اگه یه سر به لیست های برترین فیلمهای سایت ها، مجله ها و نشریات سینمایی بزنید، امکان نداره توش نامی از همشهری کین برده نشه؛ حتی بعضی از این لیست ها همشهری کین رو بهترین فیلم تاریخ سینما میدونن. کسانی که سینما رو بیشتر به عنوان سرگرمی دنبال میکنن شاید از این انتخاب متعجب بشن. همشهری کین نه به اندازه پدرخوانده جذاب هست، نه مثل کازابلانکا احساسی و خاطره انگیز؛ نه به اندازه راننده تاکسی تو ذهن ها میمونه و نه هیجان فیلمهایی مثل پالپ فیکشن رو داره. پس دلیل این انتخاب ها چی هست؟
اگه بگم همه فیلمهایی که امروز میبینید کم و بیش تحت تاثیر همشهری کین هستن، اغراق نکردم. برای دانشجوهای سینما این فیلم یک پکیج کامل آموزشی هست؛ از سبک روایت گرفته تا تکنیک های نوین فیلمبرداری، مونتاژ، صدابرداری، نورپردازی، طراحی صحنه و جلوه های ویژه بصری. فراموش نکنیم که این پروژه زمانی ساخته شد که استودیو ها همه چیز رو کنترل میکردن و به ندرت اجازه معرفی ایده های جدید رو به کارگردانان سینما میدادن.
تا قبل از ساخت این فیلم، اورسن ولز موفقیت های بسیاری در عرصه تئاتر و رادیو کسب کرده بود. این موفقیت ها باعث شده بود که چند پیشنهاد هم از استودیو های بزرگ هالیوود مثل برادران وارنر به دستش برسه که ولز همه اونها رو رد کرد. تا اینکه گرگ شفر، رئیس کمپانی RKO پیشنهادی بهش داد که نتونست رد کنه. RKO به ولز تضمین داد که دخالتی در ساخت فیلم نمیکنه و ولز در انتخاب فیلمنامه و تدوین و دیگر جنبه ها آزادی کامل خواهد داشت. همین قرارداد باعث ساخته شدن یکی از انقلابی ترین فیلمهای تاریخ سینما شد. اورسن ولز که اون زمان 25 سال بیشتر نداشت، با دعوت از بازیگران تئاتری که قبلا باهاشون کار کرده بود (هیچ کدوم از اونها تو هیچ فیلمی بازی نکرده بودند) و گرگ تولند که اون زمان یکی از اساتید فیلم برداری هالیوود محسوب میشد کارش رو آغاز کرد و خودش هم نقش اصلی فیلم رو برعهده گرفت.
***
داستان فیلم با مرگ شخصیت اصلی شروع میشه و بعد از اون فلش بک هایی رو میبینیم که زندگی چارلز فاستر کین رو از زبان اشخاصی که اون رو میشناختن و بهش نزدیک بودن روایت میکنه. هر کدوم از این روایت ها متناسب با دیدگاهیه که اون افراد از شخصیت کین داشتن که رنگ و بوی متفاوتی به بخشهای مختلف داستان میده. متناسب با این فلش بک ها فیلم هم از لحاظ ژانری کش و قوس زیادی به خودش میده. گاهی کمدی میبینیم، گاهی ملودرام، گاهی مستند، گاهی موزیکال و گاهی وارد مرز های ژانر وحشت و جنایی میشیم. ضمن اینکه خود فیلم هم از اول با طرح یک معما جزو ژانر معمایی محسوب میشه. این سبک روایت در زمان خودش یک سبک جدید محسوب میشد.
زمانی که همشهری کین روی پرده سینما رفت، یعنی اوایل دهه 40، فیلمبرداری و صدابرداری هالیوود اون زمان با سینمای امروز تفاوت بسیاری داشت. فیلمها بیشتر نون فیلمنامه و بازیگرانشون رو میخوردند و کمتر کسی به قدرت فیلمبرداری و مونتاژ واقف بود. اورسن ولز با این فیلم نشون داد که چطور میشه با صدا و تصویر لحن و حس یک صحنه رو مطابق میل فیلمساز به بیننده دیکته کرد و چطور میشه از مونتاژ به عنوان عنصری در خدمت فیلمنامه استفاده کرد. به حدی صحنه های این فیلم با دقت طراحی شدن که هر شات فیلم رو میتونیم نگه داریم و ساعت ها راجع به نحوه قرارگیری عناصر صحنه، سایه ها و تاریک و روشن ها و ارتباطشون با داستان و شخصیت های اون صحنه صحبت کنیم.
