فقط سرطان میتوانست قامتش را خم کند،وگرنه در قاموس زندگی او جایی نداشت... |
💙ناصر حجازی💙؛
آن قدر از ناصر حجازی گفته اند که هر چه بگوییم کلیشه ای به نظر خواهد آمد. اما واقعیت این است که ناصر انسان کلیشه ای نبود. او نمی خواست امروزِ فوتبال با فردایِ فوتبال یا حتی امروزِ ایران با فردایِ ایران مساوی، خشک و بدون تغییر باشد. حجازی متولد شده بود تا یکی از آن هایی باشد که تغییر را معنا می کردند.
«تا قبل از حجازی دروازه بانی امری فیزیکی محسوب می شد اما با ورود ناصر رنگی هنری به خود گرفت»، این جمله را اردشیر لارودی، روزنامه نگار کهنه کار ایران می گوید. آری، بیست و سوم آذرماه، بزرگمردی متولد شد که به دروازه بانی در ایران رنگ و لعاب هنری بخشید.
وقتی دستِ یک دروازه بان آماتور در دیداری دبیرستانی آسیب دید، «حسین دستگاه» حجازی را جایگزین او کرد. او آنگاه نمی دانست که دومین دروازه بان قرن آسیا را در درون دروازه امتحان می کند. جالب است که پایان کار نیز برای حجازی مانند آغازش بود. در آخرین دیدار دوران بازیگری اش، حجازی که سرمربی محمدان بنگلادش بود با مصدومیت از ناحیه دستِ دروازه بان تیم، خود لباس دروازه بانی پوشید و باعث پیروزی و قهرمانی محمدان شد. سرنوشت این طور خواسته بود که مصدومیت دروازه بانان دیگر راه را برای ورود به دوران بازیگری و خداحافظی با آن هموار سازد.
حتی اگر با استقلال قهرمان جام باشگاه های آسیا شده باشی، سخت است که یک جوان در مقابل تیغ تیز انتقادات رسانه ای دوام بیاورد و آلترناتیوی برای عزیز اصلی و فرامرز ظلی باشد و سخت تر اینکه کریم بوستانی، منصور رشیدی و رسول کربکندی رقبای دیگرت باشند. اما حجازی می خواست که بهترین باشد. اردیبهشت ماه سال 1351 گواهی بر این مدعاست. روزی که کره شمالی، ابرقدرت آسیا در پیونگ یانگ مقابل هنرنمایی و پروازهای حجازی سرتعظیم فرود آورد. همانجا که در فرودگاه مهرآباد جمعیتی عظیم و فراموش نشدنی از مردم، فرش قرمز برایش پهن کردند و فریاد «ناصر دوسِت داریم، ناصر دوسِت داریم» سردادند.
هر دروازه بانی نمی تواند با دررفتگی دست درون دروازه بایستد. اما حس وطن پرستی ناصر مثال زدنی است. او در فینال بازی های آسیایی تهران در سال 1353 با همین دست مصدوم و بانداژ شده در مقابل رژیم صهیونیستی ایستادگی و کلین شیت می کند. ایران قهرمان می شود و قهرمان درون دروازه با دستی بانداژ شده نظاره گر شادی هموطنانی است که او را برای این ایستادگی تحریک کرده اند.
اسطوره به پیشنهادهای سنت آتین و پاریس سن ژرمن فرانسه «نه» می گوید، چون اطمینان دارد بعد از جام جهانی 1978 عرصه اروپایی برای او بازتر خواهد بود. حضور در منچستر می تواند گزینه ای رویایی برای هر بازیکنی باشد، اما حجازی بعد از جام جهانی، پیشنهاد منچستریونایتد را پیش روی خود می بیند. مگر می شود بازیکنی از ایران به منچستر ترانسفر شود و مسئولان مخالفت بکنند. اما شد آنچه نباید می شد. در حالی که همه چیز برای عقد قرارداد با ناصر آماده بود فقط با یک نامه او را به ایران فرامی خوانند!
عجیب ترین حکم فوتبالی انتظارت را می کشد! قانون منع بازی بازیکنان بالای 27 سال! آن ها برای دومین بار به خیال خود ترمز انگیزه حجازی را کشیده اند. غافل از اینکه متوقف شدن در قاموس زندگی حجازی جایی ندارد. او با سرمربیگری خود تاجِ به استقلال تغییر یافته را دوباره احیا می کند. به بنگلادش می رود و این بار در کسوت مربیگری و با تمامی مشکلات و نان و موز خوردن ها، محمدان بنگلادش را تبدیل به یکی از قدرت های آسیا می کند و حتی پرسپولیس را در آسیا 2-1 شکست می دهد. او محبوب رئیس جمهور بنگلادش نیز شد. با همین عزت و احترام به ایران آمد و علی دایی را به سطح حرفه ای فوتبال ایران معرفی کرد.
اگرچه حجازی با سرمربیگری خود استقلال را در فصل 77-1376 قهرمان لیگ کرد اما نقطه اوج سرمربیگری او حضور با استقلال در فینال جام باشگاه های آسیا بود. قهرمانی در آسیا و کسب سومین ستاره می توانست پیراهن استقلال را رویایی تر کند اما چشم بادامی های ژاپنی جوبیلیو ایواتا و موقعیت خراب کردن های علی موسوی و دیگر بازیکنان، اردیبهشت 78 را برای حجازی تلخ تر از زهر می کند.
ناصر مانند پایان دوران بازیگری اش در ایران که با رهسپار شدن به سمت هندوستان و از آنجا به بنگلادش همراه بود، در پایان دوران مربیگری اش به اسلواکی می رود. به مسئولان ایران یاد می دهد مدیرفنی صرفاً یک پست فرمایشی نیست و دی استرادا با او به نیمه نهایی جام حذفی اسلواکی می رسد.
حجازی در صراحت کلام و عمل نیز مثال زدنی بود. با کاندیداتوری خود در انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 می خواست بگوید همانگونه که سیاسیون در مسائل فوتبالی دخالت می کنند باید طعم دخالت یک ورزشکار در عرصه سیاست را هم بچشند. همواره از مردم می گفت و در پارک با پیرمرد و جوان صحبتش گل می انداخت و در دوران بیماری اش بارها اعلام کرد که کمک هیچ مسئولی را نمی خواهد و قهرمان او مردم ایران هستند.
او همیشه این شعر را میخواند:
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
فقط سرطان می توانست قامت گلبرگ مغرور فوتبال ایران را خم کند. جسم او رفت اما روح او تا همیشه در کنار فوتبالدوستان خواهد بود. تا همین امروز و سالگرد کوچش از این دنیای فانی، روحت شاد اسطوره..
❇️کوتاه ترین دعا برای بلندترین آرزو...❇️
🌹🌿#اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🌿🌷
تنظیم:عبدالحسین منتظرالمهدی