حرام شدن "می" در زمان بهرام گور
طرفداری_ شاید برای شما جالب باشد که با مطالعه در اشعار شاهنانه فردوسی در میابیم در ایرانِ پیش از اسلام نیز چند صباحی شاهد حرام پنداشتن می و می خواری میان مردمان آن زمان بوده ایم. درواقع اصلِ این ماجرا مردم را دعوت به رعایت اعتدال در خوردن می کرده است.
با ما همراه باشید...
با درود
داستان بدین شرح است که یکی از ملازمان (خدمتکار/همدم) بهرام گور، به نام کبروی، در مجلس شاهی بیش از ظرفیتش شراب میخورد و بیرون که میرود جایی پای کوه خوابش میبرد و کلاغی سر میرسد و هر دو چشمش را در میآورد درحالی که وی مست بوده و از خود در برابر کلاغ دفاع نکرد.
داستان که به گوش بهرام گور میرسد رخش از غم کبروی زرد میشود و فرمان میدهد که:
همآنگه برآمد ز درگه خروش / که ای نامداران با فرّ و هوش
حرامست می در جهان سر بسر / اگر زیر دستست اگر نامور
یک سالی از این ماجرا میگذرد تا اینکه کفشگر زادهای ازدواج میکند و مادرش در کمال ناراحتی کشف میکند که پسر در انجام وظایف زناشویی ناتوان و دچار افسردگی شده است. برای جبران این ناتوانی، مادر چند پیمانه میای را که پنهان کرده بوده در میآورد و به پسر میدهد و او هم میخورد و …
بزد کفشگر جام می هفت و هشت / هم اندر زمان آتشش سخت گشت
اتفاقا همزمان یک شیر از شیرخانهی شاه فرار میکند و به کوچه میزند و به کفشگر میرسد که بعد از کامیابی با همان مستی از خانه بیرون رفته بوده است.
ازان می همی کفشگر مست بود / به دیده ندید آنچه بایست بود
بشد تیز و بر شیر غرّان نشست / بیازید و بگرفت گوشش به دست
بران شیر غرّان پسر شیر بود / جوان از بر و شیر در زیر بود
(اشاه به اینکه جوان از مستی متوجه شیر نشد و گوش شیر را گرفت و با شجاعت سوار بر شیر شد_ جوان از بر، شیر در زیر)
شیربان داستان را به گوش بهرام گور میرساند و چون چنین کاری فقط از بزرگان و آدمهای بانژاد سر میزده، به موبد دستور میدهد که تحقیق کند که نژاد این کفشگر زاده چیست. مادر جوان را به نزد شاهِ ساسانی می آورند و به شاه اطلاع میدهد که نژاد پسرش چیزی غیر از سه جام شراب نیست:
«نژادش نبد جز سه جام نبید*»
نبید*=باده_شراب
بعد از این ماجرا می دوباره حلال میشود و بهرام دستور میدهد که دوباره می بخورید اما فقط به اندازهای که بتوانید پشت شیر بپرید، نه به اندازهای که کلاغ چشمتان را در بیاورد!
به اندازه بر هرکسی می خورید / به آغاز و فرجام خود بنگرید
چو میتان به شادی بود رهنمون / بکوشید تا تن نگردد زبون .
پ ن: در آینده سعی خواهیم کرد روایات بیشتری از شاهنامه را به شیوه نثر بیان کنیم.
خرد و اندیشه نگهدارتان 🌹🌹🌹🌹