مردان بزرگ فوتبال (1)؛ گردن شکستهی برت تراوتمن، هو کنندگانِ کرایوف و چشمهای تیز گروبلار در جنگ رودزیا
ادگار داویدز
مارس 1999
آخرین باری که ادگار داویدز را دیدم، موضوع صحبت ما مُد بود. 'گفت هی تو، خیلی بدلباسی!' جواب دادم 'با منی؟' با بهترین لهجه سیاهان آمریکایی که میتوانست فریاد زد 'بله لعنتی'. هافبک یوونتوس که ماه آینده با منچستریونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا روبرو میشود، به اندازه روی کین برای تیم خود مهم است. او پارانوید، پرخاشگر و گاهی خشونتطلب است.
وقتی داویدز در تیم پایه آژاکس بازی میکرد، زیاد اخراج میشد. همین باعث شد که سران باشگاه او را به میلان و یوونتوس ببرند تا به او نشان دهند فوتبال برای بازیکنان بزرگ تا چه اندازه زیباست. میل فراوانی به این داشت که به حریف لایی بزند، مربیاش لوئیس فن خال این را برایش به مانند 'خودارضایی' میدانست. همان زمان او با تنیسور اهل آمستردام، ریچارد کرایچک در یک بار روبرو شد و گفت 'شرط میبندم نمیدانی من که هستم'. کرایچک تائید کرد که او را نمیشناسد. 'اسم من ادگار داویدز است. چند سال بعد برای هلند بازی میکنم و ماشینی بزرگ دارم. اسم من را بیشتر خواهی شنید.' بعد با عصبانیت بار را ترک کرد.
این عصبانیت هنوز هم با او همراه است. جایی در ترکیب هلند برای جام جهانی 1994 نداشت و تمام تابستان آن سال را به تمرین چیزهایی که در تلویزیون میدید، پرداخت. او بازیکنانی مانند دنی بلیند را به باد تمسخر میگرفت که فوتبالِ آنها مجموعهای از چیزهای به درد نخور است. 'مثلا یک پاس ده یاردی با پشت پا میدهند یا مقابل دو رقیب، یک دور کامل دور خود میچرخند.'
او بخشی از آژاکسی بود که سال 1995 قهرمان لیگ قهرمانان شد و وقتی فینال 96 را به یوونتوس باختند، یک پنالتی حساس را از دست داده بود. در حالی که شخصیتی سرسخت داشت، دنیایی دیوانهوار پر از دوستان واقعی (سایر بازیکنان سیاهپوست آژاکس)، آدمهای آزاردهنده (تقریبا تمام آدمهای دیگر) و اسطورهها (کسانی که در موردشان در کتابها خوانده بود) داشت.
خودآموختهای، عاشق بسکتبالیستها و رپرها بود. بزرگترین اسطوره او دنیس رادمن از شیکاگو بولز بود که نام کتاب زندگینامه او 'بد، هرچه که بخواهم' است و داویدز به او احساس نزدیکی میکرد. دوست داشت مثل رادمن در تبلیغی شرکت کند که در آن تنها یک جوراب به پا داشتند1. دوره یورو 96 به اوج رسیده بود اما پس از اینکه در یک بازی روی نیمکت نشست، در مصاحبهای گفت 'گاس هیدینک مربی تیم باید دست از اعتماد به برخی بازیکنان بردارد' و اینطور از اردوی تیم اخراج شد. آن زمان این را نمیدانست اما به طور اتفاقی این هم نقل قولی از دنیس رادمن بود. بعد سعی کرد از ژورنالیستهای هلندی انتقام بگیرد. در کنفرانسهای مطبوعاتی فقط با خبرنگاران خارجی به ایتالیایی یا انگلیسی روانِ خود صحبت میکرد. وقتی یک هلندی نزدیک میشد، دست از صحت برمیداشت.
شخصیت او، از فوتبالش متفاوت شده بود. دیگر سعی نمیکرد به دیگران لایی بزند اما هنوز دوست داشت با توپ زیر پایش طول و عرض زمین را طی کند و رئیس باشد. یوهان کرایوف گفته بود که 'او زیاد دریبل میزند'. سال 1996 آژاکس را به مقصد میلان ترک کرد. اوضاع خوب شروع شد. جورج وه آ به او لقب 'بیگ ایِ کوچک'2 داد اما بعد پایش شکست و وقتی بازگشت، روی نیمکت بود. در دسامبر 1997 میلان به او اجازه داد که با سه میلیون پوند راهی یوونتوس شود، چیزی که به زعم آنها یک معامله خوب بود. طی روزهایی که مذاکرات جریان داشت، او با پیراهن یوونتوس زیر بغلش در میلانلو حاضر شد.
