طرفداری | مربیان بزرگ همیشه راهی برای پیش بردن کار خود با کلمات مناسب و بذله گویی پیدا میکنند. مهارت آنها این است که با اضافه کردن احساس وجود صداقت، بازیکنان را اداره میکنند. ویلیام بیل شنکلی در یک اجتماع معدنچی در آیرشایر اسکاتلند متولد و بزرگ شد. روستای گلنباک شخصیت، روحیه کار، اخلاقیات و احساس مسئولیت پذیری بیل شنکلی را شکل داد. کوچکترین برادر درخانهای که بود که پنج پسر دیگر هم در آن بودند؛ که هر کدام به سراغ فوتبال رفتند و در این بین بیل شنکلی بود که با فوتبال تا انتها زندگی کرد.
خانواده شنکلی
عطش و گرسنگی همانطور که از فقر برای او به ارث مانده بود، به شخصیت او نفوذ کرد. شرایطی که او را به مردی سخت کوش تبدیل کرد. در کتاب زندگی اش، زندگی در گلنباک را با بادیه نشینهای مغولستان مقایسه میکند. غذا کمیاب، آب کثیف، زمستان بی رحم بود و زندگی بهتر تنها متعلق به رویاها بود.
فوتبالی که در خون پسران شنکلی بود، برای بیل موثر افتاد و او توانست به شهرت و احترام زیادی؛ بیش از آنکه در سر یک کودک معدنچی بود، برسد. به مانند بسیاری از بزرگان این ورزش که از فقر به قله رسیدند؛ مهم است که بررسی کنیم که او چطور این مسیر را هموار ساخت. وضعیت زندگی خانواده شنکلی سبب شده بود که بیل جوان دست به دزدی بزند: غذا برای زنده ماندن، زغال سنگ برای سوزاندن و نان برای تقسیم با برادران. آن سالها به سالهایی تبدیل شد که او را میتوانست به شکل دهد یا نابود سازد. به مدت 8 ساعت در آن پایین کار میکردیم و همانجا غذا میخوردیم. جایی برای شستن دستها نبود. بهداشت واقعاً در سطح پایینی بود. بیشترین مدت زمان استراحت نیم ساعت بود. بارها دیدم موش بر روی بشقاب خوراک گارگران غذا میخوردند. همه جا بوی تعفن و کپک میداد.
روستای گلنباک
در شرایطی که بسیاری از مربیان بزرگ از داشتن تحصیلات مرتبط سود میبردند، در زمینهای مناسب بازی میکردند و در کلاسهای مجهز با رقیبان آیندهشان به آموزش میپرداختند؛ سالهای ابتدایی شنکلی پر از فوتبال با برادران و دوستان، مبارزه با قدرت خستگی، جنگ با گازهای معدن، موشها، خوردن سبزیجات فاسد، نان بیات و در تلاش برای به دست آوردن روزیِ ناچیز از معدن سپری شد. در صفحات نخست زندگی نامه شنکلی آمده است که: هرگز واقعا تمیز نبودیم. چطور زندهمادنمان باور نکردنی بود. رفتن به خانهای که وان حمام داشته باشد، بزرگ ترین آرزو بود. اولین باری که حمام کردم، پانزده سال داشتم! وقتی که گلنباک را ترک کرده بود.
در خانه و مدرسه او با استانداردهای سخت گیرانهای مواجه بود که بعدها در دوره بازی و مربیگری جنبههایی از آن را هنوز به همراه داشت. پانزده سال داشت که مدرسه را ترک کرد و به معدن رفت تا با برادرانش کار کند. تا وقتی که معدن بسته شد و از قبل هم بی پول تر شدند. تحت تاثیر باشگاههای بزرگ اسکاتلند در گلاسکو: رنجرز و سلتیک؛ شنکلی یقه آبیای بود که به امید فوتبالیست شدن زندگی میکرد. دورههای آزمایشی در باشگاههای کوچک اطراف گلنباک باعث شد که شنکلی در آن دوره تعدادی بازی در برخی باشگاهها به عنوان آماتور انجام دهد. تا زمانی که کارلایل یونایتد پس از یک دوره استعداد یابی؛ به او پیشنهاد یک قرارداد آزمایشی یک ماهه داد.
