من ب تو یار قدیمی
منم همون هوادار صمیمی
هنوزم خراباتی و مستم
.............................
جای خالی را با مصرع مناسب پر کنید (0/5 نمره)
رضا هستم میزبان شما از تخصصی ترین و تنها ترین و اولین برنامه نقد فیلم در شلم شورباترین سایت ایران
اینجا کافه فیلم
اولا شرمنده دیروز جاتون خالی بیرون شهر بودم و نشد در خدمتتون باشم
دوما ممنون از دوستای ک بتازگی بهمون برگشتن
سوما کسی از امیرحسین بهمنیار خبری نداره؟
چهارما این بازدید های لعنتی چرا نمیرررررررررررررررررره رو 1000؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وجدانا اینا ک مینویسم و میخونین یا فقط میاین نظر مینویسن؟باز خوبه لاقل اونا ک نمینویسن ک قابل نمدونن
بفرمایین برسیم ب فیلم های امشب :
------------------------------------
سه گانه ران هاوارد :
کد داوینچی
فرشته ها و شیاطین
دوزخ
نام اثر : رمز داوینچی
سال ساخت : 2006
کارگردان : ران هاوارد
بازیگران
تام هنکس (رابرت لنگدون)
آدری تتو(سوفیه نوو)
یان مکلین(سر تبینگ)
ژان رنو(بیزو فچ)
تهیه کننده: جنکینز
نویسنده : اکیوا گولدزمن
موزیک متن : هانس زیمر
ژانر: ترلیر - رازآلود
تاریخ نمایش:19 می 2006 در آمریکا
فروش کلی : 250 میلیون دلار
بودجه: 50 میلیون دلار
خالق کتاب جنجالی " کد داوینچی " علاقه مند هست تا دوزخ را با روبرتو بنینی تجربه کند
دن براون خالق کتابهای معروفی چون "کد داوینچی" و "فرشتهها و شیاطین" که فیلمهای پر سر و صدایی با اقتباس از آنها ساخته شده، میگوید علاقهمند است در فیلم بعدیاش "دوزخ" با روبرتو بنینی همکاری کند.
دن براون این روزها برای تبلیغ ترجمه ایتالیایی جدیدترین رمانش "دوزخ" در فلورانس به سر میبرد و در گفتگوهایی که درباره این کتاب با او گرفته شده است ابراز تمایل کرده که با روبرتو بنینی همکاری کند.
رمان "دوزخ" بر اساس قطعهای از شعر حماسی قرن چهاردهم دانته یعنی "کمدی الهی" با همان نام "دوزخ"، نوشته شده و اتفاقا داستان "دوزخ" در فلورانس اتفاق می افتد.
بنینی که فیلم سال 1997 او یعنی "زندگی زیباست" برنده سه جایزه اسکار شده، اهل شهر توسکانی است که فقط 40 مایل با فلورانس فاصله دارد. او همچنین در ایتالیا به خاطر بازخوانی بخش هایی از "کمدی الهی" در نمایشی تک نفره به نام "تماما دانته" بسیار معروف است.
براون در اینباره گفته است: داشتن بازیگر بزرگی مانند روبرتو بنینی در فیلم بعدیام می تواند افتخار بزرگی باشد. من بعضی از اجراهایش بر پایه آثار دانته را در یوتیوب دیده ام و آن ها فوق العاده هستند.
او اشاره کرد که هنوز با بنینی صحبتی نداشته و نمایندگان بنینی هم هنوز پاسخ مشخصی ندادهاند.
براون تنها شخصیت بین المللی نیست که اخیرا برای همکاری با بنینی ابراز علاقه کرده است و در ماه آوریل آکی کاریسماکی فنلاندی، کارگردانی که تا به حال سه بار برنده جایزه داوران فستیوال کن شده است هم اعلام کرد فیلم بعدی اش در ایتالیا اتفاق خواهد افتاد و او دوست دارد بنینی در آن بازی کند.
بعد از کسب توجه بینالمللی با فیلم "زندگی زیباست"، بنینی در پروژه بعدی اش به سراغ تفسیری از داستان پینوکیو رفت که از نظر فروش و نقدها ناامیدکننده بود. بعد از آن این بازیگر، کارگردان و نویسنده 60 ساله تقریبا بی سر و صدا بود تا این که در سال گذشته در فیلم "به سمت رم با عشق" وودی آلن بازی کرد. بازی بنینی در این فیلم مورد تحسین منتقدان قرار گرفت.
نمرات فیلم :
imdb : 6.6
---------------------------------------
خلاصه داستان فیلم
رمز داوینچی، فرشتگان و شیاطین و دوزخ، مجموعه فیلمی بر اساس رمان هایی از دن براون و به کارگردانی ران هاوارد است. تام هنکس بازیگر اصلی این سری فیلم میباشد. رئیس موزه لوور پیش از مرگ، اسرار یافتن جام مقدس را به نوهاش منتقل میکند و از او میخواهد از دانشمندی به نام رابرت لنگدان که در نمادشناسی و دیرینشناسی متبحر است کمک بخواهد…
----------------------------------
نقد فیلم:
ميگويند فروش كتاب «راز داوينچي» تا بحال بيش از انجيل بوده است. پايان متفاوتي دارد. رمان دان برداون Dan Brown كاملاً نامعقول و فيلم رون هوارد Ron Howard بطور نامعقولانهاي سرگرمكننده است. محتواي هر دو كليساي كاتوليك را متهم ميكنند. ميدانم افرادي هستند كه به تخيلات بروان درباره شراب مقدس، نسل عيسي مسيح، شواليههاي معبد، اوپوس ديي Opus Dei و داستان واقعي مريم ماگدالين باور دارند.
پس بياييد با اين توافق كه «راز داوينچي» يك كار تخيلي است شروع كنيم. از آنجايي كه همه رمان را خواندهاند، لازم است فقط يك راز را فاش كنم و آن اينكه فيلم، كتاب را با ديد مذهبي دنبال ميكند. اگرچه كتاب كاري سخيف است و نگاه و سبگ ضعيفي دارد اما يك موضوع فرضي را ارائه كرده است.
خوشبختانه، فيلمسازي رون هوارد بهتر از رماننويسي دان بروان است، او فرمول بروان را دنبال ميكند،(مكاني عجيب، آشكارسازي شگفتانگيز ، صحنه تعقيب نااميدانه كه به دفعات لازم تكرار ميشود) و آن را با حضور تام هنكس Tom Hanks در حد يك كار برتر بالا ميبرد.
هنكس در نقش رابرت لانگدون Robert Longdon ظاهر ميشود. استاد نشانهشناسي هاروارد كه براي يك سخنراني در پاريس حضور دارد و بازرس فاچه Fache (ژان رنو) به او قتل ژاك سونير Jacque Sauniere (ژان پير ماريل Jean Pierre Marielle) در موزه را اطلاع ميدهد. مرد بيچاره مورد اصابت گلوله قرار گرفته و نيمه شب در موزه لوور ميميرد، اگرچه در حال مرگ بوده اما زخمهاي او خوشبختانه آنقدر به او فرصت دادهاند كه كليد صندوقي را مخفي كند، برهنه شود و با خون خود علائمي بر روي بدن خود ايجاد كند و بدن خود را در حالتي از طرح داوينچي قرار دهد و پيغامي با توالي اعداد براي سوفي نوو Sophie Neveu (اودري تاوتو Audry Tautou - پليس فرانسوي زيبايي كه بعد از مرگ والدينش تحت سرپرستي سونير بوده است) باز هم با خون بنويسد. بيشتر افراد موقع مرگ فقط ميتوانند دو يا سه كلمه بنويسند اما ژاك كل فيلم را مينويسد.
با خواندن رمان ميدانيم كه بعد چه اتفاقي ميافتد. سوفي به رابرت ميگويد كه از سوي فاچه در خطر است و آنها در لوور نميمانند و جستجويي را آغاز ميكنند كه آنها را به ويلاي سر لي تيبينگ Sir Leigh Teabing (يان مك كالن Ian McKallen)، معبد كليسايي در لندن، كليساي متروكهاي در روستاهاي بريتانيا و دخمهاي مخفي ميرساند و دوباره به لوور برميگرداند. در تمام اين مدت پليس فرانسه و بريتانيا هردو يك گام پشت سر آنها و سوفي و رابرت مبتكر و جسور هستند. شايد آنها خدا را در كنار خود دارند. مجموعه تعقيب و گريزها و كشفيات با داستان و شخصيت ديگري به نام سيلاس Silas (پل بتاني Paul Bettaney) همراه است، كه تحت فرمان معلم كار ميكند، شخصيتي مرموز در مركز توطئه پنهان كردن شراب مقدس، آنچه واقعيت است و آنچه نشان داده ميشود. توطئه، اعضاي اوپوس دي، جامعهاي از كاتوليكها كه در زندگي واقعي پارسايي و دينداري عرفي دارند، را در بر ميگيرد.
اوپوس ديي در داخل كليسا كار ميكند نه همراه با آن، همچنين حلقه محرمانهاي از كاردينالها را تعليم ميدهد كه در توطئه دخيل باشند (پاپ و اكثر كاتوليكهاي ديگر ظاهراً نقشي ندارند). اين افراد رازي را حفظ ميكنند كه اگر آشكار شود، كليسا را از بين ميبرد. اين دليل حفظ راز آنهاست. اگر قرار بود به آنها توصيهاي بكنم، ميگفتم كه آنها با حفظ راز كليسا را تهديد ميكنند و عاقلانهترين استراتژي از بين بردن راز است.
يكي از جذبههاي كليساي كاتوليك اين است كه قديميترين سازمان موجود در جهان است و براي همين فيلمهايي نظير «راز داوينچي» جالبتر از فيلمهاي ساخته شده مذهبي مثلاً بر مبناي نوشته يك نويسنده علمي-تخلي در دهه 1950 است. همه مكانها در «راز داوينچي» واقعاً وجود دارد، اگرچه آخرين بار كه معبد كليسا را ديدم براي تعميرات بسته بود.
