طرفداری- کیان موسوی شانزدهمین مهمان از سری دوم صندلی داغ طرفداری در بهار، در شانزدهم فروردین 1395 خواهد بود. پدرش را همه در تحریریه می شناسند و فوتبال در خانواده اش موروثی است. فیفا باز قابلی است و پیش آمده پر گل آن ها که با سوانزی من را شیش تایی می کنند را ببرد. آدم جدی و به خود اهمیت دهنده ای است و همینطور دست فرمان خوبی دارد. تکیه کلامش این است که همیشه برای 20 تلاش کن! و حتی از آن استیکرها ساخته شده است. متاهل شده و منابعی که نخواستند نامشان فاش شود ادعا کردند که قرار است به زودی تیمش را به دلیل سلایق همسر، به استقلال تغییر دهد. خودش؟ پس از اینکه با مشت سه بار روی میز کوبید و نام و نشانی افراد مورد اشاره را خواست و با این جواب روبرو شد که اسامی افراد به امانت نزذ ما محفوظ است، گفت تکذیب میکنم. کذب محضه. تا زنده ام خونم قرمز است و از این حرف ها. دوست داشتم حرف هایی بزند که جا برای به چالش کشیدن باشد اما وقت محدود بود و بیشتر به تعریف خاطره هایش گذشت.
کیان موسوی و فوتبالی که زود شروع شد |
کیان موسوی، متولد 31 خرداد 1369 از تهران. لیسانس شیمی از دانشگاه آزاد تهران. سال 1369 درست چندساعت بعد از زلزله رودبار یعنی 31 خرداد توی تهران به دنیا آمدم. شبی که وسط هیجان جام جهانی 1990 بود و انگار از همون اول قصه من و فوتبال و در کل ورزش به هم گره خورده بود.
به اقتضای شغل پدرم که روزنامه نگار ورزشی بود از همون اول همیشه با ورزش به خصوص فوتبال در گیر بودم. در کل خانواده ای بودیم از عمو و پسرعمو و پسرخاله و ... همه فوتبالی بودند و همین اتفاقا باعث شده بود که روز به روز من به ورزش و فوتبال نزدیک تر بشم. یکی از بهترین خاطره هایی که از بچگیم دارم همیشه این بود که روزایی که دربی برگزار می شود همه دور هم بازی رو می دیدیم و در اون سن حساسیت خاصی برای من داشت و دیدن صحنه گل توی دربی های اون زمان اصلا یه حس خاص و عجیب غریبی بهم می داد.
(عکس اول: خیلی اتفاق ویژه ای بود. برای اولین بار فوتبال خارجی را با یه جمعیت خیلی زیادی می دیدم. جدا از صحنه ای که گل دوم رئال زده شد و بیل اون شاهکار رو انجام داد، اون بازی خیلی خیلی برای من خاص بود. چون که برای اولین بار از ندیک کسی رو دیدم که کلا مسیر زندگیم عوض شد. مطمئنا تا آخر عمر این بازی و این گل و این شب را فراموش نمی کنم.)
همیشه خیلی به این موضوع فکر می کنم تا چیزای بیشتری یادم بیاد ولی اولین تصویری که از فوتبالای داخلی توی ذهنم هست برمی گرده به زمانی که قلعه نویی و ورزمرزیار توی استقلال بودن و توی دربی 3-0 به پرسپولیس باختن یا بازی خداحافظی فرشاد پیوس توی یکی دیگه از دربی ها که یه ضربه کاشته زد و از بازی رفت بیرون.
بعد از اون دیگه چیزی از فوتبال داخلی یادم نیست تا بازی ایران و استرالیا. یادش بخیر اون موقع کلاس دوم دبستان بودم و قشنگ یادمه که کلا مدرسه و درس و این داستانا تعطیل بود. ما توی کلاس خودمون چیزی نداشتیم ولی کلاس بغلیمون تلویزیون داشتن و مطمئنا کسایی که یادشونه اون لحظه ای که خداداد گل زد رو فراموش نمی کنن.