سال 1946؛ کاپیتان پرستون
شنکلی در فصل 33-1932 گوشه راست تیمی بود که ساده، خشن و پر انرژی فوتبال بازی میکرد. کارلایل در پایان فصل با یک پیشنهاد از پرستون نورث اند روبرو شد. پرستون را به بازی با دیسیپلین، تکل محور، توانایی دویدن برای روزها و پاس و حرکت (pass and move؛ شیوهای که بعدها به سبک لیورپول برای دههها تبدیل شد) میشناختند. اینطور شد که پس از یک فصل موفق؛ شنکلی راهی پرستون شد و تا انتهای فوتبال خود در این باشگاه باقی ماند. بزرگترین افتخار او در دوره بازی به قهرمانی در جام حذفی سال 1938 باز میگردد؛ جایی که با یک پنالتی در دقیقه 119 توانستند (تیم دوره مربیگریاش) هادرزفیلد را شکست داده و قهرمان شوند.
از نقطه نظر بازیهای ملی، شنکلی دوازده بار پیراهن تیم ملی اسکاتلند را بر تن کرد. نوهاش در کتابی که برای پدربزرگ نوشته از نخستین بازی برای اسکاتلند، به عنوان بهترین روز زندگی وی یاد میکند. کیفیت او در دوره بازی خستگی ناپذیری اش بود و اینکه میتوانست در هر نقشی برای کشورش بازی کند. جنگ جهانی دوم وقتی که 26 سال داشت آغاز شد و یک وقفه بزرگ در دوره بازی او انداخت.
با این حال در آن دوره برای تیم نیروی هوایی سلطنتی بازی میکرد. وقتی که لیگ فوتبال در سال 1946 دوباره شروع به کار کرد، او 33 ساله شده بود و بهترین روزهایش را پشت سر گذاشته بود. سه سال بعد، اعلام بازنشستگی کرد.
بسیاری از فوتبالیستها با اتمام دوره بازی فراموش میشوند اما این تازه شروع بیل شنکلی بود. دوره مربیگری را در همان کارلایل آغاز کرد. شیوههای جدیدی برای مربیگری داشت اما فراتر از همه آنها قدرت رهبریاش بود. شیوه آنها برای پیشبرد اهداف همانها بود که از کودکی میشناخت: کار سخت، صداقت، شجاعت، آمادگی برای شرایط دشوار و روحیه همکاری. مرد اسکاتلندی کاری میکرد که بازیکنانش عذاب کشیدن را احساس کنند؛ همانطور که احساس کرده بود. هیچوقت خیال آن ها را بابت موضوعی راحت نمیکرد و کاری نمیکرد که بابت کارهایشان در زمین برای هواداران و شهر، به رضایت کامل برسند. خب، من نسبت به آدمهایی که باید به آنها سخت گرفته شود، سخت گیرم. برای آدمهایی که نیازی به سختگیری ندارند، سختگیر نیستم. توازن خوبی برقرار میکنیم. این روزها بازیکنان در برابر مردم بازی میکنند و پول خوبی دریافت میکنند. در این بین نسبت به آنها که خود را وقف کار نمیکنند، سخت گیر خواهم بود. اگر میتوانستم آن ها را به زندان میانداختم؛ جایی دور از اجتماع. به خاطر این که یک تهدید محسوب میشوند.
در کارلایل، شنکلی از آنها میخواست که به مانند یک گروه هماهنگ و سخت کوش کار کنند و اینطور شد که وضعیت تیم در جدول از رده پانزدهم سالِ پیش از او به رده نهم در سال 1950 رسید. سال بعد کارلایل تا آستانه صعود به دسته دوم پیش رفت اما به رده سوم رسید.