همشهری کین بخش زیادی از موفقیتش رو در این زمینه مدیون فیلم برداری استادانه گرگ تولند هست. تولند تکنیک هایی رو در این فیلم به کار گرفت که تا اون زمان یا استفاده نشده بودند یا مرسوم نبودند. یکی از این تکنیک ها تصویر برداری دیپ فوکس (deep focus) هست. در تصویر برداری دیپ فوکس تمام عوامل یک شات اعم از اشیای فورگراند، میانی و بک گراند همگی با حداکثر وضوح نشون داده میشن. کاری که با دوربین های اون زمان انجام دادنش مهارت زیادی نیاز دشت. تصویر زیر یک نمونه از دیپ فوکس رو نشون میده.
دیپ فوکس این آزادی رو به بیننده میده که بتونه همه عوامل یک صحنه رو ببینه. اینجا میزانسن به نحوی طراحی شده که نگاه ها به سمت مادر کین و برگه قرارداد که در فورگراند هستند منعطف میشه. اما بیننده میتونه پدر کین که وسط ایستاده و خود کین که در بگ گراند مشغول بازی هست رو به وضوح مشاهده کنه. به علاوه از طریق این میزانسن استادانه میتونیم تمام داستان این صحنه رو تعریف کنیم. مادر که تصمیم گیرنده هست در کانون توجه کنار قیم جدید کین نشسته. پدر که درمورد این قرارداد مردد هست تنها و دورتر ایستاده و داره با تردید به برگه نگاه میکنه. کین که در این اتفاق هیچ نقشی نداره و به نوعی اسیر شده، در حصار پنجره و دورترین فاصله ایستاده و کمترین جا رو در تصویر اشغال میکنه.
فیلمهای اون زمان هالیوود معمولا از یک زاویه معین فیلمبرداری میشدن و سعی بر این بود که بینندگان متوجه حضور دوربین نشن. اما ولز برای ایجاد تاثیرات دراماتیک خیلی موقع ها دوربینش رو در جاهایی قرار داد که باعث بوجود اومدن شات های جالبی شد. مثل این:
آیا روایت هایی که قراره از زندگی کین بشنویم واقعی هستن یا مثل تصاویر پشت این گوی شیشه ای غیرواقعی و معوج؟
یکی دیگه از روایت های بی نظیر بصری فیلم؛ همزمان با خرد شدن هویت و روح کین، بازتاب تصویرش هم خرد میشه.
علاوه بر اینها فیلم پر هست از شات های های انگل (high angle) و لو انگل (low angle) که از لحاظ بصری به روایت فیلم کمک زیادی کردن. این شات ها هم اون زمان چیز جدیدی محسوب میشدن.
یک شات لو انگل که به قدرت رسیدن کین رو روایت میکنه. به علاوه این نوع تصویر برداری به ولز اجازه میداد که از ست سقف دارش رونمایی کنه. اون زمان استودیوهای فیلمسازی از ست های بدون سقف استفاده میکردن، اما ولز در این فیلم از ست های سقف دار استفاده کرده تا در کنار نورپردازی های با کنتراست بالا یک حس کلاستروفوبیک رو به بیننده القا کنه.
ولز و تولند هنگام تصویر برداری لو انگل.
اما در این صحنه با استفاده از تصویربرداری های انگل اشراف کاراکتر سمت راست رو به ماجرا روایت میکنه.
ضمنا این صحنه یکی از جلوه های ویژه فیلم رو هم نشون میده؛ در واقع کاراکتر سمت راست داره به فضای خالی نگاه میکنه و صحنه سمت چپ بعدا اضافه شده.
یا این صحنه که با فیلمبرداری های انگل کنترل کین بر همسرش رو نشون میده.
همچنین نورپردازی دقیق (افتادن سایه کین بر روی همسرش) که این صحنه رو به خوبی روایت کرده.
یکی دیگه از تکنیک های بصری که اون زمان مرسوم نبود ولی در این فیلم به وفور استفاده شده محو کردن دو تصویر در همدیگه است. مثلا هنگام صحنه های فلش بک و روایت شخصیت ها از کین از این تکنیک استفاده شده.