(عکس دوم: همه چیز از این جا شروع شد. بدون شک بین همه فوتبالیست ها برای من فیگو به جایگاه دیگه ای داره. هنوز انقدر دوسش دارم که هیچ ستاره تا هیچ موقعی نمی تونه جای اون رو بگیره. واقعا لذت بردن هایی که این سال ها از دیدن فوتبال نصیبم شده رو مدیون فیگو هستم چون که شاید اگه همونجوری خنثی فوتبال می دیدم تا چند سال بعدش ول کرده بودمشو برام عادی شده بود.)
بعد از اون بود که کلا من یه جوره دیگه فوتبالدوست شدم. فوتبال خارجی رو اما اولین تصویرایی که ازش یادمه به سال 98 و جام جهانی برمی گرده. اون موقع ها همش دنبال این بودم ببینم کدوم تیمو می تونم دوست داشته باشم تا تیم محبوبم بشم. قشنگ یادمه بازی آرژانتین و هلند و گل برگ کمپ و دعوای اورتگا و فن درسار رو که باعث شد خیلی به سمت هلند و برگ کمپ کشیده بشم ولی نشد که تیم محبوبم باشه. بعد از اون بازی انگلیس و آرژانتین رو خیلی قشنگ یادمه. با بابام تا نصفه شب بیدار بودیم و جادوی مایکل اوون رو دیدیم و توی اون بازی اوون خیلی منو جذب کرد ولی باز باختن مقابل آرژانتین و اتفاقات بین سیمئونه و بکهام نذاشت که خاطره خوبی از اون بازی داشته باشم.
این رو هم بگم که بابام از همون موقع که من یادمه طرفدار فوتبال آلمان و توی رده باشگاهی طرفدار بایرن مونیخ بود. از یه طرف هم بازی های آلمان رو خیلی حساس می دیدم و اون بازی معروف نیمه نهایی مقابل کرواسی و عصبانیت بابام از اون بازی هم هیچ موقع یادم نمیره. یا بازی معریف ایران و آمریکا که اون هم اتفاق 31 خرداد روز تولدم بود یا بازی مقابل یوگسلاوی که روی جاگیری اشتباه نکیسا اون ضربه کاشته رو از میهایلوویج خوردیم، اینا همه تصویرایی که از دوران بچگی من و فوتبال یادم میاد. این هیجانه روز به روز بیشتر می شد و من هم چشمم همچنان به دنبال یه تیمی بود که بتونم جذبش شم و بشم طرفدارش. نمی دونم دقیقا از کجا اما خوشحالیای رائول بعد از گلزنیاش توی سال های 99 و 2000 و حضور ستاره های اون موقع مثل ساویو، کارلوس، مک منمن و هیه رو باعث شده بود که خیلی توجهم به رئال بیشتر شه تا این که بازی های یورو 2000 شروع شد.
( عکس سوم: همیشه معمولا برای همه بهترین خاطرات توی فوتبال لحظه به ثمر رسیدن یه گل رقم می خوره. هیچ موقع اون شب رو یادم نمیره. از قبلش با پویا ( نیری وند ) چقدر درباره بازی حرف زدیم. آخرای بازی بود. پویا زنگ زد و درباره تیتر گزارش بازی پرسید. واقعا انقدر ناامید بودیم که هیچی به ذهنمون نمی رسید. می تونم بگم امیدم برای نباختن توی اون بازی صفرِ مطلق بود. واقعا دیگه لحظه ای که راموس گل زد توی زندگی هیچ رئالی فکر نمی کنم تکرار شد. توی این 25 سال که از خدا عمر گرفتم بدون شک توی هیچ لحظه ای انقدر خوشحال نبودم و فریاد نزدم. واقعا شب عجیب غرییبی بود. یادم نمیره توی وقت اضافی که بیل گل رو زد از شدت فشار یقه لباسمو پاره کردم و اون لباس رو هنوز برای یادگاری نگهش داشتم. [شک لک خنده] پ.ن: نباید از راموس گذشت که اون گلش به هزارتا خطا و اخراج و ... توی بقیه بازی ها می ارزه !)