با شیوههای صحیح استعدادیابی و روشهای انگیزشکی؛ شنکلی کاری میکرد که بازیکنانش باور کنند که قامت آنها ده پا است. یکی از بزرگترین کیفیتهای او پیشرفت با کار کردن روی هر بازیکن به طور جداگانه بود. همینطور قدرت عجیبی در همراه کردن هواداران داشت. مرتبا سعی در به وجود آوردن تغییر داشت. برانتون پارک را یک ویرانه معرفی میکرد، به مردم بانگ میزد که بیایند و بازیهای تیم را ببینند. از مسئولان شهری میخواست که زمینه حضور آنها را در استادیوم ساده تر کنند. حتی یک بار تمام پیراهنهای در نظر گرفته شده برای بازیکنان را به دلیل کیفیت پایین سوزاند. فروش بلیطهای باشگاه به عددی رسید که هنوز در آنجا رکورد است و آنها موفق شدند آرسنال را در هایبوری در جام حذفی متوقف کنند. همه چیز برای رسیدن به بالای جدول آماده به نظر میرسید اما آنجا بود که نخستین دعوای شنکلی با مالکان کت و شلوار پوش آغاز شد. او بالانشین ها را به عدم پرداخت پاداش درنظر گرفته شده به خاطر حضور در جمع سه تیم بالای جدول متهم کرد و کمی بعد استعفا داد. جف توئنتیمن یکی از شاگردانش در کارلایل بود که بعدها در لیورپول به او کمک کرد.
پس از یک مصاحبه ناموفق در لیورپول (تیم تا سال 54 در دسته اول بود)، در سال 1951 شنکلی پیشنهاد گریمسبی تاون را پذیرفت که در تلاش بود تا قدمهای بزرگی در فصل 52-1951 بردارد. با تنها سه امتیاز اختلاف پشت سر لینکولن، شانس صعود به دسته دوم (یک تیم صعود میکرد) را از دست دادند. کادر فنی او در گریمسبی شامل افرادی که به طور تخصصی روی انگیزه بازیکنان کار میکردند. از تیمش میخواست که در گروههای کمتعداد (پنج نفره، شش نفره) برای ساعتها بازی کنند و برای تیم بازنده تنبیه در نظر میگرفت. قصدش تحقیر بازیکنان نبود بلکه همیشه میگفت که آنها باید برای جنگیدن برای هرچیزی آماده باشند. در کتاب زندگی اش نوشته بود که در گریمسبی پتانسیل بزرگتری به نسبت کارلایل بود اما مشکل این بود که تیم دو فصل پیاپی از دسته اول و دسته دوم سقوط کرده بود. تیم در فصل اول صعود نکرد اما بهترین تیمی بود که پس از جنگ دیده بودم. در لیگی که بودیم؛ طوری بازی میکردیم که تیم دیگری هرگز نمیتوانست. نمیشد آرزوی سرگرم کنندهای بزرگ تر را داشت.
گریمسبی 1953
برای ضربات شروع مجدد برنامه ریزی میکرد. تمرینات تخصصی برای ضربه سر را به کار میگرفت و همینطور شیوهای ابتدایی از جنس پرسینگ از جلویی که این روزها میشناسیم به کار گرفت. اما در مجموع تیمش به تیمی که روی ضدحملهها خوب است شناخته میشد. موضوعی که به ندرت در بین تیمهای پس از جنگ دیده شده بود. سال بعد گریمسبی با شنکلی بازهم با تمرینات سخت و شیوههای انگیزشی جدیدش در کنار دیسیپلین سخت و قدیمی، تلاشش برای صعود را از سر گرفت. در فصل دوم کار را با پنج برد پیاپی شروع کرد اما افت کردند و پنجم شدند. از باشگاه پول بیشتری برای خرید بازیکن خواست. این اجازه را کسب نکرد و پس از یک دعوای دیگر با هیئت مدیره، در ژانویه استعفا داد. در کتاب زندگی اش نوشته که همینطور همسرش در گریمسبی هومسیک شده بود. پیشنهادی از ورتینگتون داشت که نزدیک به اسکاتلند بود.
در میانههای فصل 54-1953 پیشنهاد ورتینگتون که در انتهای جدول دسته سوم (سطح پایین تری وجود نداشت و آخرین تیم سقوط نمیکرد) بود را پذیرفت. برایش جایگاه تیم مهم نبود. با همه اشتیاقی که همیشه در خود سراغ داشتم، چالش جدید را پذیرفتم. باید کیفیتهای خود به عنوان یک مربی را بهبود میبخشید. شغل او شامل وظایفی مانند پاسخ دادن به تلفنها، رساندن نامهها، تایپ ترکیب تیم، نقد کردن چکها و سر و کله زدن با مسئول تیم راگبی که زمین بازی را با آنها تقسیم میکردند، نیز میشد.
