((در دنیای اتاق های قفل شده،مرد با کلید پادشاه است.
وعزیزم،باید من را وقتی تاجی بر سر دارم تماشا کنی.))
وقتی در مورد این سطح از هوش،آن هم در تعریف جامع و همه جانبه اش نه صرف بهره هوشی،صحبت میشود برخلاف انتظار خیر و شر مفهوم کلاسیک و کهنی پیدا میکند،مخصوصا در تحلیل قرائت مدرن و امروزی سریال شرلوک از تقابل آقای کارآگاه با با ناپلئون دنیای شرارت.
شرارت رنگش خیلی تغییر کرده و امروزه مردم دیگر جز سیاستمداران کمتر کسی را شرور میخوانند و دامنه دشمنی مردم دنیا پر است از سیاستمدارانی چون ترامپ و دیکتاتور های فراوان(؟😉)؛حتی تروریست جماعت از جانب مردم قربانی شناخته ویا سوسک هایی محسوب میشوند
که باید با دمپایی له شان کرد،به تروریست جماعت هم دیگر اعتبار شرارت داده نمیشود!دزدها و قاچاقچی ها هم،که به لطف اطلاع رسانی سینما،تلویزیون،ادبیات و کلا هنر و رسانه،همدلی برانگیزند و یک مشت قربانی از نوع دیگر.
دریافت اعتبار شرارت به قدرت گره خورده است.امروزه هرکسی که قدرت دارد شرور دیده میشود و البته در اکثرا سناریوها شرور هم هست،یعنی دارد ضربه میزند و از قدرتش سوء استفاده میکند.شاید هم حق داشته باشد،پس فایده داشتن قدرت چیست اگر از آن استفاده نکنی؟!اصلا استفاده یا سوء استفاده از قدرت چه معنایی دارد؟!همه چیز در گرو انتخاب عینکی است که با آن به مسائل نگاه میکنیم.با نگاهی بسیار کلاسیک به سریال شرلوک،آقای شرلوک هولمز به دسته فرشته ها تعلق دارد و پروفسور جیمز موریاتی به دسته شیاطین.وگرنه هردو شخصیت به طرز غریبی به هم شبیه و نزدیک اند؛هوش سرشار موجب شده که دنیا با آدمهایش برای این دو نفر زیادی حوصله سر بر باشد!پس دنبال بازی ای میگردند تا سرشان گرم شود.یکی برای سرگرم شدن به پلیس مشاوره میدهد و مشکلات مردم را حل میکند،دیگری به جنایت کاران و خلافکاران مشاوره و ترجیح میدهد جریانات زیادی در جهان را کنترل میکند.
کنترل و قدرتی که جیمز موریاتی از ارتباط با دنیای به اصطلاح شیاطین به دست آورده،نسبت به شرلوک دامنه وسیع تری برای انتخاب بازی به او داده است.ناپلئون دنیای شرارت آن قدر قدرت دارد که هنگام دزدیدن جواهرات سلطنتی اوورتور La gazza ladra اثر جواکینو روسینی را گوش کند و ادا و اطوار در آورد!به اعتقاد خود پروفسور موریاتی هم او هم شرلوک تفاوت چندانی باهم ندارند،جز اینکه شرلوک کمی حوصله سر بر و تکراری شده!
شرورهای بعدی:دیک چنی-اسوالد کابلپات(پنگوئن)