در تورین، عادتهایش تغییر کرد. مرد سیاه کوچکی که در شمال آمستردام بزرگ شده بود، یوونتوس را باشگاهِ نهایی خود میدید، باشگاهی خوشایند. در پایان او میتوانست خود را در کنار اسطورههایی که کتابهایشان را میخواند ببیند. دیگر مانند قبل با توپ نمیدوید، برای او واضح بود که الساندرو دل پیرو و زین الدین زیدان در این کار بهترند. پس در حمایت از آنها بازی میکرد، تکل میزد، توپ میدزدید، پاس میداد و به همه اعلام میکرد که میتواند بازیکن متفاوتی باشد.
وقتی به سومین فینال لیگ قهرمانان خود در می گذشته برابر رئال مادرید رسید، یک اسطوره بود. یوونتوس باخت اما او فوق العاده بود. آنها سری آ را بردند. یکی از آن آدمهای آزادهنده که او را از باشگاه خود بیرون کرده بود، حالا بسیار متاسف است. آدریانو گالیانی نایب رئیس میلان اخیرا به شوخی گفته 'میخواهم دستور بدهم که داویدز به میلان بازگردد'. او توسط هیدینک برای جام جهانی به تیم ملی هلند دعوت شد. جام جهانی را روی نیمکت آغاز کرد اما در پایان، بهترین بازیکن هلند بود. تکلزنندهای که چیزی به عنوان موقعیت پنجاه پنجاه برایش معنی ندارد. حالا کاپیتان دوم تیم ملی هلند است. او دیروز بیست و شش ساله شد. اگر یوونتوس بتواند منچستریونایتد را در می شکست دهد، او به چهارمین فینال لیگ قهرمانان خود طی پنج سال میرسد. او آرام نیست، هرگز آرام نخواهد بود، اما حالا میداند که موفق شده است.
پاورقی:
1- کمپینی بود که شعارش این بود: "ترجیح میدهم لخت باشم تا لباس خزدار بپوشم" در واقع در حمایت از حیوانات بود
2- نوتوریوس بی. آی. جی. رپری که سال 97 کشته شد
ریوالدو
دسامبر 1999
دوشنبه بیستم دسامبر 1999 روز شلوغی برای ریوالدو بود. در هتل پرنسس صوفیا در نزدیکی نیوکمپ از خواب بیدار شد. خانواده برای تعطیلات به برزیل رفته بودند و نمیخواست در خانه بزرگش تنها باشد. باید ساعت نه صبح در باشگاه حضور پیدا میکرد. لوئیس فن خال سرمربی بارسلونا میخواست بازی روز قبل که با برتری 2-1 برابر اتلتیکو مادرید به پایان رسید را آنالیز کند. بازیکن برزیلی دقیقه هفتاد و دوم تعویض شده بود. پس از اینکه آنالیز بازی تمام شد، ریوالدوی خجالتی اجازه خواست تا حرفی بزند. در حالی که اسپانیایی را با لهجه غلیظ پرتغالی صحبت میکرد گفت 'گوش کنید، برای مربی و همه افراد حاضر احترام قائلم اما دیگر در پست وینگر چپ بازی نمیکنم.'
پس از جلسه تمرینی صبح، ریوالدو در محاصره خبرنگاران قرار گرفت. بیست خبرنگار از او در مورد جایزه بهترین بازیکن اروپا پرسیدند. جایزهای که از سوی مجله فرانس فوتبال از سال 1956 اهدا شده و کسانی مانند استنلی متیوس، ریموند کوپا و فرانتس بکن باوئر آن را بردهاند. هرکس که این جایزه را ببرد یک اسطوره است. ریوالدو گفت 'نظری ندارم. نتایج رای گیری هنوز مشخص نیست.' خبرنگاران اصرار کردند ''همه میدانند که تو برندهای'. ریوالدو چیزی نگفت. مجلههایی مانند ورلد ساکر و اونزمندیال1 او را انتخاب کردهاند اما جایزه اصلی، تنها جایزهای که اهمیت دارد، توپ طلای فرانس فوتبال است.