مشکل تکراری همیشگی این بود که شنکلی احساس میکرد بار دیگر تلاشش برای بهبود وضعیت، یک تلاش یکسویه است و کمکی از سوی مسئولان تیم وجود ندارد. اینطور شد که پیشنهاد هادرزفیلد را در سال 1955 برای همکاری با دوستش، اندی بیتی پذیرفت. این بار، کمک مربی و مربی تیم جوانان بود. در حالی که لیورپول در دسته دوم با سرمربیگری دان ولش و بازیکنانی نظیر بیلی لیدل، روی ایوانز، رونی موران و جف توئنتیمن دست و پا میزد، شنکلی کارش را با هادرزفیلد که در دسته اول بود آغاز کرد. کار او در باشگاه جدید پیدا کردن استعداد ها و پرورش آن ها بود.
لیورپول
وضعیت شغلی او برای مدت زیادی در این حال باقی نماند و او با کارنامهای که شامل بازیکنان جوان با استعداد زیادی میشد، به هدایت تیم منصوب شد. از ستاره هایی که خود را مدیون او و آن روزها می دانند می توان به دنیس لاو اشاره کرد و همینطور ری ویلسون که یکی از نفرات ثابت انگلستان در راه قهرمانی جهان در سال 1966 بود. هروقت که پیشنهاد خوبی از راه میرسید، باشگاه بازیکنان با استعداد شنکلی را میفروخت و پول فروش لزوما صرف خرید بازیکنان جدید نمیشد. داستان تکراری بار دیگر حادث شد. یک دعوای دیگر و این بار لیورپول که در دسته دوم، با یک پیشنهاد از راه رسید. تام ویلیامز مالک باشگاه به او گفت که برای مربیگری در بزرگترین باشگاه کشور آماده ای؟ شنکلی دو خاطره پیش از آن از قرمزها داشت. یک بار که مصاحبهای ناموفق بود و یک بار که با هادرزفیلد 5-0 لیورپول را شکست داد و مدیران باشگاه مرسی سایدی را پس از بازی این طور به تمسخر گرفت طوری استادیوم را ترک کردند که انگار در یک مراسم ختم بوده اند. او در جواب ویلیامز به طعنه گفت که چطور، مگر مت بازبی استعفا داده است؟ کمی بعد سرانجام ویلیام بیل شنکلی به پیشنهاد لیورپول جواب مثبت داد و تاریخ لیورپول را به دو بخش پیش از 1959 و پس از آن تقسیم کرد.
در هادرزفیلد، با دنیس لاو جوان
در دسامبر 1959، بیل شنکلی گام به لیورپول گذاشت. نه تنها وضعیت تیم راکد بود که آنفیلد و امکانات باشگاه نیز در بدترین وضعیت بودند. استادیوم، یک خرابه تمام عیار بود. شنکلی یک بار گفت نمیدانم که آنفیلد را زمانی که من به شهر آمدم دیده بودند یا نه... اما آنجا بزرگترین توالت شهر لیورپول بود. او که فقر را با گوشت و استخوان درک کرده بود، باشگاه را مجبور کرد که به سرعت تغییراتی به وجود بیاورد. مدیران، سه هزار پوند برای بهبود وضعیت آنفیلد هزینه کردند. همینطور ملوود را شبیه به کشتارگاه معرفی کرد. برای بهبود وضعیت زمین تمرین باشگاه نیز هزینه شد. داستان این بود که در لیورپول هم به طور دائم با هیئت مدیره درگیر بود اما حالا با تجربه تر بود و میتوانست آن ها را قانع کند که به ساز او برقصند.
