طرفداری- با ریشی در هم، موهای آشفته و چشم های بی روح؛ داستان او، داستانی نورانی از شخصیتی شورشی است. من فوتبالیست نیستم؛ بلکه یک انسانم. اما فوتبال بازی می کنم پس پاهایم پیغامم را منتقل می کنند. در برخی نگاه ها، سوکراتس چگورای فوتبال بود و کارهایش را با ایده های محکم سیاسی، تشریح می کرد. مضاف بر این جذبه باید گفت که سوکراتس یکی از بهترین بازیکنانی بود که پیراهن زرد برزیل را بر تن کرد. او عضوی از ترکیب سلسائو در جام های جهانی 82 و 86 بود که به زعم بسیاری چشم نواز ترین بازی های تاریخ تورنمنت های بزرگ را انجام می داد. با بازیکنانی مانند زیکو و فالکائو؛ آن ها به گل های زیبا و به یاد ماندنی معروف بودند که می توان به گل تساوی سوکراتس مقابل شوروی اشاره کرد. دقیقه 75 بود که روی پاس جونیور، توانست با شوتی دیدنی دروازه را باز کند و موجبات پیروزی کشورش را فراهم سازد. در نیوکمپ مقابل ایتالیا و در دیداری که پائولو روسی آن را فراموش نخواهد کرد، با شوت دیدنی دیگری دروازه دینو زوف را باز کرد اما در نهایت با شکست 3-2 ناباورانه کنار رفتند. در 86 دروازه اسپانیا را در گوادالاخارا باز کرد. پس از پیروزی مقابل ایرلند و لهستان به فرانسه رسیدند. زیکو پنالتی را از دست داد و از سوی دیگر جوئل باتس دروازه بان خروس ها دو ضربه سر سوکراتس را مهار کرد. زیکو در خصوص او پس از جام گفت حتی قدم زدنش در زمین به مانند سامبا بود. عجله نداشت؛ همیشه خلاق بود و گهگاه به مانند یورتمه رفتن اسب در زمین دیده می شد. می گفت جام جهانی مثل نمایشگاه است. چهار سال یک بار می توانید محصولاتان را به مردم و مصرف کنندگان نشان دهید. به طور حتم تیمی که برنده می شود، بیانیه ای خواهد بود از شیوه ای که باید برای موفقیت در چهار سال آینده به کار گرفته شود. برزیل نماینده ای از فانتزی و لذت بود. ایتالیا محتاط بود. ما باختیم و این پایانی بود بر عرضه محصولِ ما، هنر فوتبال. ما احتمالا آخرین تیم بزرگی بودیم که به شیوه خود بازی می کردیم. اما شکست ما تنها دلیلی نبود که پس از 82 فوتبال رو به وخامت رفت. دلیل دیگر این بود که مدیران ورزشی نتوانستند همزمان با پیشرفت های فیزیکی بازیکنان، پیشرفت کنند. حالا آن ها شاید دو برابر و نیم بیشتر از سی سال پیش می دوند. میانگین دوندگی برای بازیکنان برزیل 70، چهار کیلومتر بود. امروزه ده کیلومتر است. این یعنی فضا در زمین کم و کمتر شده است. اما فوتبال در زمینه به وجود آوردن ساختار مناسب با حقیقت جدید ناکام مانده است. باور دارم که هنوز باید روی زمینی با همین اندازه، اما با 9 بازیکن به زمین رفت. اینطور می شد چیزهای جدیدی خلق کرد. آنگاه فضا و زمان برای خلاقیت بیشتر وجود داشت. سایر ورزش ها خود را با تغییرات جدید وفق دادند، اما فوتبال در این زمینه شکست خورد.