روایت لیلند دوست و همکار کین از ازدواج اولش
فیلمهای اون زمان هالیوود معمولا استفاده مبتدیانه ای از نور داشتن. صحنه ها معمولا با حداکثر نورپردازی فیلمبرداری میشدن که باعث میشد بیننده به جای محیط، بیشتر توجهش به بازیگران جلب بشه. اما ولز این سنت رو هم در فیلمش زیر پا گذاشت. از لحاظ نورپردازی، خصوصا در صحنه های ابتدایی، فیلم به شدت به فیلمهای اکسپرسیونیسم آلمان شباهت داره. نورپردازی با کنتراست بالا و قرار گرفتن عناصر صحنه در تاریکی در رازآلود شدن فیلم تاثیر بسیاری گذاشته. نورپردازی که بعدها برای فیلمسازان ژانر نوار (noir) تبدیل به یک منبع الهام شد.
یکی دیگه از نوآوری های این فیلم به دیالوگ گویی مربوط میشه. دیالوگ گویی اون زمان به این صورت بود که اول بازیگر A دیالوگش رو میگفت و بازیگر B صبر میکرد تا دیالوگ تموم بشه. بعد شروع میکرد به حرف زدن. اما تو این فیلم در خیلی از صحنه ها بازیگران کلام هم رو قطع میکنن و تو حرف همدیگه میپرن. بهترین نمونه اورلپ دیالوگ رو میتونید در سکانس رسوایی اخلاقی کین مشاهده کنید. جایی که تنش بین شخصیت های صحنه به بالاترین حد رسیده و این سبک دیالوگ گویی به خوبی این تنش رو حفظ میکنه و بیننده رو دچار اضطراب میکنه.
علاوه بر این استفاده درست از صدا هم خیلی جا ها منجر به ایجاد اثر دراماتیک بر بیننده شده. مثل صحنه سیلی زدن کین به همسرش که صداهای بک گراند همزمان از موسیقی و خنده به جیغ و گریه تغییر پیدا میکنن.
یکی از نبوغ آمیز ترین بخش های همشهری کین استفاده دقیق کارگردان از مونتاژ هست. با تاثیر از اساتید قدیم مثل ایزنستاین و ورتوف، ولز به خوبی از مونتاژ در خدمت فیلمنامه اش استفاده کرده. بهترین نمونه مونتاژ در این فیلم و شاید در کل سینما رو میتونیم در سکانس خراب شدن زندگی کین با همسر اولش مشاهده کنیم. به طوری که اول یک صحنه از کین و همسرش رو هنگام گفتگو در یک اتاق مشاهده میکنیم. بعد با یک کات چند سال جلوتر میریم و دوباره گفتگوی دو نفر رو در همون اتاق میبینیم و دوباره کات و گفتگو و ... . در واقع در عرض چند دقیقه چند سال از زندگی کین رو متوجه میشیم. تکنیکی که هنوز هم استفاده میشه.
به همه اینها میتونیم استفاده از جلوه های ویژه رو هم اضافه کنیم. مثلا صحنه کمپین انتخاباتی کین:
به نظر میاد که کین داره برای یک جمعیت تو یک سالن بزرگ سخنرانی میکنه. اما فقط یک سکو و چند نفر تو این صحنه حضور دارن و غیر از اون هر چیزی که میبینیم بعدا به اون اضافه شده. ولز برای این صحنه از نقاشی هایی استفاده کرده که با سوراخ هایی نور رو از داخلشون عبور میدن.
مقایسه همشهری کین با فیلمهای زمان خودش مثل مقایسه آیفون 6 با نوکیا هست. بازگو کردن همه پیشرفت ها و نوآوری های این فیلم در این مقال نمیگنجه و فکر میکنم تا همین جا هم حق مطلب رو ادا کرده باشم. همه این موارد رو بذارین کنار فیلمنامه اوریجینال و دقیق و بازی درخشان اورسن ولز در کنار بقیه بازی های فوق العاده این فیلم تا یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما رو شاهد باشیم.
متاسفانه ولز بعد از همشهری کین دیگه نتونست فیلمی در این قد و قواره بسازه. دلایل بسیاره ولی از مهمترین دلایل عدم موفقیت ولز میشه به سنگ اندازی های ویلیام رندولف هرست (شخصیتی که همشهری کین با الهام از زندگی اون ساخته شده) در اکران فیلم و تحت فشار قرار دادن استودیوی RKO و عدم تطبیق ولز با سیستم استودیویی اون زمان اشاره کرد. کارگردانی که بعد از این فیلم همیشه سایه سنگین بی پولی و فشار بیرونی رو روی خودش احساس میکرد.
پست های بیشتر:
10 جریان مهم و تاثیرگذار تاریخ سینما- بخش اول
https://www.tarafdari.com/node/1392539
10 جریان مهم و تاثیرگذار تاریخ سینما- بخش دوم
https://www.tarafdari.com/node/1408608