تام هنكس، اودري تاوتو و ژان رنو در نقشهاي خود بسيار خوب ظاهر شدهاند و سر يان مككالن به خوبي از عهده نقش برآمده است و شخصيت سر لي را در قالب يك شخص متعصب كه مطالعات او فقط موارد ديداري و شنيداري دارد و به بيننده نسبت به راز داونچي در «شام آخر» آگاهي ميدهد، ارائه ميكند. ظاهراً ارتباط نزديكي را با ديگر مبتكران حفظ كردهاست.
از سويي دسيسهاي داريم كه 2000 سال قدمت دارد و اساس مسيحيت را مورد تهديد قرار ميدهد و از سوي ديگر شبكهاي از غيرحرفهايهاي ثروتمندي كه به شاخهاي مذهبي شبيه هستند.
بله، موضوع نامعقول است، اما موضوع بيشتر فيلمها نامعقول است. آنچه كه رون هوارد ارائه ميكند، لحن و سبك و فضاي رازآلود غير قابل انكاري است. او درست از بالا شروع ميكند، وقتي موسيقي هانس زيمر Hans Zimmer مذهبي و بدشگون ميشود، لوگو كلمبيا پيكچرز در سايه ميافتد. صحنه قتل در لوور با ديدگاه مذهبي وحشتناك و شيوه لانگدون در نگاه به حروف و اعداد و نشانهها و بازسازي ذهني و يافتن راز آنها هوشمندانه است. مثل شخصيت فلورا كراس Flora Cross در «فصل زنبور» است كه از جادوي نهان براي تجسم هجي كلمات استفاده ميكند.
فيلم تأثيرگذار است. به نظر ميرسد درگيري و فريفتن مدام به لبه آشكارسازي وحشتناكي ميرسد. بعد از اتمام آن از اين تعجب ميكنيم چرا لازم است چنين رازي با اين معماي پيچيده و با شكار يك جانور لاشخور حفظ شود. آنچه رابرت و سوفي دنبال ميكنند، سخت است و طوري پيچيده است كه به نظر ميرسد هيچكس قادر به طي مسير آن نيست. راز بايد تا نقطهاي حفظ شود، پشت آن مطلقا، گمشده است و كل نكته حفاطت از آن كنار قضيه است. پرسش ديگري مطرح ميشود: با توجه به جايي كه مسير آغاز ميشود، آيا نوعي كنجكاوي براي خاتمه آن وجود ندارد؟ تي. اس. اليوت ميگويد: پايان من، آغاز من است.
===================================================================================================
فرشتگان و شیاطین 2009
کارگردان: ران هاوارد
بازیگران: تام هنکس، ایوان مک گرگور، آیلت زورر
--------
خلاصه داستان فیلم سینمایی فرشتگان و شیاطین
متخصص رمزگشایی کتیبه های کهن داشنگاه هاروارد، رابرت لانگون، با توجه به اتفاقات مرموز پیش آمده برای واتیکان، کم کم متوجه خطر بزرگی میشود که دنیــا را نیز تهدید میکند ، حال او کسی است که پرده از این راز گشوده و میبایست جهانی را از شر شیاطین نجات دهد …
-----------
نقد فیلم
در رابطه با ”Angels And Demons” بایستی اذعان کرد ، وقتی کتاب داستان فیلمی را قبلا خوانده باشی ، آن هم داستانی که مملو از تعلیق و رمز و راز و گره افکنی است و پی در پی به مخاطبش شوک وارد بسازد و علاوه بر همه اینها متنی مطول بالغ بر 700 صفحه سرشار از نکات توصیفی و اطلاعاتی را شامل شود که مدام معلومات خواننده را به چالش بطلبد ، دیگر همه جذابیت فیلم اقتباسی از آن که فیلمنامه اش حتی کمتر از یک پنجم کتاب را هم در برنمی گیرد ، تنها به یک تعلیق هیچکاکی می ماند که شاید با آن بتوان ذوق و هوشمندی فیلمنامه نویسان را محک زد که تا چه حد به اصل کتاب وفادار بوده و تا چه اندازه توانسته اند با توجه به محدودیت های زمانی یک فیلم سینمایی و ضرورت های تصویری آن ، انبوه اطلاعات و اخبار تاریخی ( که بعضا برای اولین بار در چنین شکل و قواره ای و در این سطح وسیع انتشار می یابد) را به تماشاگر انتقال دهند. آن هم فیلمنامه نویسانی مانند دیوید کوئپ ( که اثر اقتباسی قابل توجهی همچون “پنجره مخفی” برگرفته از داستان استیفن کینگ را در کارنامه اش داشته ) و آکیوا گلدزمن ( که تجربه دیگری با نویسنده کتاب یعنی دن براون در فیلم “رمز داوینچی” را از سر گذرانده است). تنها نکته ای که در این ارزیابی اهمیت پیدا می کند ، این است که نویسنده کتاب یعنی دن براون نه تنها بر نوشتن فیلمنامه نظارت داشته ، بلکه از تهیه کنندگان اجرایی فیلم هم بوده است.
“Angels And Demons” سه سال پیش از “رمز داوینچی” توسط دن براون نوشته شد ، اما فیلم آن ، 3 سال پس از فیلم “رمز داوینچی” ساخته شد. قصه این دو کتاب از قرابت ها و شباهت های متعددی حکایت دارد که به نوعی آنها را دنباله یکدیگر قرار می دهد ، بدون آنکه بتوان تقدم و تاخری برای هریک از آنها قائل گردید. برخی از این نشانه ها کاملا ظاهری و مشخص بوده و بعضی دیگر در محتوا و درونمایه ، خود را بروز می دهند.
شخصیت اصلی یعنی پرفسور رابرت لنگدان ، استاد هنر و نشانه شناس دانشگاه هاروارد از جمله مهمترین و اصلی ترین این نقاط تشابه به شمار می آید. همراهی یک زن ( در “رمز داوینچی” کاراگاهی به نام سوفی که بعدا ادعا می شود از نوادگان عیسی مسیح است و در “Angels And Demons” یک دانشمند علوم فیزیک به نام ویتوریا وترا که در صدد خنثی نمودن یک بمب ضد ماده است) ، درگیر شدن یک کاراگاه پلیس ( در “رمز داوینچی” بازرس فاژ که تا انگلیس پرفسور لنگدان و سوفی را تعقیب می کند و در “Angels And Demons” ، فرمانده راچر که رییس قراولان سوییسی واتیکان است و سرانجام با کشف راز تکان دهنده جانشین پاپ در یک کشمکش ناجوانمردانه ، به قتل می رسد) و بالاخره مکان های معروف تاریخی ( در “رمز داوینچی ” ، موزه لوور و مکان شوالیه های معبد و صومعه راسلینگ و در “Angels And Demons” ، واتیکان و کلیساهای مشهور آن ) دیگر عناصر مشترک ساختاری دو کتاب و فیلمنامه و فیلم “رمز داوینچی ” و ” Angels And Demons” محسوب می شوند.
اما آنچه به لحاظ محتوایی و درونمایه دو قصه را به یکدیگر نزدیک می سازد ، پرداختن به تاریخ فعالیت برخی فرقه های پنهان و مرموز مانند کابالا و خانقاه صهیون ( در “رمز داوینچی”) و فراماسونری و یکی از قویترین سازمان های این تشکیلات مخوف به نام “ایلومیناتی” ( در “Angels And Demons”) است. فرقه هایی که براساس کتب مختلف و اسناد و مدارک معتبر (اغلب به روایت اعضای مطرح این سازمان ها یا مکتوبات برجای مانده و به عبارتی لورفته آنها) یک تاریخ بدنامی و شرارت ها و تباهی برای بشر برجای گذارده اند و البته منشاء مشترک آنها ( بازهم بر طبق مدارک معتبر و اسناد تاریخی موجود ) در یک کلام پدیده شیطانی “صهیونیسم” است.( که در همین مطلب به برخی از آن اسناد و مدارک اشاره خواهیم داشت) اما شگفت آنکه نویسندگان و سازندگان دو داستان و فیلمنامه و فیلم های یاد شده به نحو شگفت آوری در صدد تطهیر این فرقه های تباهکار برآمده و دشمنان آنها را جاهل و طماع و جنایتکار جلوه داده اند
مقایسه تطبیقی کتاب و فیلمنامه
اگر در فیلم “رمز داوینچی” این وارونه نمایی و تطهیر تاریخی درباره فرقه های بدکنشی همچون “شوالیه های معبد” ( که جنایاتشان در طی جنگ های صلیبی روی چنگیز و نرون و هیتلر را سفید کرد) و کابالا ( به عنوان تصوف صهیونیستی که ریشه در جادوگران مصر باستان داشته و پایه و بنیاد فراماسونری قلمداد شده است) صورت گرفت ، در “Angels And Demons” ، سازمان مخوفی همچون “ایلومیناتی” در گردونه تطهیر تاریخی قرار می گیرد تا نقش مرموزش در تحولات ضد بشری 3-4 قرن اخیر زیر سایه انگیزاسیون کلیسای قرون وسطی و علم پناهی مفرط پنهان گردد.
در “Angels And Demons” پرفسور رابرت لنگدان ، فراخوانده می شود تا در کشف راز و رمز انجمن “ایلومیناتی” که 4 کاردینال کلیسای واتیکان در آستانه انتخاب پاپ جدید را به همراه یک چهارم گرم ضدماده در حال انفجار ( که می تواند قدرتی ویران کننده تر از بمب اتم داشته باشد) ربوده و تهدید کرده که به انتقام آنچه جنایات کلیسا در حق دانشمندان ایلومیناتی می خواند ، هر ساعت یکی از آن کاردینال ها (که مهمترین کاندیداها برای مقام پاپ به شمار می آیند) را با داغ مخصوص ایلومیناتی به قتل برساند.