چیزی که برای شنکلی احساس تفاوت به وجود میآورد این بود که او به خوبی با شهر و مردم ارتباط برقرار کرد. او شوخ طبعی اسکاتلندی ها را در اسکاوز ها میدید و این را به پل ارتباطی تبدیل میکرد. یک بار گفت من هم یکی از آن ها هستم. آن ها مردم مهربانی هستند. مغرور و جسورند و با افتخار زندگی میکنند... این روحیهای است که میخواهم تیمم داشته باشد. در روزهای ابتدایی، مرد اسکاتلندی در تلاش بود کاری کند که مردم شهر احساسات خود را روی تیم سرمایه گذاری کنند. و از تیم میخواست طوری بازی کنند که لیاقت حمایت آن ها را داشته باشد.در کادرش از حضور باب پیزلی و جو فگن استفاده می کرد؛ مردانی که پس از او راهش را ادامه دادند. او لزوم وجود یک ارتباط نزدیک بین این نفرات را به عنوان سنگ بنای فلسفه اش برای باشگاه فوتبال لیورپول معرفی کرد. همانطور که برایان کلاف، پیتر تیلور را در کنار خود داشت؛ شنکلی نیز پیسلی و فگن را به عنوان قدرت های خود داشت. شنکلی انگیزه دهنده بزرگ بود و پیسلی و فگن در زمینه تاکتیک ها و اینکه تیم در زمین راه شکست حریف را پیدا می کند، کار را در دست داشتند. اینطور اصولی را مرتبا متذکر می شد که ایده من ساختن لیورپولی است که دژی غیر قابل فتح باشد. یک اتفاق مشترک در تمام باشگاه هایی که مربیگری کرد تغییر فرهنگ بود. تغییری که تحت تاثیر شخصیت محکم او، اجتناب ناپذیر بود. تغییری که در برخی تیم ها جا نیفتاد اما مرسیساید آماده منجی دیگری بود. یک بار گفت وقتی بازیکنان و مربی با هم صداقت متقابل دارند، مربی می تواند ایده هایش را در آن ها به کار ببندد. برخی از توپ ها را من با سرم زده ام؛ از ورود برخی به دروازه جلوگیری کرده ام. همینطور گل هایی را با سرم زده ام. پس اراده من سبب شده که بازیکنان آن کارها را انجام دهند.
تشکیل بوتروم (اتاق کوچک و تاریخیای که مربیان لیورپول در آن گرد هم می آمدند) و بهبود وضعیت ملوود، قدم های نخست بود. رویکرد بازیکنان در بازی به طور کل باید تغییر پیدا می کرد. شیوه تمرین ها، قدیمی و ناکارآمد بود. شیوه های مربیگری شنکلی و تغییراتی که از نظرش لزوم بود، حالا قوانینی پذیرفته شده در فوتبال است. او به شخصیت های محکمی نیاز داشت و این برایش به اندازه موفقیت ارزشمند بودند و می توانستند او را به یک مربی موفق تبدیل کنند. او و دستیارانش همه چیز را تغییر دادند. پس از یک بازی فهمیدم که تیم خوبی نداریم. متوجه شدم که در مرکز زمین، دروازه، خط دفاعی، در زمینه گل سازی و مهاجمی که گل بزند فقدان داریم. اینطور شد که تا یک سال پس از شروع، 24 بازیکن باشگاه در لیست فروش قرار گرفتند. تصمیمات و شیوه تصمیم گیری آن ها در بوتروم شیوهای شد که برای دهه ها موفقیت باشگاه را تضمین کرد. روشی که لیورپول را از تیمی فراموش شده به پرافتخارترین تیم بریتانیا تبدیل کرد.
سازمان دهی شنکلی به مانیفست موفقیت در آنفیلد بدل شد. بازی های پنج مقابل پنج به کار گرفته شد. تنبیه برای سمت بازنده به عرف تبدیل شد. بدن سازی، لزوم حفظ آمادگی جسمانی، تمریناتی برای افزایش تکنیک، حلقه های آموزشی و گروه بندی، تمرینات هوازی، کار دائم با توپ در همه شرایط؛ به شیوه های مربی جدید برای بازیکنان تبدیل شد. همه این ها بعدها با نام "راه لیورپول" ادامه حیات دادند.