برای سوار کردن اینیاکی، هندبالیستی که داماد پادشاه اسپانیا است، به سمت فرودگاه راند. عصر آن روز آنها باید در کنار هم در یک خیریه حاضر میشدند. ریوالدو و ایجنتش مانوئل اوسِت (که همیشه میگوید دوستش هستم، نه ایجنتش) دوست ندارند چیزی در این خصوص بگویم. ریوالدو این کارهای خیریه را به خاطر روابط عمومی انجام نمیدهد.
سه ساعت بعد، با لباس سیاه بر تن، مرد بلندقامت برزیلی سرانجام در طبقه نوزدهم هتل پرنسس صوفیا بود. اینیاکی کمی تاخیر داشت و مراسم به درازا کشیده شد. ریوالدو نشست و وقتی لیست طولانی سوالهایم را دید، چهرهاش در هم شد. اما پذیرفت که داستانش را بگوید.
گفتم: خستهای؟ همیشه خستهای؟
گفت نه، اما امروز خستهام. امروز کارهای زیادی انجام دادهام. جز آن، همیشه خوب استراحت میکنم.
- فشار در بارسلونا بیش از هر جای دیگری در جهان است؟
- اینطور فکر نمیکنم. بزرگترین فشاری که تجربه کردهام در برزیل، در کورینیانس و پالمیراس بوده است. فشار در برزیل کمی متفاوت است. خانواده شما تهدید میشود، به ماشین شما آسیب میزنند و همه چیز پیچیده میشود. اگر نتایج اخیری که در بارسلونا گرفتیم را در پالمیراس میگرفتیم، نمیتوانستیم در خیابان راه برویم.
- پس نمیخواهی فوتبال را در برزیل به پایان برسانی؟
- بله، میخواهم. اگر باید یک باشگاه برزیلی را انتخاب کنم، پالمیراس را انتخاب میکنم.
- اهل رسیفه2 هستی، روزی به آنجا بازمیگردی؟
- همینطور فکر میکنم. خانهای در رسیفه و خانهای در سائوپائولو دارم. سائوپائولو برای کار و رسیفه برای استراحت. حیاط خانه رسیفه به ساحل منتهی میشود.
- بازیکنی هستی که غریزی فوتبال بازی میکنی و بارسلونا مربی متفکری دارد. به مشکل نمیخورید؟ (وقتی سوال را پرسیدم، چیزی در مورد جر و بحث صبح آن روز نمیدانستم.)
- نه. برای مربی احترام زیادی قائلم. در مورد تاکتیکها زیاد صحت میکند و دوست دارد بازیکنان نقشی در سیستم او داشته باشند، در تاکتیکهایی که در ذهن دارد. در برزیل اوضاع متفاوت است. مردم صحبت از تاکتیکها را دوست ندارند، آنها آزادی میخواهند. اما باید مسئولیت پذیر باشی. اگر کیفیتی داشته باشی که کاری بیش از سایرین انجام دهی، مربی به تو آزادی میدهد. در مورد وقتی صحبت میکنم که بتوانی سه، چهار، پنج بازیکن را شکست دهی و بعد گل بزنی. یک گل عالی، یک گل زیبا. اوضاع در اینجا بسیار تاکتیکیتر از برزیل است. مربی چیزی میگوید و بازیکن چیزی به آن اضافه میکند. دوست دارم آزادتر باشم، دوست دارم بیشتر از فوتبال لذت ببرم. چون اینطور نمیشود زیاد لذت برد، در حالی که تا جایی که بتوانم سعی میکنم از فوتبال لذت ببرم.
- میخواهی در مرکز بازی کنی...
- مدتی است در کنارهها بازی میکنم اما دوست دارم دوباره در مرکز باشم. نه با شماره ده، که به عنوان یار شماره ده. هیچوقت در بارسلونا در مرکز بازی نکردهام. سالهاست کارهای زیادی برای تیم انجام دادهام، اما کاری برای خودم نکردهام. حالا میخواهم بیشتر لذت ببرم. میخواهم در پست خودم باشم. به خاطر خودم، به خاطر تیم و به خاطر همه.