فیلمنامه Angels And Demons پس از نمایش مراسم تشییع جنازه پاپ که گفته می شود با یک حمله ناگهانی قلبی فوت کرده ، آغاز شده و سپس به مرکز علمی شتاب دهنده ذرات اتم یا سرن (CERN) در سوییس می رود تا یک آزمایش مهم درمورد وارد آوردن شتاب نوری به ذرات اتم در طی فاصله ای طولانی جهت پدیدآوردن مدلی مینیاتوری از لحظه انفجار اولیه یا بیگ بنگ (BIG BANG) را شاهد باشیم. طراحان و عاملان اصلی این آزمایش مهم ، دانشمندی به نام سیلوانو بنتیوگلیو و همکارش ویتوریا وترا هستند. در کتاب طراح اصلی آزمایش پدرخوانده ویتوریا ، لئوناردو وترا است که در طی خاطرات ویتوریا ، یک کشیش کاتولیک معرفی می شود. اما فیلمنامه نویسان با تغییر هویت لئوناردو وترا به سیلوانو بنتیوگلیو در واقع رابطه عاطفی ویتوریا را با قتل فجیعی که درمورد طراح اصلی آزمایش برخورد ذرات ضد ماده در سرن صورت می گیرد،کمتر ساخته واز طرف دیگر تنها دریک صحنه که نمایی مدیوم از سیلوانو را می بینیم ، متوجه یقه کشیشی وی از زیر لباس فرم آزمایشگاهی او می گردیم.
بخش های آغازین داستان Angels And Demons در کتاب دن براون در مرکز علمی سرن اتفاق می افتد.در واقع برخلاف فیلم که رابرت لنگدان توسط پلیس واتیکان به همکاری دعوت شده ، در کتاب این دعوت در ابتدا توسط رییس مرکز علمی سرن ، ماکسمیلیان کهلر صورت می گیرد ، فردی که کاملا از فیلم حذف شده ولی در کتاب نقش مهمی برعهده دارد و کلیه ماجراهای سرن و ضد ماده و تلاش لئوناردو وترا برای کشف راز خلقت و پیوند دین و علم را او برای لنگدان شرح می دهد. همین ماکسمیلیان کهلر است که یکی از پرتعلیق ترین لحظات اواخر قصه را خلق می کند و هنگامی که هر 4 کاردینال توسط قاتل کشته شده اند و به نظر می آید که نفر پنجم و آخری خود پیشکار پاپ یعنی پدر پاتریک کامرلنگو ( در کتاب : کارلو ونترسکا) بوده که قرار است توسط جانوس ( کسی که توسط قاتل ، رهبر ایلومیناتی معرفی می شود )، داغ زده و به قتل برسد، حضور کهلر در واتیکان( با توجه به صحبت هایش درباره تقابل علم و دین ) ، این تصور را در ذهن لنگدان و همچنین ویتوریا وترا بوجود می آورد که همو رهبر ایلومیناتی است و دقیقا همان صحنه ای که در فیلم مابین فرمانده راچر و کامرلنگو بوجود آمده و تصاویرش توسط دوربین مخفی ضبط شده ( که همین تصاویر موجب افشای راز کامرلنگو و ایلومیناتی می گردد) در کتاب بین کهلر و کارلو ونترسکا ( همان پیشکار پاپ فقید) اتفاق می افتد با این تفاوت که کاملا فاقد آن تعلیق برخورد کهلر و ونترسکا را بوده و اساسا صحنه ای که راچر داخل مقر پیشکار شده و با عصبانیت قفل پایین در را می اندازد ، چندان در میانه آن هیجانات انفجار بمب ضد ماده و درگیری های لنگدان و ویتوریا با قاتل ، محلی از اعراب پیدا نمی کند!
به این ترتیب و با حذف شخصیت ماکسمیلیان کهلر ، حدود 140 صفحه از کتاب Angels And Demons که در مرکز علمی سرن می گذرد ، تنها در یک سکانس 4-5 دقیقه ای خلاصه شده که اگر چه این نحوه ایجاز به روانی فیلمنامه کمک موثری نموده است ، اما عدم وجود شخصیت کهلر ، علاوه بر کاستن از پتانسیل محتوایی اثر ، به ساختار آن نیز لطمه وارد آورده است. در واقع دیوید کوئپ و آکیوا گلدزمن ، همه ماجراهای سرن که به ورود ویتوریا می انجامد ( آشنایی لنگدان و وترا در کتاب در مرکز سرن واقع می شود ، در حالی که در فیلم در دفتر فرمانده راچر در واتیکان صورت می گیرد) و سپس آگاه شدن از قضیه پادماده و آزمایش مینیاتوری بیگ بنگ و دزدیده شدن محفظه حاوی یک چهارم گرم ضد ماده ( که در کتاب با روالی کاملا گام به گام و جذاب روایت می شود) و انتقالش به واتیکان و دزدیده شدن 4 کاردینال ، همه و همه یک جا در همان دفتر راچر به سمع و نظر تماشاگر می رسد و همه تعاریف کهلر در چند جمله بوسیله وترا بیان می گردد. همینطور همه آنچه پرفسور لنگدان در مرکز علمی سرن درمورد ایلومیناتی و تاریخچه اش برای کهلر بازگو نمود هم در 8-7 جمله و در هلیکوپتری که او را به واتیکان می برد و همچنین در دفتر راچر برای فرمانده قراولان واتیکان و همکارانش نقل می نماید.
نکته جالب اینکه حذف کهلر و جریانات مرکز علمی سرن ، باعث شده که یکی از 6 مورد داغ ایلومیناتی نیز از فیلمنامه حذف شود و تعداد داغ ها به 5 موردکاهش یابد.در کتاب Angels And Demons می خوانیم که نخستین داغ ایلومیناتی با همان عنوان انجمن ، برسینه لئوناردو وترا زده می شود و همین موجب کشانده شدن پای پرفسور لنگدان ( که تحقیقات مفصلی راجع به ایلومیناتی دارد) به ماجرا می گردد. داغی که نشانه بسیار خاص و دو سویه ای را برخود دارد. ولی در فیلم این نشان دو سویه ایلومیناتی توسط یک فاکس یا نمابر به دست پلیس واتیکان و فرمانده راچر رسیده و همین قضیه باعث می شود تا به سراغ پرفسور لنگدان بروند.
تردیدی نیست که تبدیل یک کتاب 700 صفحه ای با اطلاعات تاریخی و فلسفی و علمی و دینی به یک فیلمنامه دو ساعته جذاب برای مخاطب عام ، در درجه نخست فیلمنامه نویسان را وادار سازد تا بسیاری از صحنه های توصیفی و پردیالوگ اثر را حذف کنند. اما مخاطب یک داستان معمایی که اساس گره گشایی و حل معماهایش بر علم و اطلاع به یک سری اطلاعات استوار است ، به دلیل درگیر شدن در یک بازی که بر مبنای همان اطلاعات پیش می رود ، نیاز دارد حداقل بخشی از اطلاعات فوق را دریافت نماید. مثلا اگر در داستانی از آگاتا کریستی همچون “ده بومی کوچولو” ، خواننده از پس زمینه کاراکترها مطلع نشود و انگیزه میزبان را از برپایی آن میهمانی مرگ ، درک ننماید ، طبعا از اواسط قصه دیگر چندان میلی به پیگیری ماجراها حس نخواهد کرد و اگر حادثه ای هم رخ ندهد ، کتاب یا فیلم را نیمه کاره رها کرده و پی کار خود می رود. از همین رو آکیوا گلدزمن در “رمز داوینچی” تا جایی که برایش مقدور بود ، بخشی از انبوه اطلاعات تاریخی کتاب را در چند صحنه فیلم به مخاطبش منتقل ساخت. اما این اتفاق در “Angels And Demons” نیفتاده و فیلمنامه نویسان ، اغلب صحنه هایی که اطلاعاتی در زمینه های تاریخی سوژه داستان را بازگو می کرده ، کنار گذارده یا از آن گذشته اند و بیشتر بر صحنه های هیجان انگیز و به اصطلاح اکشن و حادثه ای اثر تاکید کرده و پرداخته اند. به همین دلیل بسیاری از انگیزه ها و زمینه های اتفاقات و رویدادها برای مخاطب روشن نشده و از همین رو چندان قادر به همذات پنداری با شخصیت های داستان نیست.
فی المثل در کتاب Angels And Demons و در همان بخش اولیه مرکز علمی سرن ، خواننده از طریق نقل قول های پرفسور لنگدان به نحو قابل قبولی با انجمن اخوت ایلومیناتی آشنا شده و تا حدودی به رمز و راز آنها پی می برد ولی در فیلمنامه و فیلم ، ناگهان در عرض چند دقیقه با یک تشکیلات پنهانی مواجه می شود که به گونه ای مجهول از دل تاریخ آمده و به خاطر کینه ای که از داغ خوردن 4 تن از دانشمندان خود در دل نگاه داشته ، به عملیاتی تروریستی دست یازیده تا کلیت واتیکان را نابود سازد.
