فکر میکنم این فوتبال دیگر برای من و امثال من نیست. امروز فهمیدم این تفریح کوچک و مسخره تا چه حد بیهوده و پوچ و احمقانه است.امروز پایانی بود برای یک دوره.و شاید مرثیه ای برای یک رویا.رویایی که خیلی هم بزرگ نبود.خیلی وقت است یاد گرفته ام بزرگ رویاپردازی نکنم.زندگی به من یاد داده که قدرت واقعیت خیلی بیشتر از رویاست.و اگر گلاویز شوند واقعیت آنچنان بلایی به سر رویا می آورد که زخمش برای همیشه بر تن آدم می ماند.
این وسط اما فوتبال همیشه چیز جدیدی بود.حرف های جدیدی داشت.تیمی بود که نام یک شهر را یدک می کشید به بزرگی تاریخ ، با همه ی سایه و روشن هایش.و پسری در آن بازی می کرد که می دانست که اگر بماند برای همیشه باید زیر سایه باشد ولی ماند و خودش تبدیل به روشنایی شد. در تاریک ترین دوران که کم هم نبودند حضور داشت و هیچوقت خاموش نشد.با این موضوع که همه، حتی عاشقان خودش نماد دیگری را برای شهر انتخاب کرده بودند مشکلی نداشت. وسط زمین می جنگید و همه ی وجودش را می داد و در آخر خودش نفر اول صف تشویق کنندگان بود.همیشه همه را تشویق کرد.حتی آنهایی که بعدها به او و شهر خیانت کردند.حتی آنهایی که به اشتباه مسیرشان به رم افتاده بود.فحش و حتی آب دهان کسانی را به جان خرید که برای آنها در زمین جانش راهم می داد.
همه را با تمام وجود به آغوش کشید و عشقی آفرید که مثالش را نه در فوتبال و نه در هیچ کجای دیگر ندیدم. درسهایی داد که برای همیشه جزوی از وجودم شدند.مدلی از فداکاری به تصویر کشید که فقط کار خودش بود و بس. در دنیایی که همه اعداد و ارقام را بر سر هم و ما می کوبند و به دنبال اثبات بهترین بودن هستند مردی در شهر ابدی داشت به ما رمی ها یاد می داد که جنگیدن را فراموش نکنیم.جنگیدن نه برای اثبات بهترین بودن خود.بلکه برای شهر و وطن و مردم.او هیچوقت به دنبال برچسب بهترین بودن نبود چون بعد از اینکه حتی قله ی دنیا را فتح کرد، مدالی را زیر خاک کرد که آرزوی خیلی ها بود.حتی بهترین ها و پرافتخارترین ها. و بعد از آن گفت چیزهایی که به دست می آوریم روزی صاحب ما خواهند شد.برای من این حرف یک فوتبالیست نیست.حرف یک فیلسوف یا در ساده ترین حالت حرف یک معلم است.
و امروز روزی بود که مزد زحماتش را گرفت.مزد همه ی فداکاری ها و درس ها و خدمتها.مزد وفاداری و عشق.همه را یکجا دریافت کرد آن هم به ناعادلانه ترین شکل ممکن.آنقدر ناعادلانه که حالا باید بار سفر ببندد و با هرچیزی که عاشقش است وداع کند.
و این همه درس و عشق در آخر پایانی تکراری داشت. پایانی مثل رویاهای زندگی.پایانی کابوس وار.امروز یک بار دیگر پای واقعیت به دنیای رویاییم یعنی فوتبال باز شد و آنچنان ضربه ای زد که که زخمش همیشه در مغز و خاطرم خواهد ماند.
خلاصه امروز فهمیدم این فوتبال دیگر برای من و امثال من نیست.و شاید این آخرین درس دوران حضور دنیله دروسی در لباس رم بود.
خداحافظ ابر اسطوره.