طرفداری - دوستان بیایید قصه ی مردی را مرور کنیم که مرز های محبوبیت را به عنوان یک آلمانی توانسته جا به جا کند. همیشه می گویند آلمان ها مغرور هستند اصلا به قول ژورنالیستای معروف، یا باید طرفداری یک بازیکن یا تیمی آلمانی باشی یا باید دشمنش باشی! خیلی کم پیش می آید آلمان تیم دوم کسی باشد چون در رده ملی اکثرا دو دسته طرفدار فوتبال داریم؛ دسته اول طرفدار شدید تیم ملی آلمان هستند و دسته دوم از این تیم متنفرند! در رده بازیکنان آلمانی هم خیلی وقت ها این قانون صدق می کند.
برای تعریف مرد قصه ما اما، کلیه اصل ها تغییر می کنند. به عنوان مثال شما نمی توانید یک بازیکن پیدا کنید که هم در بین هواداران منچستر یونایتد محبوب است و هم در بین هواداران بایرن مونیخ! این بار او توانسته این کار را انجام دهد. مرد داستان ما در 1 اوت 1984 در شهر کلبرمور واقع در ایالت باوارایا به دنیا آمد. در شهری که بزرگانی چون پل برایتنر و بیسمارک، صدر اعظم سالیان دور کشور آلمان هم در آن به دنیا آمدند. اسمش را باستین گذاشتند. شاید پدر و مادرش در آن شب بارانی 1 اوت هیچ وقت فکر نمی کردند روزی پسرشان محبوب هزاران نفر در دنیا شود.
شواینی در دوران نوجوانی اش توانست قهرمان اسکی شود. البته کم کم در سطح حرفه ای از این ورزش دور شد تا در سال 1990 به فوتبال بیاید. او در سال 1998 به آکادمی بایرن مونیخ آمد. پسر خوشتیپ باواریا اولین بازی اش برای تیم اول را در نوامبر 2002 و در لیگ قهرمانان اروپا برابر لانس فرانسه انجام داد. اوتمار هیتسفلد در دقایق پایانی او را به بازی آورد. شواین اشتایگر موفق به دادن پاس گل در این بازی نیز شد. او کم کم به یکی از بازیکنان اصلی تیمش تبدیل شد. شواینی از 16 سالگی در تمام رده های سنی تیم ملی بازی کرده است.
شواینی قصه ما راهش را ادامه داد در سال 2006 یکی از اصلی ترین مهره های ژرمن ها در جام جهانی بود. پسرکی که مو های سرش را سفید می کرد تا کمی پیر به نظر برسد، کم کم به آینده تیم ملی تبدیل شده بود. گول چهره مغرورش را نخورید. اولی کان می گوید سال های ابتدایی که شواینی به تیم ملی آمده، حتی جرات این را نداشت که به من نگاه کند! شواین اشتایگر هم همین حرف ها را تاکید کرده است! به جام جهانی آلمان برویم. نمی توانیم وقتی یادی از جام جهانی 2006 آلمان می کنیم، گل شواینی به پرتغال را فراموش کنیم. رده بندی ای که انگار نه انگار چندان اهمیت ندارد. شواینی با شوت های سرکش تیم رونالدو و فیگو را در هم کوبید. باخت به ایتالیا و حذف از جام اما، شروع ناکامی هایی بود که بعدا آن ها را مرور خواهیم کرد.
ارزویش همیشه بردن لیگ قهرمانان اروپا و جام جهانی بود. در فصل 2005/2006 بیشتر روی نیمکت نشست و چندان به او اهمیتی داده نشد تا اینکه فن خال در سال 2009 آمد و پسرک قصه ما را دوباره به ترکیب برگرداند. در این بین و در یورو 2008 به اسپانیا در فینال باخت رویای بردن جام ملی باز هم به تعویق افتاد. در سال 2010 هم در جام جهانی برابر همان اسپانیا مغلوب شد. بد شانسی ژرمن ها در این سال ها این بود که گیر نسل طلایی ماتادور ها افتاده بودند! کاش همین قدر بود! ناکامی ها در فینال و نیمه نهایی تمامی نداشت. این بار بایرن مونیخ در فینال لیگ قهرمانان اروپا به اینتر شکست ناپذیر مورینیو خورد و همه می دانیم آخرش چه اتفاقی افتاد. شواینی از خودش می پرسید چرا! چرا باید چنین اتفاقاتی بیفتند. چرا در آستانه رسیدن به هدفم باید چنین نا امید شوم. با این حال نا امیدی و تسلیم شدن چیزی نبود که شواینی حتی به آن فکر هم کند.