- در بارسلونا خوشحالی؟
- بله. من، خانواده و بچه ها؛ همگی در این باشگاه و شهر خوشحالیم. فوتبال حالا انرژی بیشتری به نسبت گذشته میگیرد. تعداد بازیها بیشتر شده است. این برای یک بازیکن اتفاق بدی است. اگر سی و چهار یا سی و پنج ساله باشید، اوضاع پیچیدهتر میشود. ما ماشین یا روبات نیستیم.
- مجلات زیادی تو را به عنوان بهترین بازیکن سال انتخاب کرده اند. (به فرانس فوتبال اشاره نکردم اما جواب او در آن خصوص بود)
- برای من بسیار مهم است، به خاطر همه اتفاقاتی که در زندگی من افتاده، به خاطر همه دشواریهایی که داشتهام و از آنها عبور کردهام. حالا باید به آن جایزه بسیار افتخار کنم. خوشحالم. باید به کار کردن ادامه دهم.
- آیا کیفیتهایی نظیر بازیکنان بزرگی مانند رونالدو و زیکو را در خود میبینی؟
- بله همینطور فکر میکنم. در گذشته سعی میکردم مانند زیکو باشم. سعی میکردم مانند او با آرامش بازی کنم. زیدان بازیکن آرام دیگری است. لوئیس فیگو را هم دوست دارم، بازیکنی با هوش بالا و سرعت فراوان. همینطور رونالدو که همیشه نزدیک دروازه است، زیاد گل میزند و سرعت بالایی دارد. پس چیزی که کم دارم فکر میکنم سرعت است. در فواصل طولانی سریع هستم اما در استارت و مسافتهای کوتاه نه چندان.
حالا با لباسِ اسپانسر خود ‘میزونو’ عکس میگیرد. تلفن نوکیایش مرتب زنگ میخورد، آن را به مانوئل میدهد. همه تماس میگیرند تا به ریوالدو تبریک بگویند چون رسانههای زیادی خبر دادهاند که او برنده توپ طلا شده است. مانوئل، شمارهای که روی صفحه گوشی ریوالدو افتاده را میبیند. ریوالدو میگوید 'بگو اینجا نیستم'. از مانوئل پرسیدم آیا رسما بهترین بازیکن سال شد؟ گفت 'درست نمیدانم. هنوز چیزی نشنیدهایم.' ریوالدو گفت 'به فرانس فوتبال زنگ بزن'. مانوئل شماره را گرفت. زمانی طولانی زنگ خورد. سرانجام کسی در پاریس جواب داد. مانوئل گفت 'وینسنت!' ریوالدو به او نزدیک شد تا بتواند صحبتهای کسی که پشت خط بود را بشنود. وینسنت تائید کرد. ریوالدو بهترین بازیکن اروپا شده است. به او تبریک گفتیم. ریوالدو گفت 'ممنونم'. تلفن را از مانوئل گرفت و به تراس رفت.
تنها، در حالی که شهر و کوههای تاریک برابرش بود. در مقابلش فروشگاه خرده فروشی ال کورته انگلس دیده میشد. ساعتی که بیرون فروشگاه بود، 19:23 و دما را 10.5 درجه سانتی گراند نشان میداد. حالا ریوالدو به طور رسمی یک اسطوره بود، بازیکنی که چهل سال دیگر هم در تاکسیهای مونته ویدئو تا دمشق در موردش حرف خواهند زد. مارک کایوی از میزونو پرسید 'آیا میدانسته که برنده شده؟' مانوئل لبخند زد و گفت 'بله. او با توپ طلا عکسهایش را گرفته است'. پرسیدم 'آیا این جایزه را جشن گرفته است؟' مانوئل گفت 'جشن؟ او امروز حتی ناهار نخورده است. تمام روز مشغول بوده'. ریوالدو تلفن را به مانوئل برگرداند. مانوئل تلفن را به من نشان داد. صفحه آن نشان میداد که سه نفر پشت خط هستند.