داستان برزیل 82 و 86 لذتی یود که برای مردم سراسر جهان به ارمغان می آورند. با اینکه برای تیم 82 سه سال وقت صرف شده بود و تیم 83 تنها دو هفته. آن ها روحی از گارینشا بودند که در یک تیم جریان داشت. آن ها ژوگو بونیتو، بهترین هایی بودند که هرگز قهرمان جهان نشدند. می گفت ماکیاولی می گوید بهتر است که بترسید تا عاشق شوید اما این موضوعی نبود که سلسائو مجبور به انتخاب آن باشد. او (ضمیر مونث) عاشق و ترسو بود. از رقیب می ترسید و عاشق هرکسی بود که فوتبال را دوست داشت. در اروپا، آفریقا، آسیا، خاورمیانه و هرجای دیگر ما را پیش از برزیلی بودن، با عاشق فوتبال بودن می شناسند.
در برزیل مردم خاطرات متفاوتی از دکتر دارند. می گفت همیشه می دانستم که می شد برگردم به کار طبابت مشغول شوم اما شانس بازگشت دوباره به فوتبال در آن هنگام وجود نداشت. با داشتن مدرک جراح ارتوپد، دکتر صدایش می زدند. گفته می شد که او در دانشگاه دوبلین پزشکی خوانده اما مشخص شد که آن را در مدرسه پزشکی ریبیرائو پراتو در کشورش آموخته و وقتی ورزشکاری حرفه ای بود، مدرکش را گرفت. بعدها می گفت که ورزشکاران حتی درست نمی دانند که در قراردادهایشان چه چیزی نوشته شده است. اجتماع باید از آن ها تحصیل را بخواهد چون به الگوی مردم تبدیل می شوند. وقت هایی بود که 24 ساعت مدام در حال خواندن یا کار در بیمارستان بودم و بعد برای یک بازی با پیراهن بوتافوگو به استادیوم می رفتم. رهبر مردم بود، کسی که شادی را در ماراکانا، گوادالاخارا یا نیوکمپ به ارمغان می آورد. سیاست، بازی محبوب سوکراتس بود. قصد داشت که برای بی عدالتی در کشور محروم و سراسر تناقضش بجنگد. در بین تمام اسطوره های پر تعداد فوتبال برزیل بعید ترین گزینه بود. من یک ضد ورزشکار هستم. نمی توانم به مانند هر ورزشکار دیگری، ورزش را فراتر از سایر موضوعات قرار دهم. باید همینطور که هستم مرا بپذیرید.
در ابتدا با گرسون، سیگار و لیوان های بزرگ آبجو دیده می شد و به نظر نمی رسید که بتوانند دوره فوق العاده ای در فوتبال داشته باشند. فرزند اول پدری بود که خودش سواد را یاد گرفت و نام سه پسرش را به نام سه فیلسوف بزرگ یونانی نام گذاری کرد. خودش هم نام پسرش را فیدل گذاشت. میگفت که مادرم به من گفت که این اسم برای یک کودک کمی سنگین است. نگاهش کردم و گفتم مادر! ببین که با من چه کردید! در بلیم به دنیا آمد، شهری در دل آمازون یا به بیان دیگر پایتخت ایالت شمالی پارا. کار را در بوتافوگو در فاصله 290 کیلومتری خانه آغاز کرد و بعد با کورینتیانس پیوست. در روزهای نخست با خوشحالی های دیوانه وار شناخته می شد. به طوری که هوادارن نسبت به این موضوع به ریاست باشگاه اعتراض کردند. رئیس از او خواهش می کرد که دست از بازی نمایشی بردارد و به شیوه ای که خدایان برایش در نظر گرفته اند، بازی را جدی بگیرد. فوتبال را به عنوان یک مهاجم شروع کرد و بعد ها به هافبک منتقل شد. قد بلند بود و جهش خوبی داشت. آمار خوبی در زمینه گلزنی داشت و این شامل موفقیتی دائم در زدن ضربات پنالتی هم می شد. کمی دیر به تیم ملی دعوت شد اما 60 بازی پس از سال 1979 برای سلسائو به ثبت رساند. تله سانتانا بازوبند کاپیتانی را به او داد و او با شیوه ای که به جای انتقاد های دائمی، سعی می کرد با ژستی خودنمایانه آن ها را در زمین رهبری کند.