مثل همه بازی هایی که اون موقع پخش می شد همه رو با بابام می نشستیم نگاه می کردیم. هیچ موقع یادم نمیره . بازی پرتغال و انگلیس که هنوز صحنه گل دوم انگلیس که اسکولز با هد زدو خوشحالی کوین کیگان جلوی چشممه. اون بازی واقعا برای من شروع یه مرحله جدید بود.خیلی معمولی و بی طرف داشتم بازی رو نگاه می کردم تا این که یه شماره 7 ـی که قبل از اون بازی اسمش به گوشم نخورده بود چنان شوتی زد که دیوید سیمن فقط نگاه کرد و همون شوت و همون گل باعث شد تا اون بازی همه چیزش عوض بشه و پرتغال بازی رو ببره. از اونجا بود که چشمم همیشه به فیگو بود و همیشه تا اسمش میومد تصویر اون شوتش واسم تداعی می شد و همه این قصه ها دست به دست هم داد تالوئیس فیگو اولین ستاره محبوب من توی فوتبال باشه. کسی که بعد از اون درخشش توی یورو 2000 اومد رئال ـو دیگه همه چیز دست به دست هم داده بود تا من رو رئالی بکنه. رئالی که قبل از اون با حس خوبی بازیاشو می دیدم و فیگویی که یه دنیا بود و یه فیگو و اومد و شماره 10 رئال شد.
این رو هم بگم که از همون اول دبستان یه مدرسه بود و یه زنگ ورزش. زنگ ورزشی که لباس مشکلی رئال و با شماره 10 فیگو بپوشم و واسه خودم رویا پردازی کنم. یادم نمیره شبایی که فرداش ورزش داشتیم چه استرسی داشتم که نکنه بارون و برف بیاد و نتونیم بیایم توی حیاط و فوتبال بازی کنیم.
از خودم که بخوام باید برگردم به دبستان. دوره اول مدرسه یعنی همون دبستان خداییش درس خون بودم. یعنی روزی نبود نمره هام 20 نباشه. یادمه اون موقع ها همیشه می گفتن کلاس چهارم از پنجم سخت تره. این واسه ما شده بود یه غول و بیشترین سالی که درس خوندم همون چهارم بود که مثلا بتونم معدلمو 20 کنم که این اتفاق هم افتاد. دبستان رو یه مدرسه دولتی می رفتم ولی واسه راهنمایی رفتمن غیر انتفاعی . خب خیلی شرایط فرق می کرد دبستان رو هر روز تا 12 می موندیم توی مدرسه ولی اینجا دیگه ساعت تعطیل شدنمون می شد 3. یه دفعه همه چی عوض شد و انگار یه شوک به آدم وارد می شد. از همون جا بود که دیگه نمره ها 20 نمی شد. راهنمایی رو هم 3 سالشو هر جوری بود با کلی بالا پایین گذروندم و یادمه سال سوم که می خواستم از مقطع راهنمایی بیام بیرون معدلم 19 . خورده ای بود ولی بازم راضی بودم.
اومدم وارد دبیرستان شدم که دیدم اوه اوه .. این جا دوباره چقدر فرق می کنه همه چی .دیگه بزرگتر هم شده بودیم و فوتبال بدجوری هر روز به مون چشمک می زد. توی کلاس چند نفر بودیم که دیوونه فوتبال بودیم و ساعتی نبود توی مدرسه که از فوتبال حرف نزنیم. توی دبیرستان درسم یه دفعه یه افت عجیبی کرد و راستش رو بخواید معدلم از 19 یه دفعه شد 17/5. واقعا هضم کردنش خیلی برای سنگین بود. دوره ای که آدم مدرسه می رفت اصلا انگار نمره همه دار و ندار آدمه و کم و زیاد شدنش روی همه چیزه آدم تاثیر می ذاره.