به دنبال همین نوع اطلاع رسانی ناقص است که در فیلمنامه ، نخستین گام های رابرت لنگدون برای بازگشایی مسیر ایلومیناتی با جمله ای نه چندان قوی و مرتبط آغاز می شود تا به کتابخانه واتیکان رفته و از درون کتاب های گالیله ، مسیر یاد شده را جستجو نماید. در فیلم و فیلمنامه ، شباهت جمله ای از لنگدان با عبارتی که قاتل در نوار ضبط شده اش می گوید این انگیزه را پدید می آورد. لنگدان پس از شنیدن توصیفاتی که ویتوریا وترا از وضعیت بمب ضد ماده می کند ، می گوید واتیکان بوسیله نوری نابود می شود. این درست عین جمله ای است که قاتل بیان کرده و همین شباهت موجب آن می گردد که پرفسور لنگدان درخواست استفاده از کتابخانه واتیکان برای رازگشایی از مسیر ایلومیناتی بنماید و یک سر هم به سراغ کتاب های گالیله برود. این در حالی است که در کتاب جمله ای که رابرت لنگدان را به فکر استفاده از کتابخانه واتیکان می اندازد ، عبارت ” قربانیان باکره در مذبح علوم” است که قاتل در مکالمه اش با پیشکار ونترسکا بیان می کند . جمله ای که از رمز های ایلومیناتی محسوب شده و همین عبارت است که لنگدان را به پی گیری مسیر ایلومیناتی و 4 کلیسایی که به عنوان “مذبح علوم” نامیده شده اند، برود. 4 کلیسا یا معبدی که هر کدام سمبل یکی از نشانه های 4 عنصر حیات یعنی زمین و هوا و آتش و آب را در خود دارد. ( هم در کتاب و هم در یکی از عبارت های قاتل به نشانه های این 4 عنصر اشاره می شود و از همین رو لنگدان آنها را به عنوان نشانه های مسیر ایلومیناتی تلقی می نماید. )
جستجو در کتاب های گالیله به خصوص کتاب “دیاگراما” نیز در کتاب از یک پس زمینه توضیحات لنگدان در مورد عضویت گالیله در انجمن ایلومیناتی می آید که به توصیف شکل رومی عدد 503 (که در اسناد و نامه های فراماسون ها و ایلومیناتی مورد استفاده مکرر قرار می گرفته است) و اطلاق آن به کتاب “دیاگراما” می رسد.
اما به جز این تفاوت های ظاهری ، تشریح شرایط و موقعیت کتابخانه واتیکان در کتاب دن براون ، آنچنان دقیق و هوشمندانه صورت گرفته که ناخودآگاه خواننده کتاب ، خود را تحت فشار همه آن وضعیت دشوار و کمی نور و کمبود هوایی که درون اتاقک های کتابخانه مذکور جاری است ، احساس می نماید. احساسی که به هیچوجه با تصاویر و فضاسازی فیلم “فرشتگان و شیاطین” حادث نمی گردد.
از این صحنه به بعد ، هم در کتاب و هم در فیلمنامه و فیلم ، با یافتن شعری 4 مصرعی از جان میلتون ( که البته در فیلم ، نام میلتون برده نمی شود!) به زبان انگلیسی در حاشیه صفحه پنجم از کتاب “دیاگراما” گالیله ، رمز مسیر ایلومیناتی مشخص می شود و تقریبا در وضعیتی مشابه ، پرفسور لنگدان ، پلیس واتیکان را به ترتیب به مکان های زیر می برد :
– “پانتئون”( که به اشتباه از عبارت “گور مجلل رافائل سانتی” برداشت شده) ،
– “کلیسای سانتاماریا دل پوپولو ” یا معبد چیگی که به معبد زمین معروف بوده و می تواند بیانگر عنصر “زمین” از 4 عنصر یاد شده باشد ،
– تندیس “فرشته و باد غرب” در کنار ابلیسک میدان سنت پیترز که بیانگر عنصر هواست،
– “کلیسای سانتاماریا دلاویتوریا ” با تندیس خلسه سنت ترزا که نماد آتش بود
– و بالاخره آبنمای چهار رودخانه با ابلیسک بلند مقابلش به عنوان سمبل چهارمین عنصر یعنی آب می برد. تنها تفاوت ها در این بخش ؛
– گرفتار شدن ویتوریا در کلیسای سانتاماریا دلاویتوریا به دست قاتل پس از کشته شدن تعدادی از افراد پلیس واتیکان و به خصوص بازرس الیوتی است که در فیلم چنین اتفاقی نمی افتد و اصلا ویتوریا در حمله پلیس به این کلیسا که شامل تندیس خلسه سنت ترزا است ، حضور ندارد.
– همچنین نحوه درگیری لنگدان و قاتل در آبنمای چهار رودخانه که در کتاب ، بسیار پر تنش و با افت و خیز فراوان حکایت شده ولی در فیلم و فیلمنامه به طرز مضحکه آمیزی با یک شکلک درآوردن قاتل روبه لنگدان تمام می شود.
– ضمن اینکه در کتاب Angels And Demons بنا به سبک رمز گشایی و براساس همان شعر جان میلتون برای دنبال نمودن مسیر ایلومیناتی که :”بگذار فرشتگان تو را برای رسیدن به هدف والایت هدایت کنند” در این “مذبح آخر علم” هم با استفاده از جهت فاخته برنزی که برفراز ابلیسک مقابل آبنمای چهار رودخانه نصب شده ، مکان معبد ابلومیناتی یعمی قصر سنت آنجلو یافته می شود ، در حالی که در فیلم ، این کاردینال چهارم است که با آخرین نفس هایش ، نام سنت آنجلو را می برد.
– در کتاب ، رابرت لنگدون علاوه بر انگیزه یافتن محفظه ضد ماده و جلوگیری از انفجار آن ، به دنبال ویتوریا نیز هست که در چنگال قاتل اسیر بوده و هر لحظه احتمال مرگش می رود ولی در فیلمنامه و فیلم ، ویتوریا در کنار لنگدون و همراه گارد پلیس واتیکان به قصر سنت آنجلو حمله می برد ، در حالی که در کتاب ، لنگدون برای ممانعت از اطلاع یافتن رسانه ها ، یافتن معبد اصلی ایلومیناتی را با هیچ کس در میان نمی گذارد و خود به تنهایی راهی سنت آنجلو می گردد.
همان رسانه هایی که در کتاب “Angels And Demons” یکی از نقش های مهم را در تداوم قصه ایفا می کنند. خبرنگار یکی از رسانه های خارجی (بی بی سی) از همان قتل اول ، با تماسی از سوی قاتل در جریان عملیات ایلومیناتی قرار می گیرد و تا لحظات آخر نیز در بطن حوادث حضور دارد ولی این عنصر نیز به طور کامل از فیلمنامه و نتیجتا از فیلم حذف شده است.
یکی از عجیب ترین صحنه های کتاب و البته فیلم ، اقدامی است که پیشکار ونترسکا ( در فیلم : کامرلنگو) برای دور کردن خطر انفجار ضد ماده با بردن آن به قعر آسمان توسط هلیکوپتر و بعد آن سقوط با چتر نجات ، انجام می دهد. ضد ماده ای که سرانجام برروی قبر پطرس مقدس قرار گرفته است. ( که در کتاب به عنوان سنگ بنیادین کلیسای کاتولیک توصیف شده و کاربرد دراماتیک خود را برای قرار گرفتن در جایگاه بمب ایلومیناتی را پیدا می کند ، در حالی که در فیلمنامه ، چنین توضیحی بیان نمی شود).
دن براون در کتاب “Angels And Demons” برای منطقی تر جلوه دادن آن اقدام دور از انتظار پیشکار پاپ فقید ، در همان نخستین برخوردهای وی با ویتوریا وترا ، از زبان ونترسکا بیان می کند که خدمت نظام وظیفه را در ارتش انجام داده و در همان دوران ، پرواز با هلیکوپتر ، سقوط با چتر نجات و کار با مواد منفجره را آموخته است. اما در فیلمنامه ، چنین پس زمینه هایی از گذشته پیشکار کامرلنگو ، بیان نشده و شخصیت وی در حد یک تیپ باقی می ماند. به ویژه که برخلاف کتاب که تا لحظات آخر کوچکترین نشانی از گناهکار بودن پیشکار حتی از نوع رفتار و نحوه سخن گفتنش برداشت نمی شود اما در فیلم در همان نخستین برخوردهای کامرلنگو با کاردینال استراوس ( جایگزین مورتاتی در کتاب ) که اصرار بر تخلیه عبادتگاه سیستین از کاردینال ها دارد ، نوعی تزلزل و خودباختگی روحی را به وضوح بروز می دهد ، به طوری که در مخاطب شک و تردید انکار ناپذیری را برمی انگیزد.
همچنین در فیلم کلیت انگیزه پیشکار پاتریک کامرلنگو از قتل پاپ ، کشتن 4 کاردینال و سرقت محفظه بمب ضدماده با استفاده از عنوان و نشانه های انجمن ایلومیناتی ، در حد هراس وی از هجوم عوامل و عناصر به تعبیر وی علم پرست به بنیاد کلیسا به بهانه آشتی دین و مذهب با علم ، خلاصه می شود. در حالی که چنین انگیزه ای لااقل برای قتل پاپ ، آنهم کسی که محبت فوق العاده ای در طول زندگی کامرلنگو به او نشان داده ، منطقی و قابل پذیرش به نظر نمی آید. در حالی که در کتاب نکات تکان دهنده دیگری در مورد پاپ فقید بیان می شود که انگیزه های قوی تری را برای قتل او توسط کارلو ونترسکای پیشکار ، ترسیم می نماید.از جمله عشق پاپ در جوانی به راهبه ای جوان که به دلیل قول آنها به تجرد ، به ازدواج نینجامیده ولی فرزندی از آنها بوجود آمده و کامرلنگو را به این باور رسانده که پاپ قول خود به خداوند را شکسته و ازدواج کرده و بچه دار شده است در حالی که بعدا مورتاتی در حضور کاردینال ها راز این بچه دار شدن را از طریق لقاح مصنوعی ( جهت وفادار ماندن به قول تجرد) افشاء می کند و اینکه آن بچه ای که از طریق لقاح مصنوعی پاپ با راهبه یاد شده متولد شد ، همین پیشکار پاپ بوده است.
یعنی دیوید کوئپ و آکیواگلدزمن به وضوح از کنار صحنه هایی که می توانسته ، کلیسای کاتولیک را به طور مستقیم تخطئه نماید ، گذشته اند.( ضمن اینکه اساس ضد علم بودن کلیسای کاتولیک و اقدامات ضد انسانی شان علیه دانشمندان در سخنان پرفسور لنگدان بارها و بارها تکرار شده و در سخنرانی کامرلنگو هم برای کاردینال های مجتمع شده در معبد سیستین آشکارا بیان می شود.)