ریوالدو برای یک ساعت دیگر در اتاقی کوچک، تاریک و داغ زیر تابش نورهای تلویزیونی نشست. مانند سکانسی از فیلم برادران مارکس3 بود: اتاقی پر از کسانی که میخواستند با ریوالدو عکس بیندازند یا او را ببوسند. ساعت نه سرانجام به لابی هتل رسید و توانست راهش را از بین گروهی از ژورنالیستها باز کند. بعد خود را در حالی به مرسدسش رساند که نگهبان هتل در تلاش بود او را از ژورنالیستها جدا کند. به نظر زندانی مردم شده بود. ژورنالیستها رهایش نمیکردند. دور ماشینش جمع شده بودند. سرانجام خود را خلاص کرد و به سوی خانه خالیاش راند. آنجا این شانس را داشت که یک نوشیدنی در وان حمام بنوشد و به روزی که داشته فکر کند.
فردای آن روز، فن خال او را برای بازی بعدی از ترکیب بارسلونا کنار گذاشت. اوضاع خیلی پیچیده بود.
1- که از 1976 تاکنون کسی را به عنوان بهترین بازیکن جهان معرفی کرده است
2- چهارمین شهر بزرگ برزیل. شهرِ ریوالدو، واوا و جونینیو پرنامبوکانو.
3- پنج برادر کمدین آمریکایی بودند که از دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۶۰ در نمایشها ودویل و سینما و تلویزیون کار میکردند.
رود گولیت
فوریه 2000
یک پیرمرد به کسی که کنارش نشسته بود گفت 'میدانی، آن مرد ممکن است برادرِ رود گولیت باشد'. نفر کناری جواب داد 'او رود گولیت است'. پیرمرد گفت 'مرا دست میاندازی؟' مرد گفت 'نه. حالا برای تیم پنجم AFC بازی میکند'. پیرمرد نگاه دوبارهای به مقابلش انداخت، به سوئیپری با موهای دِرِد و پیراهن قرمزرنگ. بعد با ناراحتی گفت 'او در تیم ملی هلند بازی میکرد.'
در یک پارک ورزشی بیرون آمستردام بودیم، در فاصله دو مایلی ورزشگاه آژاکس. یک شنبه عالی، در اواخر زمستان است. در یک اغذیه فروشی در کنار زمین بازی، چند پیرمرد کارت بازی میکنند و توجهی به فوتبال ندارند. تیم سوم OSDO و تیم پنجم AFC با هم بازی میکنند و بیست تماشاچی دارند که عمده آنها فرزندانِ بازیکنان هستند. بچهها در گرم کردنِ قبل بازی به پدران خود ملحق شده بودند.
روز بدی نگاهشان به رود گولیت افتاد. اما حتی فلینی1 هم روزهای بدی در انتها داشت. مرد مو بلند چهارشانه در زمین گل آلود بازی را شروع کرد. داور زن و کوتاه بود و چند بازیکن همتیمی گولیت را مجبور کرد تا بروند و ساقبند پیدا کنند. مربی AFC مردی عصبانی با یک گوشی تلفن در دستش بود که به دلیل همزمانی بازی با تعطیلات، چند بازیکن از تیمهای پایینتر به تیمش اضافه کرده بود. سوئیپر او بهترین بازیکن اروپا در سال 1987 بود که حالا سی و هفت سال داشت هرچند برنامه غذاییای شبیه دیگو مارادونا نداشت. اما اینکه گولیت در پارک کنار خانه شما بازی کند، احساس دوگانهای است.
یکی از بازیکنان آنها به من گفت 'این تیم، آن تیم سابق نیست'. بازیکنان در رختکن عصبی بودند. کسی جرات نمیکرد کنار مربی بنشیند. مربی سابق چلسی و نیوکاسل، مربی بعدی احتمالی فولام2، در سپتامبر گذشته اولین بار در AFC بازی کرد. این، کمی بعد از این بود که او را از سنت جیمز پارک اخراج کردند. چند دوست داشت که در تیم پنجم بازی میکردند و از او خواستند تا برای یک بازی دوستانه با تیم پنجم ABN-Amro، در کنار آنها بازی کند. آنها زمینی ترسناک به اسم مارکو فن باستن داشتند. بازی با گولیت شروع شد اما همتیمی سابقش در هلند و میلان روی مبل خانه خوابش برده بود. با یک تماس تلفنی بیدار شد. مارکو فن باستن خود را به زمین رساند، جایی که بلافاصله او را به عنوان یار تعویضی وارد زمین کردند. یازده ثانیه بعد گل زد. یک گل دیگر هم زد اما تیم گولیت 6-2 برنده شد. گولیت دو گل زد، از بازی لذت برد و تصمیم گرفت به بازی برای AFC ادامه دهد. برای عضویت در تیم، مبلغ سالیانه 120 پوند را پرداخت کرد که نسبت به استانداردهای هلند، رقم درشتی بود. چون AFC در سطح خود باشگاه شیکی به حساب میآمد.