( عکس چهام: نولان. این یکی دیگه فوتبالی نیست. آدم عجیب غریبیه. واقعا خیلی دوست دارم بدونم توی ذهنش چی می گذره. آدمایی که ذهن آدمو تحریک می کنن دوست دارم. واقعا یه کارگردان معمولی نیست. می تونم بگم Interstellar رو چند بار دیدم ولی واقعا جوری را فکر آدم بازی می کنه که آخر فیلم دوست داری سرتو بزنی توی دیوار. شاید کلا نولان 10-12 تا فیلم کارگردانی کرده ولی پیشنهاد می کنم اگه تونستین فیلماشو ببینین. بدون شک دیدن فیلمای نولان یه وقت گذروندن معمولی نیست.)
همیشه وقتی ازم می پرسن که بهترین سال هایی که توی مدرسه گذروندم کی بوده می گم سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی. واقعا سخت ترین سال های درسی بود هم از لحاظ سختی درس ها هم از لحاظ فشاری که روی آدم هست بخصوص پیش دانشگاهی با تمام داستان هایی که داره ولی هیچ وقت یادم نمیره. پیش دانشگاهی که می رفتیم من هر روز کفش های فوتبالم توی کیفم بود و آماده بودیم تا سر یه درسی استادش نیاد و توپ رو برداریم بریم توی حیاط واسه فوتبال. همیشه بچه ها می گن که ما اونقدری که توی پیش دانشگاهی فوتبال بازی کردیم توی کل دوران مدرسه هامون نکردیم. خلاصه که هر جوری بود کنکور را دادیم و از اونجایی که درصد درسخونیِ کم کم هی میومد پایین دانشگاه آزاد تهران مرکز دانشکده علوم پایه که توی شهرک غرب بود رشته شیمی قبول شدم و رفتم دانشگاه.
از طرفداری بخوام بگم باید برگردم به سال 92. توی دوران مدرسه به واسطه کلاس زبان هایی که رفتم و علاقه ای که داشتم همیشه توی زبان حداقل از شاگرد اولا بودم. خب این زبان دیگه وقتی کنار فوتبال قرار می گرفت واسم خیلی جذاب شد. آبان سال 92 بود که از طریق یکی از دوستان ادمین رئالی که سابقه کار توی طرفداری رو داشت به آقای میرزاپور معرفی شدم و ایشون هم من رو به پویا معرفی کردن و همه چیز شروع شد. بخوام صادق باشم خداییش از همون اول پویا خوش اخلاق بود ولی نگم براتون از استاد میرزاپور. کسایی که باهاش کار کردن میدونن چه سخت گیری هایی داره و واقعا هم همون سخت گیری ها بود که باعث شد کار رو جدی تر بگیریم و خداروشکر سایت رو برسونیم به جایگاهی که هست . اولین خبری هم که کار کردم توی طرفداری این خبر بود.
می خوام این یک تیکه رو یه ذره اعتراف کنم. اون چند ماه اول که اومده بودم طرفداری واقعا به خاطر علاقه ای که به رئال مادرید داشتم خیلی اذیت می شدم سر بعضی اتفاقا و صحبت ها و شاید واکنش های اشتباهی هم انجام داده باشم اون موقع. ولی خیلی وقته دیگه نمی دونم برای چی، به خاطر بیشتر شدن تجربه، کار کردن توی مجیط سایت و رسانه ای یا بیشتر شدن جنبه دیگه اون حساسیت اشتباه قبل رو ندارم و خیلی منطقی تر به فوتبال و اتفاقاش نگاه می کنم. بارها شده که بر علیه رونالدو و رئال مادرید یادداشت کار کردم و واقعا دیگه از همه چیه فوتبال عادت کردم لذت ببرم. از مسی و بارسا بگیر تا بی ربط ترین اتفاقات به رئال مادرید.