اگرچه کلیسای کاتولیک در واتیکان هرگونه همکاری با گروه تولید فیلم “فرشتگان و شیاطین” را تحریم کرد و از همین رو ، سازندگان فیلم ، ناگزیر برای فیلمبرداری صحنه های مختلف به مکان هایی به جز ، بناهای واقعی بروند و حتی میدان کلیبسای سنت پیترز را بازسازی نمایند! اما گویا با اکران فیلم و به دلائل همین پرهیزها و محافظه کاری های فیلمنامه نویسان ، موضع گیری شدیدی علیه فیلم اتخاذ ننمود. آنها در مورد هویت قاتل نیز همین گونه پرهیزها را به کار گرفته اند. در کتاب دن براون ، قاتل “فرشتگان و شیاطین” که گویا در استخدام انجمن ایلومیناتی است ، یک مزدور صرف نیست ، بلکه مسلمانی تصویر می شود که کینه انتقام جنگ های صلیبی را از کلیسای کاتولیک در دل دارد ( در حالی که تاریخ همواره کینه و داغ دل صلیبیون از پیروزی مسلمانان در جنگ های صلیبی را به خاطر دارد) و این را به وضوح در بخشی از آن بیان می کند:
“…قاتل در حالی که در خیابان ها راه می رفت ، با خودش فکر می کرد که حالا نیاکانش به او لبخند می زنند. امروز او برای آنها می جنگید. او با همان دشمنی می جنگید که آنها قرن ها جنگیده بودند…در گذشته های دور…قرن یازدهم …جنگ های صلیبی ، زمانی که ارتش دشمن به آنها حمله کرده بود ، به زن ها تجاوز کرده و مردهایشان را به قتل رسانده بود ، آنها را نجس خوانده بود و معابد و خدایانشان را نابود ساخته بود…”
همچنین در قسمتی دیگر از کتاب درباره وی آمده است:
“…تمام شب را بیدار مانده بود اما اصلا به خواب فکر نمی کرد.خواب برای آدم های ضعیف بود. او یک جنگجو بود ، درست مثل نیاکانش و نیاکانش هرگز در زمانی که جنگی شروع می شد ، نمی خوابیدند…”
درقسمتی دیگر که قاتل با راهنمایی جانوس(رهبر ادعایی ایلومیناتی)به تونل قدیمی می رود ، اعداد را به عربی زمزمه می کند!
همچنین در بخشی که با گونتر گلیک ، خبرنگار بی بی سی تلفنی تماس می گیرد ، آمده است :
“…صدای مخاطب لهجه غلیظ عربی داشت…”!!
در صحنه ای دیگر که لنگدان و پلیس واتیکان ، کلیسای سانتاماریا دلا ویتوریا را محاصره کرده اند ، پیش از داخل شدن ، پرفسور لنگدان به دو زن سالخورده برخورد می کند و در مقابل ادعای آنها مبنی بر تعطیل بودن کلیسا که توسط مردی به آنها اطلاع داده شده بود ، از هویت آن مرد می پرسد . آن دو زن اینگونه پاسخ می دهند:
” آن مرد یک بار- ارابو بود.”
لنگدان از ویتوریا پرسید :”منظورشان یک بربر است؟”
او پاسخ می دهد : ” نه این یک کلمه موهن برای عرب هاست.”
و بالاخره زمانی که قاتل ویتوریا را اسر کرده و به معبد ایلومیناتی در قصر سنت آنجلو برده است ، در بالای سرش با صدای بلند می گوید :”آخرین ساعات را می گذرانی” و صدها هزار مسلمانی را که در جنگ صلیبی تکه تکه شده بودند ، جلوی چشمانش مجسم کرد…
قاتل در فیلم برخلاف کتاب که او را درشت اندام و قوی هیکل توصیف کرده اگرچه فرز و چابک به نظر می رسد اما کوتاه قد و معمولی انتخاب شده است ضمن اینکه از هرگونه جر و بحث عالمانه به سبک و سیاق کتاب نیز پرهیز می کند!!
سرپوش گذاردن بر صندوقچه اسرار
از طرف دیگر فیلمنامه نویسان “فرشتگان و شیاطین” به وضوح از دراماتیزه کردن بخش های اطلاعاتی کتاب که از اسناد تکان دهنده ای به خصوص در مورد قدرت های پنهان انجمن ماسونی ایلومیناتی در عصر حاضر و نفوذ آنها در ساختار سیاسی – اقتصادی امروز دنیا ، سخن می راند، پرهیز نموده اند. آنچه که بخش قابل توجهی از فیلم “رمز داوینچی” را دربر می گرفت و حتی به صورت مونولوگ های طولانی از سوی رابرت لنگدان و سر لی تیبینگ بیان می شد.
مثلا اگرچه پرفسور لنگدان در توضیحی که راجع به انجمن ایلومیناتی در دیدارش با ماکسمیلیان کهلر می دهد متذکر می شود که :”…کلمه ایلومیناتی به معنی روشنگری ، اسم نوعی انجمن اخوت (فراماسونی) در دوران قدیم است…” اما در چند جمله بعد می گوید :”…ایلومیناتی ها روز به روز قوی تر شدند و جایگاه محکم تری کسب کردند. آنها پنهانی ، سازمان اخوت شان را در عمق ماسون ها از نو بنا نهادند ، نوعی تشکیلات پنهان در داخل تشکیلات پنهان دیگر . سپس از ارتباطات جهانی ماسون ها استفاده کردند تا نفوذشان را در دنیا پراکنده سازند…”
او سپس به قدرت و نفوذ سیاسی تاریخی ایلومیناتی اشاره می کند و توضیح می دهد :
“…ایلومیناتی ها در اروپا به قدرت زیادی دست یافتند و آنگاه متوجه آمریکا شدند و حکومتی تشکیل دادند که بخش اعظم اعضای آن فراماسون بودند ؛ جرج واشینگتن ، بنجامین فرانکلین …ایلومیناتی ها از این فرصت استفاده کرده و بانک ها و دانشگاهها و صنایعی را که هدف غایی آنها را تامین می کردند ، بنا نهادند…”
این صحبت های قهرمان اصلی کتاب دن براون یعنی پرفسور رابرت لنگدان دقیقا براساس مستندات تاریخی نوشته شده اند .جریان روشنگری(ایلومیناتی) اروپای قرن هفدهم بنا به شواهد تاریخی و اسناد موجود وابسته به تشکیلات جهانی فراماسونری بود و از ایدئولوژی ماسونی و آیین هایی همچون کابالا و تصوف یهود تغذیه می گردید. تشکیلات مخوف ایلومیناتی (که امروز نیز از پنهان ترین سازمان های فراماسونی جهان به شمار می آید ) در همین راستا بوجود آمد و منشاء بسیاری از تغییر و تحولات سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی تحت عنوان علم گرایی در اروپای قرن 17 به بعد گشت.
اولین بنیانگذار یا حداقل پیشاهنگ این جریان در انگلیس ، فرانسیس بیکن به شمار می آید که بنا به تصریح برخی از مورخین معتبر از جمله جو روبینسن در کتابی تحت عنوان “تولد یافته در خون : رازهای برشته شده فراماسونری” ، تحت تاثیر فرهنگ عبرانی و تلمودی بوده است. بیکن در سال 1645 یعنی 19 سال پس از انتشار کتاب خود به نام “آتلانتیس جدید” ، با معرفی خانه دانش تحت عنوان Invisible College یا کالج نامریی نخستین تشکیلات به اصطلاح روشنگری( ایلومیناتی ) را پایه گذاری کرد که به نوشته لوسین وولف در کتاب “عناصر آمریکایی در رستلمنت” ویژگی مشترک تمامی اعضای کالج مذکور ، بدون استثناء ماسون بودن آنهاست.
اعضای College Invisible یا همان کالج نامریی سپس وظیفه بسیار مهمی را عهده دار شدند و در راستای بازگشت مجدد یهودیان به انگلیس کمک بزرگی به کرامول ، دیکتاتور این کشور کردند.( یهودیان در قرون پانزده و شانزده از انگلیس رانده شده بودند) . کالج مذکور ، بعدها ضمن تبدیل شدن به یک نهاد رسمی تحت حمایت چارلز دوم ، شاه پروتستان به”انجمن پادشاهی لندن برای توسعه دانش طبیعی” تغییر نام داد. سر اسحاق نیوتن ( از اعضای خانقاه برادری صهیون و از بنیانگذاران سازمان فراماسونری در انگلیس) ، کریستوفر ورن ، رابرت بویل ، جان لاک و شخصیت های مشابه دیگر عضو همین تشکیلات ماسونی بودند. این انجمن سلطنتی در قرون 18 و 19 به ترتیب به یکی از قلعه های مهم اندیشه صهیونی بدل گشت. “جان لاک” ( بنیانگذار لیبرالیسم )”روسو” ( فیلسوف قراردادهای اجتماعی ) “کانت” و “جان میلتون” همگی طرفدار اندیشه تأسیس اسرائیل بودند. از این رو، جنبش صهیونیزم مسیحی چند سده پیش از صهیونیزم یهودی شکل گرفت.
دیگر شخصیت های مهم جریان موسوم به روشنگری که در سازمان ایلومیناتی متشکل شده بودند ، به تئوری پردازی برای تشکیل جوامع آرمانی جهت تحقق همان حاکمیت جهانی خویش ، پرداختند و در همین راستا بود که جان لاک با تئوری جامعه مدنی برای کلنی پیوریتن های مستقر در کارولینای جنوبی با تاکید بر مبانی ماسونی ، قانون اساسی نوشت و همین قانون ، به عنوان قانون اساسی آمریکا قلمداد شد که تا امروز نیز پابرجا مانده است و در حقیقت کارولینای جنوبی ، به اولین قلعه بزرگ تشکیلات فراماسونری آمریکا بدل شد.