با پس زمینه کارگریای که داشت؛ انتظارات بسیار بالایی در زمینه سختکوشی و جدیبودن از بازیکنانش در تمرین و مسابقات داشت. شیوه مربیگریاش را برگرفته از شور و شوق غریزی می دانست و ارضای آن، مهم ترین چیز برایش بود. بدون آن اشتیاق، هیچ نیستید. هیچ!
بازیکنان در ملوود رویکردی حرفهای داشتند و کادر مربیگری باتجربه با شیوه های پاس و حرکت خود، آن ها را تمرین می دادند. با هم غذا می خوردند، با هم می خوابیدند، با هم به زمین تمرین و استادیوم وارد و از آن خارج می شدند. مرتبا به آن ها تذکر داده می شد که فراتر از هر بازیکن، باشگاه فوتبال لیورپول مهم است. تامی اسمیت با زانوی بانداژ شده به سمت بیل شنکلی آمد تا مصدومیتش را برای سرمربی توضیح دهد. مربی تحت تاثیر قرار نگفت و گفت آن بانداژ را دور بینداز. منظورت از زانوی من چیست؟ این زانوی لیورپول است!
بزرگترین مربیان دنیای فوتبال، کسانی بوده اند که به کوچکترین جزئیات توجه کرده اند. توجه شنکلی به جزئیات بی نظیر بود. او یک بار اهمیت مطابقت کردن از استانداردها و توجه به جزئیات را اینطور تشریح کرد: حتی در ارتش و در متن جنگ ممکن است کارهایی معمولی انجام دهید. در آشپزخانه باشید یا شش هزار ظرف را هر روز بشورید. یا حتی وظیفهتان شستن توالت باشد. خوب من اگر کاری داشتم، آن کار سابیدن کف زمین بود. می خواستم که کف خانه من تمیز تر از کف خانه شما باشد. حالا که به این حرف ها فکر می کنید باید بدانید که اگر کارهای کوچک را به بهترین شیوهای که می توانید درست انجام دهید و صداقت داشته باشید، آنگاه جهان و آنگاه فوتبال بهتری وجود خواهد داشت. چیزی که می خواهم کار سخت است. و هیچ باشگاهی بدون کار سخت موفق نشده است.
در لیورپول شنکلی توانست کاری که در سایر باشگاه ها در انجام آن ناکام مانده بود را به منصه ظهور برساند. این بار توانست هیئت مدیره را تا حدود بسیاری با خود همراه کند. این بار به این اطمینان رسید که مدیران باشگاه نیز به موفقیت تیم اهمیت می دهند. باشگاه به میل او پیشروی می کرد. امکانات بهبود پیدا کرد، اگر نیاز به هزینه زیادی برای خرید بازیکنی بود، باشگاه روی حرف او حساب بازی می کرد. ارتباط باشگاه با هواداران به مراتب بهتر از قبل شد. تیم در دسته دوم بود اما به اعتبار شنکلی، باشگاه هزینه های زیادی برای خرید بازیکنان خوب متحمل شد. سکوها پر می شد. کمی بعد، یک تغییر نسل به وقوع پیوست.
شنکلی و کادر فنی، کاری بزرگ انجام دادند و توانستند به سرعت بازیکنانی نظیر ایان سنت جان و ران یتس را برای استحکام بخشیدن به دفاع و حمله جذب کنند. به سوال ران یتس بزرگ جثه (که در دندی یونایتد؛در سطح نخست فوتبال اسکاتلند بازی می کرد) که پرسیده بود لیورپول در کجای فوتبال انگلستان جا دارد اینطور جواب داد که در دسته اول هستیم. ران پاسخ داد اما شنیده بودم که در دسته دوم هستید و جواب شنکلی این بود که وقتی تو را به خدمت بگیریم، در دسته اول خواهیم بود پسر. گفته به طور مرتب تیم جوان باشگاه و رزرو را برای پیدا کردن بازیکنانی که اعتمادش را جلب کنند، زیر و رو می کرد. اینطور بود که تامی لاورنس، رونی موران و راجر هانت به نفرات اصلی تبدیل شدند. سال 1963 لیورپول به دسته اول بازگشت. نفرات اصلی تیم در این بین بازیکنانی نظیر ایان کلگن، کریس لاولر و تامی اسمیت بودند که از تیم رزرو و با فلسفه او شروع به کار کرده بودند.
