بازی را که باخته بودیم، گوشه چشممان به تو بود. تو آخرین سنگر تسخیرناپذیر ما بودی که هیچ وقت تسلیم نمیشد. مهم نبود چند گل میخواستیم یا ماموریتمان چقدر غیر ممکن بود، برای تو جنگیدن همیشه ادامه داشت. تو هیچ وقت دستهایت را بالا نمیبردی...
و حالا تو بازیات را باختهای، مهمترین بازیات را؛ شاید این تلخترین شکست تمام زندگیت باشد...
حالا تو با تمام آن وجود احساساتیات، گوشهای نشستهای و اشک میریزی، و ما هم پا به پای تو - هزاران کیلومتر آن طرفتر - اشک میریزیم... بازی را باختهایم؛ اما باز هم گوشه چشممان به توست... تو آخرین سنگر تسخیرناپذیر ما هستی... تسلیم نشو کاپیتان؛ بلند شو؛ بایست؛ بجنگ؛ یک دنیا سرباز، با تمام ایمان و باورشان پشت سرت ایستادهاند...
من و خیلیهای دیگر، خیلی چیزها را از تو یاد گرفتیم. عشق را، تعصب را، باور و ایمانی که میشود برایش جان داد را، همیشه جنگیدن و هرگز شکست را نپذیرفتن را. تو برای من و خیلیهای دیگر، تجسم مفاهیمی خیلی عمیقتر و بزرگتر از تمام فوتبال بودهای.
شاید تو یادت نباشد، اما من و خیلیهای دیگر چرا، که آن شبها که دیگر امیدی نداشتیم، فریادهای تو امید ما بود. فردای شکستهای تلخ و جنگیدن برای تکرار نشدنشان. تو تسخیرناپذیر بودی، وقتی همه سقوط امپراتوری نیوکمپ را پذیرفته بودند، تو اما تسخیرناپذیر بودی. تو هرگز پرچم سفیدی همراهت نداشتی...
آن قدر زمین خوردیم و با نگاه به تو که ایستاده بودی، قدرت گرفتیم و ایستادیم، که عاقبت همه دنیا را فتح کردیم. با آن باوری که تو به ما آموخته بودی. با آن معنایی که تو به بازوبند زرد و قرمز رهبری بارسا بخشیدی. با آن فراتر از باشگاهی که تو بخشی از هویتش بودی و با آن فراتر از فوتبالی که تو به ما نشان دادی...
وقتی عطای هدایت یکی از بزرگترین تیمهای ملی دنیا و حضور در یکی از مهمترین تورنومنتهای جهانی را به لقایش بخشیدی و یکبار دیگر به دنیا ثابت کردی که تمام زرق و برقش برای تو ناچیز است، یکبار دیگر من و خیلیهای دیگر مثل من را عاشق خودت کردی. تو در دنیایی که همه، همه چیزشان را فدای برد و جام و افتخار و تعداد هوادار و درخشیدن روی سن میکنند، همه اینها را هیچ میدانستی و میدانی؛ و تو همه را فدا کردی برای بزرگترین بازی زندگیت...
و تو بزرگترین بازی زندگیات را باختهای؛ بله. چه بازیای برای یک پدر بزرگتر از دخترش؟ و چه چیزی دردناکتر از تبدیل شدن لبخند او به خاطره... تو حالا غمگینترین آدم دنیایی و حق داری که باشی... و حق داری اگر مابقی زندگیت را اشک بریزی... و ما هم با تو اشک خواهیم ریخت...
اما این چیزی نیست که تو به من و خیلیهای دیگر مثل من یاد دادی. تو برای شکستن، برای تسلیم شدن، برای کم آوردن خلق نشدی. برخاستن از این باخت و دوباره بردن، کار کمتر کسی است، آری؛ اما اگر یک نفر در دنیا باشد که یارای برخواستن از دل چنین غم بزرگی را داشته باشد، آن تو هستی، لوچوی دوستداشتنی
از دل این خاکستر سرد، دوباره متولد شو و جهانی را با هیاهویت به آشوب بکش. قلبهای پر از شور و غوغای میلیونها جوان عاشقپیشه شبیه من، همیشه همراه تو خواهد بود. ❤
منبع:https://www.fcbarcelona.ir/index/modules/news/article.php?storyid=18210#siteBody