طرفداری- از آن عصر لعنتی در آنفیلد که یک لیز خوردن بد موقع جام قهرمانی لیگ برتر انگلیس را از دستانش ربود تا یک عصر بدشگون دیگر در سلتیک پارک شهر گلاسکو فقط 4 سال فاصله بود. استیون جرارد 4 سال پیرتر شده است اما گویا فوتبال از این پیرتر شدن ناراحت نیست. کاپیتان سال های نزدیک لیورپول حالا روی نیمکت تیمی نشسته است که نماد تعصب و وفاداری در اسکاتلند است. کجا، اسکاتلند؟ یک انگلیسی روی نیمکت نماد جدایی اسکاتلند از بریتانیا؟ شاید از این لحاظ جرارد و رنجرز با هم ویژگی مشترکی نداشته باشند اما کمی بیشتر که عمیق می شوم متوجه می شویم که این تنها ظاهر کار است
پائولو مالدینی در موردش می گه:" او در زمین همیشه ساکت است اما الهام بخش تمام هم تیمی هایش است." رنجرز هم دقیقا همین است. در دل آن فریاد های بی پایان هواداران و جنگ کاتولیک و پروتستان همیشگی با سلتیک، سکوتی رمز آلود نهفته است که الهام بخش جهان است. سکوت عنصری است که استیون جرارد آن را دوست دارد. فقط باید جرارد باشی تا در استانبول یک معجزه را از نزدیک ببینی، باید جرارد باشی تا 20 سال تلاش کنی تا قهرمان شوی و با معشوق ازلی و ابدیت جشن قهرمانی بگیری اما در ثانیه های آخر خودت با دستان خودت معشوقت را سلاخی کنی و تنها حرفت، سکوت باشد.
اما کار همینجا تمام نمی شود. استیون جرارد بار ها از کاخ به کوخ نقل مکان کرده است. شاید اگر یک نفر باشد که بداند چگونه می شوند یک کاخ را ویرانه کرد و دوباره آن را به بنایی با مجلل تبدیل کرد، استیون باشد. او با چشم دیده است که معشوقش می رود، او با چشم دیده است که برنده دراماتیک ترین فینال لیگ قهرمانان اروپا چگونه لباس ضعف را بر تن کرده است. استیون جی همانیست که از سکوی قهرمانی استانبول به مرد زمین خورده آنفیلد سال 2014 بدل شد و دوباره با معشوقش ایستاد و کاخی با شکوه برای قرمز های بندر لیورپول ساخت.
آبی های گلاسکو هم همینند. تاب ماندن در کاخ را ندارند. کاخ برایشان تکراری می شود، باید خراب کنند و از نو بسازند. سال 2012 زمان ویرانه کردن کاخ شهر گلاسکو بود. رنجرز ورشکست شده بود. پروژه انتقال به سرمایه گذاران جدید با مشکل روبرو شد و در نهایت رخ داد آنچه هیچکس نمی خواست. رنجرز به دسته سوم فرستاده شد.یک تاوان سنگین برای یک دفتر تاریخ سیار. آن روز هم رنجرز به سان استیون جی سرش را پایین انداخت و بلند شد و تنها حرفش سکوت بود. 4 سال بعد رنجرز بار دیگر به سطح اول فوتبال اسکاتلند بازگشت. بیغوله ای که خود ساخته بودند بار دیگر کاخی مجلل شده بود.
سه سال پس از بازگشت به سطح اول فوتبال اسکاتلند نوبت وصال بود. استیون از آنفیلد به ایبروکس سفر کرده بود. حالا تنها چیزی که عوض شده بود رنگ پیراهن بود. استیون در لیورپول تاریخ را یاد گرفته بود. زمین خوردن را، بلند شدن را. تاریخ معلمی بود که هم رنجرز هم جرارد را آموزش داده بود.
اما قصه هنوز تموم نشده است، هنوز به وفاداری نرسیده ایم. مورینیو می گه: "من سعی کردم او را به چلسی بیاورم، سعی کردم او را به اینتر بیاورم، سعی کردم او را به رئال مادرید بیاورم. او همیشه یک دشمن عزیز برای من بوده است." استیون همیشه یک دشمن عزیز ماند چون حاضر به سلاخی کردن معشوق برای وصال با آسایش نشد. و تنها کلید ورود به رنجرز هم همین است. وفاداری. دسته اول یا دسته چهارم. رنجرز همیشه همان رنجرز است. یا با مایی یا دشمن.
جرارد وارد شد و کالبد نیمه جان رقیب شکست خورده سلتیک را بر دوش کشید. تا چند روز قبل و آن عصر تابستانی سرد در سلتیک پارک جرارد 12 بازی با رنجرز نباخته بود. ورزشگاه سلتیک پارک اما اولین دربی اولد فرم جرارد بود و با شکستش همراه شد.
گویی دوباره نوبت ترک کاخ رسیده بود. جرارد و رنجرز هر دو شکست خورده از طرف سبز شهر گلاسکو به طرف بخش آبی رهسپار شدند تا دوباره ویرانه خود را بدل به کاخ کنند اما این بار هم، برای هم.