ژائو گولارت، رئیس جمهوری اصلاح طلب برزیل، در سال ۱۹۶۴ با یک کودتای نظامی در این کشور سرنگون شد تا برای بیش از دو دهه حکومت نظامی راست ها بر بزرگترین کشور آمریکای جنوبی حکمفرما باشد. موضوعی که باعث شده بود نظامیان احساس خطر کنند تغییرات بود. تعییراتی که شامل اصلاحات اراضی نیز می شد. با حمایت دولت ایالات متحده آمریکا، کاستلو برانکو به عنوان رییس جمهور سوگند خورد. قرار بود که قدرت تنها تا سال 67 که دوره او منقضی می شد حفظ شود اما با این اعتقاد که برای کنار زدن مخالفان باید قدرت به این شیوه حفظ شود، خلف وعده انجام شد و حکومت نظامی ادامه پیدا کرد. اعتراض ها نسبت به حزب حاکم به طرز وحشیانه ای به خشونت کشیده شد و شکنجه یا فرار مخالفان به موضوعی عادی تبدیل شد. ممنوعیت هر گونه اعتراض مدنی و مخالفت سیاسی به قانون تمام ایالت ها تبدیل شده بود. دیلما روسف رئیس جمهور فعلی برزیلی ها یکی از افرادی بود که توسط حکومت توتالیتر زندانی و شکنجه شد. روسوف، در سوگ سوکراتس گفت امروز برزیل یکی از محبوب ترین پسران خود را از دست داد. در زمین نابغه بود و بیرون از آن الگویی به عنوان یک ورزشکار بود. او قهرمان مردم بود. سیاستمدار فعالی که همیشه از درد های مردم آگاه بود. با یک باشگاه فوتبال سعی کرد که دموکراسی را در کشور به وجود بیاورد.
می گفت ده سال داشتم که کودتا شد. یادم هست که پدرم کتاب های بلشویکها را می سوزاند. خودش سواد را یاد گرفته بود و یک کتابخانه جمع کرده بود. از همانجا به سیاست علاقه مند شدم. فوتبال اتفاقی از راه آمد. کودکی در قلب دیکتاتوری بودم. همیشه نگاهم به بی عدالتی های اجتماعی بود. دوستانی را می شناختم که مخفی زندگی می کردند یا از کشور فراری بودند. به طور اتفاقی فهمیدم که می توانم فوتبالیست خوبی باشم.
باشگاه ها هم از شیوه ای موازی استفاده می کردند و همیشه برادر بزرگتری بود که باید از حرف هایش اطاعت می شد. این دستورات می توانست از جزئی ترین مسائل در زمینه خورد و خوراک یا تعداد روزهایی باشد که باید در کمپ تیم باقی می ماندند. باشگاه ها کنترل کامل را در اختیار داشتند و هر جا که لازم بود هر طور که صلاح می دانستند با ما رفتار می کردند. اما دوست نداشتیم که مثل کودکان با ما رفتار شود. مشکل تنها موضوعات کوچکی که پیش می آمد نبود، از یک تصویر سیاسی بزرگتر حرف می زنم. اما به مانند تمام مردان آزاد احساس خفگی می کرد و آدم ِ گردن نهادن نبود. او باور داشت زمان تغییر رسیده است. به طور طبیعی این موضوعی نبود که سوکراتس با هم تیمی هایش در مورد آن صحبت کنند. اما در پشت پرده با قدرت کلمات کارهایی در حال انجام بود. بسیاری از ورزشکاران مطرح در آن زمان این وضعیت را درک می کردند و حس می کردند که این وظیفه آن هاست که از ورزش برای دموکراسی استفاده کنند.
طبق توافقی با والدمار پیرس مدیر جدید کورینتیانس، سوکراتس و هم تیمی هایش توانستند این اجازه را بگیرند با در دست داشتن کنترل کامل قدرت به صورت گروهی، باشگاه را به شیوه ای دموکراتیک اداره کنند. آن ها پیش از بازی ها به هتل می رفتند و این تمرینی برای دموکراسی بود. این فرصت به وجود آمد که آزادنه صحبت کنند و تصمیم های جمعی در باشگاه اعمال شود. این شامل نحوه تمرینات، خورد و خوراک و غیره می شد. در مستندی سال ها بعد والدمار به شوخی گفت که آن ها می توانستند به خاطر رفتن به دستشویی، تمرین را متوقف کنند.