در سال 1964، تیم با شنکلی پس از هفده سال به قهرمانی انگلستان رسید و سال 1965 برای نخستین بار فاتح جام حذفی شدند. آن سال تا نیمه نهایی جام باشگاه ها پیش رفتند و 3-1 اینتر را با هلنیو هررا در آنفیلد شکست دادند. بازی برگشت، سناریویی که به قول شنکلی، یک جنگ بود، باعث شد که قرمزها از رسیدن به فینال باز بمانند. کمی بعد دستو داد که لباس باشگاه تمام قرمز (پیش از آن، شورت ها و جوراب ها سفید بود) شوند. انگار که بازیکنان اینطور بزرگتر به نظر می آیند.
سال بعد، تیم درس سختی در اروپا از آژاکس و کرایوف جوان گرفت و روی فوتبال داخلی تمرکز کرد. شنکلی، پیسلی و فگن شروع به آنالیز نداشته هایی کردند که باعث شکست در مسابقات اروپایی می شد. زمان گذشت و تیم موفقیت های اروپایی را نیز شروع کرد. شیوه آن ها که حالا نیز کارآمد است شامل سبکی کاملا محافظه کارانه در دیدارهای خارج از خانه می شد.
بازیکنانی مانند کوین کیگان، جان توشاک، استیو هایوی، ری کلمنس، امیلین هیوز از تیم رزرو شروع به کار کردند و یا در سنین بسیار پایین شناسایی شدند، با قیمت کم به آنفیلد آمدند و به اسطوره های باشگاه تبدیل شدند. از این جمع کیگان دوبار توپ طلا را گرفت، توشاک به عنوان مربی یکی از بهترین تیم های تاریخ رئال مادرید را ساخت و البته امیلین هیوز به عنوان یکی از بزرگترین کاپیتان های تاریخ فوتبال معرفی شد. او دوبار جام قهرمانی اروپا را بالای سر برد. اما پیش از آن وقتی در 19 سالگی در فوریه 1967 با قراردادی 65 هزار پوندی از بلک پول به لیورپول آمد، شنکلی او را به عکاسان و خبرنگاران در ماشینش نشان داد و گفت: کسی که در این ماشین نشسته روزی کاپیتان تیم ملی انگلستان خواهد شد! او 23 بار بازوبند کاپیتانی سه شیرها را بر بازو بست. در همه این استعدادیابی ها، جف توئنتیمن، دست راست او بود. شیوه پاس و حرکت شنکلی نه تنها به بازیکنانی با کیفیت که به بازیکنانی خستگی ناپذیر و همه کاره نیاز داشت. توئنتیمن آن ها را پیدا می کرد.
نقش او در باشگاه فراتر از کاری بود که در کنار زمین در سال های کاریاش انجام می داد. او یک ذهنیت را در یکی از موفق ترین شهرهای فوتبال جا انداخت. بدون او، نشان اینجا آنفیلد است در تونل ورزشگاه نبود. می گفت این نشان به ما یاد آور می شود که که هستیم و به حریف نیز هم. بدون او تیم به قهرمانی های پیاپی اروپایی نمیرسید. بدون او شاید هنوز هم لیورپول تیمی فراموش شده با استادیومی ویرانه و زمین تمرینی شبیه به کشتارگاه بود.
میراث شنکلی (یا آنطور که آن را گاهی یاد آور می شوند: انجیل به قلم بیل شنکلی) به عنوان یک اسطوره فراموش نشدنی فوتبال، با شیوه هایی است که هنوز استفاده یا آرزو می شود. کمتر مربی دیگری در تاریخ فوتبال به شیوه و کیفیت های او در زمینه صحبت و تغییر و پیشرفت بازیکنان به طور فردی موفق عمل کرده است. مربیان موفق بسیاری در تاریخ فوتبال بوده اند اما افرادی که یک فرهنگ را به وجود آورده باشند، نایاب هستند. سال 73 دبل کرد؛ لیگ و جام یوفا را برنده شد. سال 74 جام حذفی را برد و آنگاه زمان خداحافظی از راه رسید. سرانجام لیورپول را به درخواست خودش ترک کرد. امضایی که بر برگه استعفای او زده شد، سخت ترین امضایی بود که پیتر رابینسون مدیرعامل باشگاه در عمر خود پای برگهای زده بود. کسی در شهر استعفای او را باور نمیکرد. در بازی چریتیشیلد به زمین آمد و با هواداران خداحافظی کرد. جوانی از جمعیت به زمین آمد و به پایش افتاد. گریه کنان از او خواست که از تصمیمش صرفهنطر کند اما پدر، خسته بود. کسان برابرش سجده کردند یا روی سکوها زار زار گریستند.