چلسی آخرین تیمی بود که براش بازی کرد و مشکلی با جدایی او در پایان نداشت. پس او به سوئیپر تیم پنجم AFC تبدیل شده است. یکی از دوستان من برای تیم چهارم همین باشگاه بازی میکند و همیشه به من میگوید بازیکن بهتری نسبت به گولیت است که در تیمی بالاتر از او بازی میکند. شاید حق با او باشد. در بازی با OSDO خط دفاعی که فرمانده آن گولیت بود، دو گل در پنج دقیقه اول بازی خورد. گولیت که در بازیهای قبلی با سکوت کار خود را پیش میآورد، حالا شروع به صحبت با نفرات کناری کرده است. 'داخل، داخل، داخل!' به یکی از مدافعین گفت. بعد فریاد زد 'گفتم داخل!' اینطور از یک همتیمی میخواست که حریفی که به عمق میرفت را یارگیری کند. فایده نداشت. مدافعان این تیم مانند مدافعان میلانِ بزرگ سختگیر نیستند. وقتی یکی از مهاجمان OSDO پیش آمد، گولیت موفق به انجام کار خاصی نشد و گل به ثمر رسید. 'کارش تمام شده'. این را آن پیرمرد گفت. 'مثل پشگل بازی میکند.'
چندین بار پاسهای پنجاه یاردی روی انگشت پای وینگر تیم فرستاد و تشکر مربی تیم را هم به دنبال داشت که فریاد میزد 'توپ خوبی بود!' اما وینگر نمیتوانست توپ را کنترل کند. گاهی پاسهای گولیت بیش از اندازه محکم بودند. اگر در بازی آن روز از شما میپرسیدند کدام یک از بازیکنان حاضر در زمین شصت و پنج بازی ملی برای هلند دارد، احتمالا حدس شما یکی از مهاجمان OSDO بود. یکی از تماشاگران به پسر خود گفت 'رود گولیت در زمین است.' پسر پرسید 'در OSDO بازی میکند؟' پدر شوکه شد. پرسید 'رود گولیت که در ایتالیا و تیم ملی هلند بازی کرده است. او را میشناسی، درست است؟' پسر گفت 'بله، البته که میشناسم.'
سرانجام سانتری به محوطه جریمه آمد، گولیت خود را برای زدن توپ با سر پرت کرد اما به آن نرسید. مربی رو به من با صورتی درخشان گفت 'تقریبا باعث شد به روزهای گذشته فکر کنیم.' OSDO چهار بر صفر پیش افتاد. 'خدا لعنت کنند، آن دیگر چه بود?' این را یک مهاجم به فریاد گفت. یک مدافع جواب داد 'خودتان چرا کاری در حمله نمیکنید؟' مهاجم دیگر گفت 'تقصیر آن کمک داور است، مرتب پرچم میزند'. گولیت سعی میکرد مثبت نگر باشد و کاری نکند که اعتماد به نفس بازیکنان تیم خدشه دار شود. کمی پس از آن یک شوت از سوی بازیکنان AFC به تیرک برخورد کرد. برخی بازیکنان OSDO شروع به شوخی کردند. آنها میگفتند کار تمام شده و میخواهند زودتر به خانه بروند. گولیت فریاد زد 'خسته شدهاند.'
دو تیم با نتیجه پنج بر صفر به رختکن رفتند. یکی از بازیکنان OSDO در تونل با گولیت دست داد. تیو هویجرجانز چهل ساله کمی بعدتر گفت که 'میخواستم از گولیت بابت تمام شادیای که به مردم هلند داده تشکر کنم. آن مرد کارهای بزرگی برای فوتبال هلند انجام داده است.' گولیت و هویجرجانز دست در دست هم صحبت میکردند. مانند کرایوف، فن باستن و رینوس میشل. به تناسب بازنشستگی از فوتبال، گولیت به فردی خوش برخورد تبدیل شده است.