اما برای آنکه به ریشه های جریان موسوم به روشنگری یا ایلومیناتی در اروپای دوران رنسانس پی ببریم بایستی به هم پوشانی های پروتستانتیزم (که پیش تر از این جریان اوج گرفت) با آموزه های صهیونی به خصوص در آیین کابالا یا تصوف یهود ، دقت نماییم. بنا به نوشته گروهی از مورخین و اندیشمندان ، اساسا همین کابالا ( که از جریانات قرون وسطی ، جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد می آمد) منشاء و ماخذ پدیده اومانیسم در قرن هفدهم به عنوان نخستین پایه های جریان روشنگری( ایلومیناتی ) گردید و در رابطه ای تنگاتنگ با آن به قواعد و قوانین ماسونی ، رسمیت بخشید.
مالاچی مارتین ، نویسنده مشهور و استاد انستیتوی پاپی کتاب مقدس واتیکان در کتاب خود با عنوان مطول “کلیدهای این خون : کوشش برای حاکمیت جهانی بین پاپ ژان پل یازدهم ، میخاییل گورباچف و غرب سرمایه داری” مدعی است که روشنگری یا ایلومیناتی و جریان موسوم به عقلانیت پیش از جریان فرانسیس بیکن در قرن 17 توسط کابالیست ها و اومانیست ها ، آغاز شده بود که این حرکت شامل علم جادوگری نیز می گردید. آنها در تلاش بودند تا با استفاده از جادو (به رسم نیاکان خویش در مصر باستان) دنیا را به زعم خود به معمار بزرگ کائنات که با 4 حرف مقدس عبرانی یعنی YHWH یهوه نامیده می شد ، واگذارند و از همین رو از سمبول هایی مانند هرم و چشم ، استفاده کردند که به صورت آرم انجمن ماسونی ایلومیناتی در آمد ، از نمادهای فراماسونی محسوب شده و حتی امروز در پشت اسکناس های دلار آمریکا نیز به چشم می خورد.
اندیشه های صهیونی ایلومیناتی
پرفسور لنگدان پس از مکث و تمرکزی هدف اصلی این تشکیلات را اینگونه بیان می کند :
“…آفرینش یک حکومت جهانی ، نوعی نظام جهانی سکولار و غیر مذهبی…یک نظام جهانی تازه براساس دیدگاههای ایلومیناتی …”
جملاتی که پرفسور رابرت لنگدان درباره اهداف ایلومیناتی بیان می کند ، شباهت بسیار قریبی با آنچه در متون و اسناد فرقه های مختلف منتسب به صهیونیسم دارد. اسناد و مدارک معتبر تاریخی نشان می دهد که فراماسونری به عنوان یک تشکیلات منظم و پیچیده، به طور کامل، همواره در خدمت مقاصد و اهداف صهیونیسم ، عمل کرده است .
ژرژلامیلن در کتاب “اسرار سازمان مخفی یهود” به نقل از متن معروف به “پروتکل های زعمای صهیون” مینویسد:
“فراماسونری قدرت مخفی ماست. فراماسونری فقط به منظور مخفی نگاه داشتن نقشههای ماست و طرز اجرای این قدرت مخفی و محل اجرای آن برای همیشه بر ملتها پوشیده است.”
اسماعیل رایین، مؤلف کتاب”فراموشخانه و فراماسونری در ایران” نیز در این زمینه می نگارد: “صهیونیسم ، ایدئولوژی حاکم بر تمام لژهای( فراماسونری ) جهان است. لذا صهیونیسم بینالمللی با فراماسونری بینالمللی یکی گردیده و از آن به منزلهی بازوی سیاسی و فرهنگی استفاده میکند.”
از طرف دیگر ، هنگامی که قاتل اجیر شده ایلومیناتی در حال صحبت تلفنی با پیشکار ونترسکا است و از سوی بازرس الیوتی پیشنهاد پول هنگفتی را دریافت می کند پاسخ حکیمانه ای می دهد :” به هردویمان توهین نکن”
بازرس ادامه می دهد :” ما پول داریم”
و قاتل بلافاصله پاسخ می گوید :” ما هم همینطور . بیشتر از آنچه که بتوانی فکرش را بکنی.”
در کتاب آمده است :”در اینجا لنگدان به ثروت ایلومیناتی فکر کرد ، ثروت کهن فراماسون های باواریایی ، سلسله روچیلد ، بیلدربرگرها و …”
یعنی نویسنده کتاب ، صریحا به ریشه ها و حامیان مالی و سیاسی ایلومیناتی اشاره می کند که در میان آنها روچیلدها برجسته ترین هستند. فراموش نکنیم که همین خاندان روچیلد در طول 4 قرن از اصلی ترین نیروهای سازمان دهنده امپراطوری جهانی صهیونیسم بوده است و با پول و سرمایه بارون ادموند روچیلد بود که اسراییل برپا شد و گروهی از یهودیان به آنجا کوچانده شدند.
در واقع شبکه بین المللی روچیلدها در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم ، به نام دول استعمارگر اروپایی در سراسر دنیا به خصوص قاره آسیا و در هند و ایران و عثمانی و برخی کشورهای دیگر کانون های اشرافی ایجاد کرده ، درون دولت ها نفوذ کرده و تلاش کرد که سیاست های آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرین شان یعنی حکومت جهانی بگرداند.
هانا آرنت ، مورخ و روزنامه نگار یهودی می نویسد:”…برای اثبات فکر عحیب دولت جهانی صهیون چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت 5 دولت مختلف را دارا و دست کم با سه دولت در همکاری نزدیک بود ، دولت هایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز ، حتی لحظه ای ، یکپارچگی و پیوند منافع بانکدارانشان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!”
پال جانسن در کتاب “پیدایش تمدن جدید غرب” روچیلدها را عامل کلیدی در “پیدایش دنیای نوین” می خواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرن ها پیش ، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقا همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل می کرد.
ژان ژاک روسو ، فیلسوف شهیر فرانسوی ، منظره حیرت انگیز این کانون را در حوالی نیمه قرن هجدهم ، چنین توصیف کرده است:
“…آتن ، اسپارت و روم از میان رفته اند و از خود بازمانده ای در جهان نگذارده اند ، ولی صهیون که منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است.آنها محفوظ مانده اند ، تکثیر می یابند و در سراسر جهان پراکنده می شوند…با همه ملل در می آمیزند ولی با آنها مشتبه نمی شوند. آنها حکمرانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند…”
همین شبکه بین المللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا به قدرتی عظیم و بی رقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت. بنیاد روچیلد ، واپسین نماد اقتدار و ثروت این کانون است. در جایی دیگر پرفسور لنگدان این نماد قدرت و ثروت را در قلب نظام سلطه جهانی به طور واضح نشان می دهد. او یک اسکناس یک دلاری را به ویتوریا وترا نشان می دهد و درباره فرقه ایلومیناتی می گوید :
“…من زمانی شیفته این فرقه شدم که دریافتم پول رایج آمریکا پوشیده از نمادهای ایلومیناتی است…”
لنگدان اسکناس را به ویتوریا می دهد و می گوید :” به پشت اسکناس نگاه کنید. آن مهر بزرگ را در طرف چپ اسکناس ببینید”
ویتوریا اسکناس را برمی گرداند : ” منظورتان این هرم است؟”
لنگدان:” بله ، شما می دانید که این هرم چه ارتباطی با تاریخ آمریکا دارد؟”
ویتوریا : ” چرا در مرکز نماد مهر اصلی آمریکاست؟”
لنگدان : ” یک تاریخچه خوفناک. این هرم نماد نیروهای سری است که نماینده صعود به جانب منبع روشنایی هستند. در یالای آن چه می بینی؟”
ویتوریا اسکناس را بررسی کرد: ” چشمی در درون یک مثلث.”
لنگدان : ” به آن مثلث در خشان می گویند. هیچ وقت جای دیگری چشمی را درون مثلثی دیده ای ؟”
در کتاب آمده است :
ویتوریا لحظه ای سکوت کرد و بعد : ” راستش بله اما مطمئن نیستم…”
لنگدان : ” نشانه های ماسون ها در سراسر جهان…بعضی آن را نظام جدید جهانی می خوانند.”
لنگدان جمله زیر مهر را خواند :” Novous ordo seclorum” به مفهوم نظام جدید جهانی .”
ویتوریا : ” جهانی به معنی غیر مذهبی است…اما چطور این نمادها می توانند روی قویترین پول رایج جهان ظاهر شوند؟”
لنگدان : ” بسیاری از دانشمندان ، معاون رییس جمهور ، هنری والاس را مسئول این عمل می دانند. او یکی از مقامات برجسته ماسون بود …”
ویتوریا : ” چطور ؟ چطور رییس جمهور موافقت کرد؟”
لنگدان : ” در آن زمان فرانکلین دی روزولت رییس جمهور بود… تاریخ را بخوان ، فرانکلین روزولت یک ماسون معروف بود.”!!
از اثری معمایی و پیچیده تا فیلمی معمولی و حادثه ای
در واقع این توضیحات مفصل و اشارات متعدد پرفسور لنگدان به نمادها و نشانه های ماسونی و ایلومیناتی است که باعث می شود وی در طول داستان “فرشتگان و شیاطین” بتواند مخاطب را در رصد کردن سمبل های ماسونی برای ردیابی مسیر ایلومیناتی همراه خود گرداند که متاسفانه در فیلم و فیلمنامه با حذف توضیحات و اشارات یاد شده ، تماشاگر در برابر کنش ها و عکس العمل های لنگدان وا مانده و یا حداقل پاسیو و منفعل می ماند. چرا که نمی داند نمادهایی مانند هرم ، چشم ، بیضی و مانند آن از مشخصه های بارز ماسونی و فرقه های وابسته اش مانند ایلومیناتی است. فی المثل در محل نشانه اول یعنی کلیسای سانتاماریا دل پوپو لو ، وقتی بر سر گور مجلل سانتی ( رافائل ) می رسند ، مکان را مملو از نشانه ای ماسونی اعم از بیضی و هرم می یابند و این سوال برای لنگدان و وترا پیش می آید که چگونه هنرمندی مانند برنینی که در استخدام واتیکان بوده ، از نمادهای ماسونی برای تزیین بنای هنری اش بهره جسته و تازه پی می برند که هنرمند گمنام ایلومیناتی که اصلا مسیر این فرقه را با تندیس ها و مجسمه هایش معلوم ساخته ،کسی جز برنینی نیست. از اینجاست که مخاطب کتاب متوجه می شود ، تشکیلات فراماسونی چه نفوذی در همان واتیکان داشته ، بطوریکه دهها “ابلیسک” ( از نمادهای روشن ماسونی) در سرتاسر واتیکان و خصوصا در مقابل مکان های مقدس ( از جمله کلیسای سنت پیترز و در میانه میدان پیاتزا) نصب گردانده است!! اما در فیلم و فیلمنامه ، به دلیل به اصطلاح فاکتور گرفتن فیلمنامه نویسان از توضیحات روشنگرانه فوق ، تماشاگر اساسا از کشفیات مکرر پرفسور لنگدان یا بحث های او با ویتوریا وترا و یا تاکیدات دوربین بر این گونه نمادها همچون ” ابلیسک” چندان سر در نمی آورد.
