طرفداری-
- داداش آتیش داری؟
+ خودتو مسخره کن آقا
محسن مسلمان وارد موسسه مالی اعتباری کوثر می شود.
"شماره 46 به باجه 2"
مسلمان، شماره می گیرد و به عدد سه رقمی آن خیره می شود. آهی می کشد و رو یکی از صندلی ها می نشیند. به صف بلند مردم در جلوی باجه بلیط فروشی نگاه می کند و متوجه می شود که سیستم هم قطع است. دستش را روی صورتش می گذارد.
- محسن؟ محسن مسلمان خودتی؟
مسلمان سرش را بالا می آورد.
+ عه! پوریا چطوری؟ خوبی؟
دو بازیکن با هم دست می دهند.
- البته وریا هستم. خوبی؟ اینجا چی کار می کنی؟
+ جدی؟ وریا؟ من فکر می کردم اون اشتباه تایپیه! ولی به هر حال، من داداش محروم شدم از دربی. اومدم بلیط بگیرم بازی رو ببینم حداقل. تو هم اومدی بلیط بگیری؟
- آره دیگه... منم محرومم. حداقل بازی رو بتونیم ببینیم. برانکو که نمی ذاره با تیم باشی نه؟ از دستت ناراحته؟
مسلمان لبخندی می زند و می گوید: نه بابا، راستش می گن بعد از اتفاقات جام جهانی 2006، تا سه ماه توپ فوتبال می دیده جیغ می کشیده. ولی حالا دیگه عادت کرده. یعنی وقتی چهار تا از الهلال خوردیم، طاهری بهش گفت این چه وضعشه؟ برگشت گفت حتما توش یه خیریتی هست. وقتی حذف شدیم گفت خدا خیریه رو زیاد کنه. تا بازی آخرو که بردیم گفت دیدین گفتم یه خیریتی هست؟ منم که محروم شدم گفت خیر باشه ایشالله. دیگه یاد گرفته دیگه! شفر چی؟ واکنش اون چی بود؟
- راستش سن سرمربی ما یه خورده بالاست. ما هنوز داستان رو مستقیم بهش نگفتیم، اینا آلمانی ان، کارشون رو حساب و کتابه. درک نمی کنن کمیته اخلاق و اینارو... گفتیم یه هو از تعجب زیاد، خدای نکرده بلایی سرش می آد، می مونه رو دستمون. به خاطر همین آروم آروم داریم خبرو می گیم. فعلا گفتیم وریا یه تصادف کوچیک داشته بردیمش بیمارستان.
+ آره آره...کار خوبی کردین. حالا مربی خوبی هست؟
"شماره 45 به باجه 2"
- والله آره... روز اول اومد گفت خب بچه ها، فوتبال یه ورزشیه که در نود دقیقه با یازده تا بازیکن انجام می شه. ما همه داد زدیم که بابا دیگه اینقدر فوتبال بلدیم! گفت خب پس باشه، پس بیاین با هم پرسینگ رو تمرین کنیم، اونجا بود که فهمیدیم اینقدر هم بلد نیستیم. فعلا داریم گلزنی رو تمرین می کنیم.
مسلمان با لحنی نگران می گوید: داداش نزن این حرفارو... همین جوریش کلی حرف پشتمونه.
وریا غفوری دستپاچه می شود و می گوید: نه نه چیزه... داریم رو پیرسینگ تمرین... نه چیز... رو پاس های تو عمق کار می کنیم. اصلا برانکو برنامه اش برای بازی چیه؟
مسلمان می خندد و می گوید: برنامه که... راستش فعلا تمام وقت تمرین رو می ریم با بیرانوند صحبت می کنیم. هی بهش توضیح می دیم که برادر، داداش، توپ هایی که داخل چهارچوب هم هست رو هم باید بگیری، فقط توپ هایی که دارن می رن تو اوت و کرنر قبول نیست. ولی خب... هی زیر لب می گه خربین... خربین... بعد به افق خیره می شه. حالا نمی دونم چی می شه اصلا.
"شماره 44 به باجه 2"
+ راستی حکم به دستت رسیده اصلا؟
- نه بابا... یکی زنگ زد به من، گفت واسه دربی محرومی! گفتم چرا؟ گفت چون مسلمان محروم شده! گفتم خب اون محروم شده، به من چه؟ گفت دیگه باید تعادل برقرار بشه دیگه... دیگه منم پی اش رو نگرفتم. حس کردم باید قانع بشم.
+ عجب بساطی شد ها... واسه یه قلیان... ببینم، این شماره ها دارن می رن عقب؟ یا من دارم اشتباه می بینم؟
- نه داداش همینه... خب یا سیستم قطعه... یا بلیط نیست، یا مسئول باجه نیست. خیلی جالبه واقعا. اون لحاف و دشک رو می بینی؟ من از دیشب اینجام!
+ عحب عجب... چی بگم... راستی مهاجم نمی خواید بگیرید واسه این فصل؟
- چرا... شفر یکی دو نفر رو زیر نظر داره... ولی چند هفته است یه نفر شبا زنگ می زنه به موبایلش، هی می گه من نباشم، کی از پشت بند کفشتو می بنده؟ بابا نذارین تو حال خودم باشم... منو بیارین تو تیم! بعد قطع می کنه. نمی دونیمم کیه...
+ کی از پشت بند کفش می بنده آخه؟
- چی بگم والله. از پشت لباسو می بندن، پیش بند رو می بندن... کلا... ولی بند کفش رو نشنیده بودم دیگه.
"شماره 43 به باجه 2"
مسلمان آه بلندی می کشد و می گوید: داداش بلیط رو بیخیال... اصلا صورت خوشی نداره بریم استادیوم. قسمت نیست. من گشنمه، بیا بریم یه جا یه غذایی بخوریم. جایی رو می شناسی این طرفا؟
- آره داداش، رستوران مربی سابقمون هست. پیتزا می زنه واست انگشتاتم می خوری! اگه همون موقع قبل تمرین نفری یه قاچ پیتزا بهمون می داد، قطعا بهتر بازی می کردیم، ولی نمی داد که.
مسلمان و غفوری از موسسه خارج می شوند.