برای نیمه دوم به زمین میآیند. نگاهی به افرادی میاندازد که روی صندلیهای اغذیه فروشی کناری کارت بازی میکنند. آنها به سمت او نگاه نمیکنند. باید بکنند چون در نیمه دوم AFC تیم دیگری است. آلفونس بازیکن سمت راست تیم با یک فرار گلی زیبا و انفرادی به ثمر رساند. 'الفی!' گولیت از او تجلیل کرد. 'او آماده است، درخشان بازی میکند'. AFC صاحب یک ضربه پنالتی شد. گولیت جلو نیامد، گوئیدو مهاجم تیم پشت توپ ایستاد و گل زد. گوئیدو یک گل دیگر زد و نتیجه 5-3 شد. به تدریج، از انرژی و تلاش AFC برای بازگشت به بازی کاسته شد. در پایان همسران بازیکنان OSDO شروع به خواندن شعار باشگاه کردند. 'تیم ما OSDO است و ما برنده شدیم!' یک دقیقه از بازی مانده بود که یک سانتر از گوئیدو به رود گولیت رسید که تنها مقابل دروازه خالی ایستاده بود. لحظه، لحظهی او بود. او انتظارش را نداشت. سعی کرد بپرد اما نتوانست از زمین کنده شود. توانست بدنش را کنترل کند اما نتوانست سرش را به توپ برساند. رود گولیت به یک بازیکن آماتور تبدیل شده بود!
داور قد کوتاه سوت پایان را زد و AFC پنج بر سه باخت. رود گولیت با بازیکنان حریف دست داد و به آنها و همینطور به داور به خاطر خسته نشدن تبریک گفت. بعد در حالی که به طور خاص با کسی صحبت نمیکرد گفت 'نیمه دوم بهتر بود'. قدمزنان در حالی که یک کت پشمی خاکستری پوشیده بود به همان اغذیه فروشی رفت. او خوشپوش ترین فوتبالیست در بریتانیا در سال 1996 بود. با همتیمی هایش کمی نوشید (الکل نمینوشد، هرگز) و پس از پنج دقیقه با آنها خداحافظی کرد. بعد به سراغ ماشین خود رفت که چیزی جدید برای بازیکنانی بود که ماشینهای کهنه اسپورت میراندند. ماشین او در برابر ماشین سایرین، مانند یک قایق به نظر میآمد.
آمستردامیها گولیت را فرامش نکرده اند، مسئله این است که کاری برای اسطورههای خود انجام نمیدهند. اینجا شهری است که اگر عیسی مسیح را در صندلی کناری کافه در حال نوشیدن با نلسون ماندلا ببینید، جالب نیست که به آنها اهمیت بدهید. رامبرانت3 اینجا ورشکست شد، اسپینوزا4 از کنیسه اخراج شد، به کرایوف لقب پول پرست دادند و جان لنون و یوکو اونو پس از اینکه بعد از تختِ صلح5 شهر را ترک کردند، مجبور شدند دوچرخه سفید افسانهای خود را به هیپیهای محل بازگردانند. پس به خاطر گولیت ازدحامی صورت نمیگیرد. او حتی حالا محبوب ترین 'رود' در هلند نیست و با درخشش جوانی به اسم رود فن نیستلروی (که باید با رقمی بزرگ به تیمی بزرگ برود) دست پایینتر را دارد. همینطور بازیگر سریال تلویزیونی بیگ برادر 'رود' نام دارد که که این روزها جایش را در خانههای آمستردام باز کرده است. رود گولیت احتمالا بهتر است به فولام نرود.
1- فدریکو فلینی، کارگردان بزرگ ایتالیایی که سال های پایانی جالبی از نظر حرفه ای نداشت.
2- البته هیچوقت مربی فولام نشد. فاینورد، ال ای گلکسی و ترک گوروژنی تیمهای بعدی او به عنوان سرمربی بودند.
3- نقاش هلندی و از چهرههای دوران طلاییِ آن کشور در قرن هفدهم
4- باروخ اسپینوزا، فیلسفوف خردگرا و جبرگرای هلندی در قرن هفدهم
5- جان لنون ماه عسل خود با همسرش را به تلاشی برای صلح در هیلتون هتل تبدیل کرد. آنها پنج روز در تخت ماندند و از خبرنگاران خواستند از 9 صبح تا شب به اتاق آنها بیایند؛ عکس بگیرند و مصاحبه کنند.