توی این دو سال و خورده ای هم خیلی خاطرات خوب و بدی داشتیم. همیشه توی دفتر اتفاقات جالبی می افتاد و با بعضی از بچه ها مثل آرمین و حسین و محمدرضا و علیرضا کردی و محمد محمدخانی و شهروز و خود علی (سیبیل) خیلی خاطره داریم. بخوام در مورد همین بچه ها که بیشتر از نزدیک می شناسمشون بگم واستون اینجوری میشه:
آرمین جنت خواه: توی کار فوق العاده جدی و یه اینتری که شاید اگه به عقب برگردیم هیچوقت طرفدار اینتر نباشه و البته توی فیفا بهترین حریف! خیلی ها میگن بعضی وقتا بداخلاقه ولی واقعا برای سایت زحمت کشیده و من بهش حق میدم !
حسین خسروی: شاید توی این مدت من با حسین بیشتر از همه به واسطه مسیری که داشتیم رفتم و اومدم. یوونتوسی متعصب که توی زمینه طراحی خیلی یاد گرفتم ازش. خیلی با جنبه و باهاش خیلی شوخی کردم ولی ناراحت نشده. البته ایشون هم سر موراتا خیلی به من لطف داره!
محمدرضا احمدی: با این که از سایت جدا شده ولی با محمدرضا هم خیلی خاطره دارم. یه آلمانی و بایرنی که بایرن 17 تا گل توی یه بازی بزنه باز هم از گواردیولا راضی نیست و امان از روزی که بایرن ببازه. مشخصا بهش نزدیک نشید به نفعتونه!
محمد محمدخانی: کل دم ودستگاه فیفا و اون خاطره هایی که داشتیم باعث و بانیش ممد بود. مطمئنا یکی از بهترین های طرفداری که قبل تر از من هم توی سایت بوده و یه ماجراجویی جدید رو شروع کرده و امیدورام توی این مسیر موفق باشه!
علیرضا کردی: کسی که باعث آشنایی من و کلا همه بچه ها با حسین شد علیرضا بود. توی جمع دفتر از همه بزرگتر بود و علیرضا هم از بایرنی هایی بود که سر بایرن و رئال همیشه کل کل داشتیم ولی توی پرسپولیس هم نظر بودیم!
شهروز حدادیان: هیچ انسانی رو در دنیا پیدا نمی کنید که اندازه شهروز با لباس تیم های مختلف عکس داشته باشه. حتی بیشتر از زلاتان و آنلکا. یه اصطلاحی همیشه توی دفتر داشتیم که مختص شهروز بود و خودش و بچه ها می دونن ولی جدی یکی از با معرفت ترین و پیشکسوت ترین اعضا سایت که خیلی وقته ندیدمش و دلم هم براش تنگ شده!
علی امیری فر: فقط یه پیشنهاد می کنم. اگر می خواهید دو ساعت تکرارنشدنی رو تجربه کنید یکی از بازی های لیورپول را ( ترجیحا حساس ) با علی ببینید. نمی دونید چه استرسی رو متحمل میشه در زمان بازی های لیورپول و انگار وسط آنفیلد داره بازی رو نگاه می کنه. جدا از این ها یه محصول خوب کره ای (سریال نبود) هم همیشه با خودش داشت که من چند باری ازش گرفتم و همین جا متشکرم ازش. برای این سری صندلی های داغ هم خیلی زحمت کشید و ازش تشکر می کنم .
بقیه بچه های سایت هم که بخوام اسمشون رو ببرم می ترسم کسی جا بمونه ولی بدون شک اگه حتی یک نفر از بچه ها نبود این قصه به اینجا نمی رسید.