بازنشستگی
او در حالی لیورپول را ترک کرد که باشگاه به مراتب از زمانی که به آن ورود کرده بود وضعیت بهتری داشت. در خصوص استعفایش گفت: من برای مدت زیادی در اینجا بودم و میخواهم فرصتی برای استراحت و گذراندن زمان در کنار خانواده و لذت بردن از زندگی داشته باشم. وقتی که شما فوتبال را دوست دارید این مانند رودخانه های تند، بی رحمانه است. هیچ زمانی برای استراحت وجود نداشت. بنا بر این به من میگویند باز نشسته. بله بازنشسته شده ام. بازنشسته کلمه وحشتناکی است. باید معادل دیگری برای آن پیدا کنند. به اعتقاد من، من وقتی بازنشسته میشم که مرا در تابوت بگذارند و نام مرا بر آن بنویسند.
حتی پس از آن نیز ارتباطش را یکباره قطع نکرد. برایان کلاف را دوست نداشت؛ کلاف از باران در منچستر بدتر است، آن باران حداقل گاهی متوقف (طعنه به پرحرفی کلافی) می شود اما وقتی سرمربی ناتینگهام از او خواست که به رختکن تیمش بیاید؛ در بی خبری بازیکنان به رختکن رفت، پانزده دقیقه دست هایش را در جیب گذاشت و برای تیمی که بعد قهرمان اروپا شد، توضیح داد که می توانند تیمی برنده باشند. من برای مدتی به زمین تمرین در ملوود رفتم ولی پس از مدتی حس کردم که شاید بهتر باشد که این کار را متوقف کنم. فکر می کردم که برخی از آن ها شاید با خود بگوییند این لعنتی اینجا چه می خواهد؟ پس من زندگی ام را تغییر دادم. من باز تمرین می کردم که فرمم را حفظ کنم ولی دیگر به ملوود نرفتم.
در زمینه رفتار با بازیکنان یک بار گفت خب من فکر می کنم اگر مربی صداقت داشته باشد و از یک اشتیاق ذاتی سود ببرد؛ در عین حال که نمیتواند به زمین مسابقه برود، می تواند با بدن های بازیکنان از جایی به جایی دیگر برود. با آن ها بود و با او بودند. و موفق می شدند.
شخصیت و کیفیت های او موضوعی نبود که بتوان آن را در کلاس های مربیگری آموزش داد. او و فوتبالش متعلق به راهی هستند که او زندگی کرد. ساده، صادق، سختکوش، سرسخت، خلاق و البته پر از پشتکار. در پایان، بزرگترین نگرانی او قهرمانی ها نبودند بلکه این بودند که کارها باید به شیوه درست انجام شود. دوست دارم اینطور فکر کنم که دوست دارم چیزهای بیشتری در این فوتبال باقی گذاشته باشم تا چیزهایی که میتوانم از آن برای خودم به دست بیاورم. هرگز به کسی کلک نزدم. با صداقت کار کردم؛ برای مردمی که به آنفیلد میروند. میخواهم به عنوان آدمی که سعی کرد آن ها را خوشحال کند به یاد آورده شوم. یک بار هم گفته بود وقتی مُردم دوست دارم تابوتم را به استادیوم بیاورند. آن را در آنفیلد دفن کنند و یک سوراخ روی قبرم (برای دیدن بیرون) باقی بگذارند.
بیرون درهای آنفیلد، مجسمهای برنزی و هفت فوتی از تصویر او با دست های باز، آنطور که همیشه خود را در آغوش مردم میدید، وجود دارد. زیر نام او نوشته شده: کسی که مردم را خوشحال میکرد.