شکست ها ادامه داشت. سال 2011/12، شاید تلخ ترین سال ورزشی شواینی بود. شواینی در نیم نهایی برابر رئال مادرید، پنالتی آخر تیمش را به گل تبدیل کرد و لباسش را در آورد و سانتیاگو برنابئو را به سکوت برد. او همراه تیمش به فینال آلیانز آرنا رفت. کسی نمی داند چطور تیم قدرتمند هاینکس در آلیانز آرنا اسیر ضد فوتبال یا به قولی بازی زیاد از حد نتیجه گرای چلسی ای شد که بارسا پپ را حذف کرده بود. بازی به ضربات پنالتی رفت و شواینی پنالتی اش را از دست داد صورتش را از ناراحتی زیر پیراهنش قایم کرد و مانند یک بچه بغض کرد. بغض او سر انجام با گل شدن پنالتی دروگبا، ترکید و وسط زمین مانند همه بازیکنان تیمش زانو زد و گریه کرد! حالا لمپارد بزرگ یکی از جام های رویایی اش را جلوی چشم او و هزاران هوادار عاشق بایرن مونیخ در آلیانز آرنا بالا برد. خودش بار ها لمپارد را قابل احترام خوانده بود و حتی پیراهن او را در سال 2010 و بعد از برد 4-1 برابر انگلیس از او گرفته بود.
در همان سال به یورو رفت. در یورو 2012 تیم یواخیم لوو، ترسناک تر از همیشه به نظر می رسید. ستارگانی فوق العاده و تیمی عالی را در اختیار داشت. شواینی هم بود و در خط میانی تیمش خوش رقصی می کرد. از شانس بد شواینی و آلمان در نیم نهایی جادو سوپر ماریو رخ داد. ماریو بالوتلی رویای ژرمن ها را نابود کرد تا دوباره همان قصه تکراری شکست های آلمان برابر ایتالیا در دیدار های رسمی، تکرار شود. به هر حال شواینی باز هم زمین گیر شد فکر می کنید بعد از این همه شکست او چه کار کرد؟ تسلیم شد؟ مگر یک سرباز ژرمن می تواند تسلیم شود؟
حوالی همین سال ها یا شاید قبل تر هم بود که شایعاتی مبنی بر ترک تیم از سوی شواینی شنیده شد. ضلع جنوبی ورزشگاه که به قول لیدرشان شواینی را می پرستیدند، نگران بودند. شایعات تمامی نداشت تا این که در روز های آخر فصل، شواینی به همان ضلع جنوبی رفت، و روی بلندگو فریاد زد " من قراردادم را بایرن مونیخ تا سال 2016 تمدید کردم، زنده باد بایرن مومیخ، میا سان میا (شعار معروف هواداران بایرن مونیخ)"
حالا شواینی محبوب تر هم شده بود. در مونیخ او را می پرستیدند. راه شواینی ادامه داشت و در سال 2013 به رویای قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا همراه بایرن مونیخ هاینکس ادامه داد. تیم بی رحم بایرن یکی یکی حریف ها را از هم درید، بارسلونا را با هفت گل تحقیر کرد و به فینال رسید. به یک سال قبلش برگردیم به جایی که در سه جام نائب قهرمان بودند ولی حالا فرصت کسب سه گانه رویایی را داشتند. در فینال قرار بود به چه تیمی بخورند؟ دورتموند، همان دشمن قدیمی همانی که هر بار جلویشان سبز می شد اما این بار دیگر نوبت شواینی و تیمش بود، بله بالاخره شواینی هم قهرمان شد و بالاخره رویای کسب لیگ قهرمانان اروپا هم به واقعیت تبدیل شد. دیگر خبری از حسرت در رده تیمی نبود. رویای شیرین قهرمانی براورده شده بود. خودش می گوید روی سکو بوده و به این فکر کرده چه می شود که دنبال ماجراجویی دیگری برود؟ شاید در همان زمان بود که کم کم می خواست تصمیم بگیرد از بایرن مونیخ جدا شود.
ادامه ماجراجویی های باستین شواین اشتایگر را در بخش دوم، دنبال کنید.