به همین دلیل است که اگرچه در انتهای ماجرا ، مشخص می شود ، عملیاتی که تحت عنوان ایلومیناتی با ربودن و به قتل رساندن کاردینال های کاندیدای مقام پاپ و سرقت بمب ضد ماده برای زیر و رو کردن واتیکان همراه شد توسط پیشکار پاپ هدایت می شد اما در کتاب با توضیحات مفصل رابرت لنگدان( که بخشی از آن را بازگفتم) ، دن براون به گونه ای ظریف قدرت و نفوذ ایلومیناتی و فراماسونری امروز را فراتر از قتل 4 کاردینال و آن عملیات ابلهانه ربودن محفظه حاوی یک چهارم گرم ضد ماده ترسیم می کند.
او در بخشی از داستان که قاتل در حال جر و بحث با پیشکار و بازرس الیوتی است از فکر لنگدان می نویسد :” …همه می دانستند که نفوذ کردن در سازمان های جهانی ، نام تجارتی ایلومیناتی بود. آنها در شبکه های اصل بانکداری و هیئت های دولت و …حضور داشتند. یک بار چرچیل به خبرنگاران گفته بود که اگر جاسوسان انگلیسی به درجه ای که ایلومیناتی ها در پارلمان انگلیس نفوذ کرده بودند ، در میان نازی ها رخنه داشتند ، جنگ جهانی ، یک ماهه به آخر می رسید…”
دو خبرنگار بی بی سی که در کتاب با تماس تلفنی قاتل به محل هر جنایت کشیده می شوند ( ولی در فیلمنامه و فیلم کاملا کنار گذاشته شده اند) ، پس از اینکه نام ایلومیناتی را در تماس تلفنی با قاتل می شنوند ، به اینترنت مراجعه کرده تا اطلاعاتی در این باره بگیرند ، اطلاعات آنها ، نفوذ عجیب و غریب فراماسون ها را در دنیای امروز موکد می گرداند.
آنها ابتدا از اخطار چرچیل و وودرو ویلسن ( رییس جمهوری وقت آمریکا) نسبت به گسترده شدن نفوذ ایلومیناتی صحبت می کنند و سپس به رابطه با نفوذترین و موثرترین شخصیت های تاریخ معاصر با این فرقه ماسونی پی می برند. افرادی مانند سیسیل رودز ( بنیانگذار بورسیه های علمی ) یا بیل کلینتن یا خانواده گرانت در فرانسه و آلومبرادوس از اسپانیا و حتی کارل مارکس ! و بالاخره به بازی رایج و محبوبی در میان نوجوانان و جوانان آمریکایی می رسند به نام ایلومیناتی : نظام جدید جهانی …
فیلم ” Angels And Demons” با طفره رفتن از ارائه این نوع اطلاعات ، در واقع با افشای نقش پیشکار کامرلنگو در ماجراهای واتیکان ، به یک فیلم معمولی حادثه ای بدل می شود و برعکس کتاب ، دیگر در ذهن مخاطب تداوم نمی یابد. در واقع فیلم با همان جملات کلیشه ای فرمانده راچر در اتاق دربسته پیشکار ، به پایان رسیده و همه چیز تمام می شود. انگار نه انگار که ایلومیناتی و انجمنی به این نام وجود خارجی داشته است. همه آن کشف راز و رمز مسر ایلومیناتی و حل آن پازل شگفت آور برنینی و میلتون و وقایعی مانند آنها به یک بازی سادیستیک تبدیل می شود که گویی نویسنده قصد داشته مانند کلاه گشادی بر سر مخاطبش بگذارد و بس!
به راستی چرا چنین تفاوت مهم و اساسی مابین کتاب و فیلمنامه اقتباسی “Angels And Demons” دیده می شود که آن را به یک اقتباس غیر وفادارانه تبدیل نموده است؟ آنهم اقتباسی که خود نویسنده داستان برآن نظارت داشته است!
یعنی آیا دن براون نسبت به همه آن اطلاعات حیرت انگیزی که در کتاب Angels And Demons مطرح ساخته ، دچار شک و تردید شده است؟ آیا او و دیگر سازندگان فیلم “Angels And Demons” از جمله کمپانی تولید کننده ، شرایط کنونی جهان را مساعد بازتاب جهانی تر آن کشفیات و اطلاعات ندانسته اند؟ در سالهایی که کتاب “Angels And Demons” نوشته شد و سپس ” رمز داوینچی” انتشار یافت و بعد به فیلم برگردانده شد ، چه شرایط و موقعیتی بر عالم حاکم بود که نوشتن چنین داستان ها و ساختن چنان فیلم هایی را لازم می گرداند؟
به نظرم پاسخ این سوالات را به وضوح می توان در همان کتاب و فیلم “رمز داوینچی” جستجو کرد. در صحنه ای که سر لی تیبینگ ، دوست قدیمی پرفسور رابرت لنگدان ، او و سوفی را در کلیسای محل دفن سر اسحاق نیوتن به گروگان گرفته تا رمز آن کریپتکس را باز کرده و به مکان دفن جام مقدس و الواح همراه آن دست پیدا کند تا راز کهن ، افشاء شده و جهان به نسل عیس مسیح ( ع) سپرده شود ، نسلی که خانقاه صهیون از آن مراقبت کرده است ، سر تیبینگ در پاسخ لنگدان که چرا چنین کاری را انجام می دهد ، می گوید که با تغییر هزاره و رفتن از برج حوت به حمل ، قرار بود خانقاه صهیون این راز را افشاء کند اما چنین نکرد. تغییر هزاره و آغاز هزاره سوم از اعتقادات فرقه های هزاره گرای صهیونیستی مانند اوانجلیست ها است که معتقدند در آغاز آن پایان روزها فرا می رسد و با وقوع جنگ آرماگدون ( مابین نیروهای خیر یعنی غرب و قوای شر که از نظر آنان شرق و به خصوص شرق اسلامی تلقی می شود )، زمینه های ظهور حضرت مسیح (ع) از طریق فراگیری کشور اسراییل فراهم می آید.
در واقع غرب صهیونی ( همچنانکه رهبران و پیش گوهایشان مانند جری فالول ، هال لیندسی ، بیلی گراهام و …سالها وعده داده بودند ) قرار بود در آغاز هزاره سوم به اصطلاح به نقطه صفر برسد و از همین روی می بایست رازهای پنهان و دیرین آنها برای زمینه سازی حاکمیت جهانی شان ، افشاء گردد. دهها و صدها فیلم در دهه 90 حکایت از همین نگاه و دیدگاه داشت. از همین روی کتاب ها و فیلم هایی مانند هری پاتر و ماتریکس و مگی دو و ارباب حلقه ها و جنگ های ستاره ای و نارنیا و اسپایدرویک و نیروی اهریمنی و رمز داوینچی و Angels And Demons و …نوشته و منتشر و ساخته شدند. امثال جری فالول و هال لیندسی و پت رابرتسون و …برای پایان روزها ، تاریخ های متعددی عرضه کردند و بعد از سال 2001 و حادثه برج های دو قلوی نیویورکی ، تواریخی همچون 2006 و 2007 و 2008 را تعیین کردند ولی به فضل الهی ، چرخ زمان آنچنان که می خواستند پیش نرفت . شاید به همین دلیل فکر کردند ، در واگویی اسرار خانقاه صهیون کمی زیاده روی شده و بسیاری از اسرار مگوی را با دست خود برملا کرده اند.
احتمالا سرند کردن کتاب “Angels And Demons” از نکات درشت و افشاگرانه و تبدیلش به فیلمی خنثی و پیش پا افتاده ، با توجه به این رهیافت تازه بوده است.
==============================================================================================
"دوزخ" (Inferno)
ژانر: اکشن / ماجرایی / جنایی
زمان: 2 ساعت و 1 دقیقه
درجه بندی: PG-13
هزینه تولید: 75 میلیون دلار
تاریخ اکران: 7 آبان (28 اکتبر 2016)
عوامل فیلم:
کارگردان: ران هاوارد
نویسندگان: دیوید کپ، دن براون
موسیقی: هانس زیمر
بازیگران: تام هنکس،
فلیسیتی جونز،
عمر سی،
بن فاستر
، عرفان خان
-----------
خلاصه داستان فیلم سینمایی دوزخ
قهرمان باهوش قسمتهای قبلی یعنی پروفسور رابرت لنگدن (هنکس) در ابتدای قسمت سوم در حالی در بیمارستانی واقع در ایتالیا به هوش میآید که هیچ چیز از گذشتهی خود بیاد نمیآورد و این فراموشی لندگن را با کابوسهای نامفهومی همراه میکند که هیچکدام دلیل در بیمارستان بودن وی را مشخص نمیکند. در ادامه دختری بنام سیانا بروکس (جونز) با این رمزیاب باهوش یک تیم را تشکیل میدهند تا هم لندگن از اتفاقات پیش آمده با خبر شود و هم اینکه این دو در مقابل یک مرد دیوانه که قصد دارد با انتشار یک ویروس کشنده نیمی از جمعیت جهان را نابود کند، ایستادگی کنند.
---------------
نقد و بررسی
« دوزخ » قسمت سوم از سری داستانهای مشهور نویسنده دن براون است که به نسخه سینمایی مبدل شده است. دو قسمت قبلی این آثار با نامهای « رمز داوینچی » در سال 2006 و « فرشتگاه و شیاطین » در سال 2009 به نمایش درآمدند که « رمز داوینچی » توفیق بیشتری نسبت به قسمت دوم فیلم داشت. این سری از داستانها که به رمز گشایی از از تاریخ و کلیسا می پردازد، همواره توسط کلیسا مورد انتقاد قرار گرفته است.
داستان فیلم از جایی آغاز می شود که رمزشناس مشهور پروفسور رابرت لنگدن ( تام هنکس ) در بیمارستانی واقع در فلورنس ایتالیا به هوش می آید اما هیچ چیز از آنچه که بر او گذشته به خاطر نمی آورد جز اینکه نشانه هایی از خطر برای زمین حس می کند. در بیمارستان دکتر بروکس ( فلیسیتی جونز ) به سراغ او می آید تا به او این نکته را اعلام نماید که دچار بیماری فراموشی شده و می بایست توجه بیشتری به خود نماید. اما دیری نمی گذرد که قاتلی در بیمارستان به سراغ لندگن می آید اما او به کمک دکتر بروکس موفق به فرار می شود. آن دو بزودی متوجه می شوند که یک میلیارد بی اعصاب به نام برتراند ( بن فاستر ) قصد پالایش جمعیت کره زمین را دارد و...
نخستین قسمت از این سری فیلمها یعنی « رمز داوینچی » دقیقاً ده سال پیش به اکران درآمد و جنجال های فراوانی بابت پرداخت سوژه اش به پا کرد. در آن سالها سازندگان ( کارگردان ران هاواردی بود که قسمت سوم را هم کارگردانی کرده ) علی رغم ضعف هایی که در اقتباس داشتند، توجه بیشتری را متوجه کیفیت محتوای داستان کرده بودند. اما در نسخه سوم که ده سال بعد از آن ماجرا اکران شده، ما شاهد تغییر رویه داستان به یک تریلر محض هالیوودی هستیم که ارتباطش با کتاب « دوزخ » بیشتر شبیه به یک بهانه است.
در واقع در « دوزخ » ویژگی های مهم کتاب مورد تاکید فیلمساز نبوده بلکه ایجاد موقعیت های سینمایی اعم از تعقیب و گریز و گاهاً استفاده از جلوه های ویژه برای القای بیشتر هیجان به داستان تمرکز اصلی را فیلم شامل شده است. اینبار لنگدن و دکتر بروکس بیش از آنکه حرفی بابت مفاهیم بحث برانگیز و مورد مناقشه « دوزخ » داشته باشند، به شخصیت هایی مبدل شده اند که نیاز سازندگان برای به تصویر کشیدن زیبایی های اروپا را برطرف می نمایند. سازندگان بطور افراطی علاقه مند بوده اند تا در جغرافیایی که اثرشان را در آن فیلمبرداری کرده اند، تصاویر سازه های قدیمی شهر را بگنجانند که بدون کارکرد است و با کمی جستجو می توان ردپای پُر رنگ آژانس های مسافرتی را در این افراط گری یافت.
« دوزخ » در شخصیت پردازی نیز فراتر از دو قسمت قبل نمی رود و در لحظاتی حتی سقوط را تجربه می نماید. ارتباط میان آدمهای داستان هرگز گسترش پیدا نمی کند و تنها به تعقیب و گریز و سپس توضیحاتی مکفی درباره نشانه شناسی دانته می گذرد که خوانندگان کتاب نسخه بهتر آن را خوانده اند و تماشاگرانی هم که کتاب را نخوانده اند به راحتی خواهند توانست به جزئیاتی که شرح داده می شود آگاه باشند. با اینحال فیلم از نیمه دوم به بعد علناً نشانه شناسی ها را به حال خود رها می کند تا تبدیل به یک تریلر محض شود که هر لحظه در آن یکی دزدیده می شود و سپس یافت می شود و البته به اشتباه یک رابطه عاشقانه هم میان لنگدن و سینسکی نیز شکل می گیرد، عاشقانه ای که سر و ته مشخصی ندارد و خیلی زود فراموش می شود.
شخصیت های منفی داستان نیز در اینجا مانند رویه ای که در چند سال اخیر شکل گرفته، اهالی تکنولوژی هستند که پولشان در جیب زیادی کرده و قصد دارند نصف دنیا را بفرستند روی هوا تا کره زمین نفس بکشد! در سالهای اخیر آثار فراوانی نظیر « حالا من را می بینی 2 » و « کینگزمن » به نمایش درآمده اند که شخصیت منفی آنها میلیاردهای اینترنتی بوده اند و به نظر می رسد که تا مدتی معین، میلیاردها شخصیت های جذابی برای قرارگیری در نقش منفی باشند. این افراد در « دوزخ » نیز رفتاری قراردادی دارند؛ آنها خیلی دانا هستند اما در انتهای داستان مخاطب متوجه می شود که نادان مطلق از دنیا رفته اند!اما بدترین بخش « دوزخ » را می توان پایان غافلگیرکننده اش یافت که احتمالاً داد خوانندگان کتاب را در خواهد آورد چراکه در اینجا تغییراتی شکل گرفته و پایان کتاب ( که اتفاقا از نقاط برجسته کتاب بوده ) بطور کل به یک نسخه عجیب و غریب تغییر یافته است؛ پایانی قراردادی که فقط می شد در یک اثر تریلر خوشحال آن را گنجاند!
در میان تصاویر طبیعی زیبای اثر که در لوکیشن های تماشایی فیلمبرداری شده اند، تنها تام هنکس است که هنوز هم می تواند در یک فیلمنامه ضعیف درخشان ظاهر شود و توجهات را از آن خود نماید. هنکس با اینکه فرصت چندانی برای ارائه یک بازی درخشان در اختیار نداشته، اما روی هم رفته قابل قبول است. فلیسیتی جونز هم جز اینکه همراه باشد کار خاصی در فیلم انجام نداده، شخصیت های منفی داستان هم که مطابق الگویی آشنا رفتار کرده اند.
« دوزخ » چنانچه درباره کتاب آقای دن براون نبود می شد به عنوان تریلری که یکبار ارزش تماشا دارد از آن یاد کرد اما همین ارتباط اثر به کتاب معروفی که از آن اقتباس شده، باعث شده تا فیلم نه اقتباس وفاداری شود و نه ویژگی های سینمایی به درستی در آن بکار گرفته شود. شاید بتوان تنها برنده « دوزخ » را هانس زیمر دانست که قطعاتش در فیلم شیندنی هستند.
-----------
نکاتی پیرامون فیلم:
"دوزخ" مانند دو نسخهی قبلی برگرفته از سری رمانی به همین نام نوشتهی "دن براون" به کارگردانی "ران هاوارد" و بازی "تام هنکس" ساخته شده. فروش افتتاحیهی قسمت سوم به شدت ناامید کننده بوده است به شکلی که فیلم "رمز داوینچی" در سال 2006 در اولین هفتهی آمریکای شمالی به فروش 77 میلیونی و به همین ترتیب فیلم "فرشتگان و شیاطین" در سال 2009 به فروش 46 میلیونی دست پیدا کرده بودند، این در حالی است که فیلم "دوزخ" در هفتهی نخست به فروش 14 میلیونی بسنده کرد.
"دن براون" نویسنده سری رمان که تا قبل از این رمانهای "فرشتگان و شیاطین" در سال 2000، "رمز داوینچی" در سال 2003، "نماد گمگشته" در سال 2006 و "دوزخ" را در سال 2013 منتشر کرده بود چند هفته قبل از اکران قسمت سوم نسخهی سینمایی از پنجمین رمان خود با محوریت شخصیت پروفسور رابرت لنگدن با نام "سرچشمه" رونمایی کرد تا شاید در سالهای بعد شاهد ساخته شدن نسخهی سینمایی آن باشیم.
در بخشی ار سکانسهای مربوط به کابوسهای لنگدن از 9 هزار لیتر خون مصنوعی که از شکر ساخته شده استفاده شده است. هانس زیمر آهنگساز نامدار سینما مانند دو قسمت قبلی، کار ساخت موسیقی این قسمت را نیز بر عهده گرفته است.
از نظر مدت زمان فیلم "دوزخ" با 2 ساعت و 1 دقیقه کوتاهترین فیلم در بین نسخههای پیشین است. همچنین بودجهی 75 میلیونی که صرف ساخت قسمت سوم شده در مقایسه با قسمتهای قبل هزینهی کمتری را در بر داشته است (قسمتهای اول و دوم به ترتیب دارای بودجهی ساخت 125 و 150 میلیون دلاری بودهاند).
"دوزخ" با توجه به تغییر تاریخ انتشار توسط سونی، اولین نسخه در این سه گانه خواهد بود که در فصل پاییز به اکران درآمده است (هر دو فیلم قبلی در تابستان اکران شده بودند). همچنین "دوزخ" تنها نسخهی این تریلوژی است که به صورت دیجیتالی و با دوربینهای آیمکس فیلمبرداری شده.
نویسندهی فیلمنامهی قسمت اول بر عهدهی "آکیوا گلدزمن" و همچنین نویسندگان قسمت دوم به طور مشترک بر عهدهی "آکیوا گلدزمن" و "دیوید کپ" بوده است، در حالی که فیلنامهی قسمت سوم تنها توسط "دیوید کپ" به نگارش درآمده است.
به غیر از این تریلوژی تام هنکس و ران هاواراد در فیلمهای "اسپلش" محصول 1984 و "آپولو 13" محصول 1995 با یکدیگر همکاری داشتهاند.
این فیلم از طرف مجلات و سایتهای معتبر سینمایی امتیاز میانگین 42 از 100 را بدست آورده است.