چیزی که مستند ادعا کرد مسئله قشنگی بود. اینکه تنها بازیکنان و مربیان افرادِ دارای رای نبودند؛ این حق برای همه کسانی که به باشگاه ارتباط داشتند قائل شده بود. یک هوادار، ماساژور و حتی مامور نظافت می توانستند صاحب نظر باشند. در مدت زمانی کوتاه فرهنگ ِ هر نفر یک رای، به شعار باشگاه تبدیل شد. پس از استقرار ساختار جدید، نخستین بازی های تیم ها در اردوی پیش فصل در ژاپن بود. والتر گاساگرند بازیکن 19 ساله تیم در آنجا عاشق شد و درخواست کرد که با نامزد جدیدش به برزیل بازگردد. رای گیری انجام شد و نظر جمع خلاف نظر گاساگرند بود. این بازیکن جوان به نتیجه احترام گذاشت.
چیزی فراتر از محدودیت ها برای رای گیری وجود نداشت. برای مثال طبق یک رای گیری در نزد بازیکنان این موضوع که باشگاه به روانپزشک نیاز دارد با تصویب رسید. سوکراتس و هسته مرکزی تیم آدم های روشن فکری بودند و از این رو افرادی خارج از فوتبال را به باشگاه دعوت می کردند. این می توانست شامل هنرمندان برجسته، خواننده ها و کارگردان ها باشند که می آمدند و در خصوص موضوعات مختلف حرف می زدند.
کورینتیانس رفته رفته این امید که می شود دیکتاتوری را به کنار زد را زنده کرد. این موضوع حتی روی پیراهن باشگاه هم جا گرفت و لوگویی با فونت کوکا کولا (به مسخره و با قطره های دروغین خون؛ آمریکا بزرگترین حامی نظام دیکتاتور حاکم بود) و با نوشته دموکراسی روی پیراهن باشگاه نوشته شد. در واقع سوکراتس بود که باشگاه را مجبور کرد تا از جذب هر گونه اسپانسر ممانعت ورزد و تنها با این واژه زیبا پیراهن خود را مزین کند. این احتمالا بی نقص ترین لحظه زندگی من بود. این موضوع جناج راست حاکم را نگران می کرد. آن ها به کوینتیانس برچسب آنارشیست و کمونیست های ریشو دادند. اما فوتبال در برزیل از دموکراسی هم برای مردم مهم تر بود و حزب می دانست که باید با احتیاط با این موضوع برخورد کند. آن ها ترجیح دادند که موضوع را به یک هشدار جدی در خصوص جدا کردن ورزش و سیاست ببندند. افراد زیادی علیه ما بودند. رسانه ها، ثروتمندان سائوپائولو و بسیاری از مردم. آن ها فکر می کردند ما آنارشیستیم.
از افتخارات حزب قهرمانی در جام جهانی هفتاد بود اما سوکراتس، طور دیگری به قضیه نگاه می کرد. بازیکنان ما در دهه های 60 و 70 در کار با توپ رمانتیک اما خارج از زمین کاملا ساکت بودند. به این فکر کنید که اگر در آن زمان بازیکنی مانند از تمام افراط ها حرف می زد. سوکراتس و همبازی هایش انقلاب آرام خود را با فوتبال بر علیه حزب آغاز کردند. نخستین انتخابات چندحزبی پس از 1964، در سال 1982 برگزار می شد. بسیاری از مردم از رای دادن واهمه داشتند و برخی دیگر از اینکه ارتش به آن ها اجازه رای دادن می دهد یا نه مطمئن نبودند. دسته بزرگتری هم اطمینان داشتند، به این که رای نخواهند داد.
قرار بود که انتخابات در پانزدهم آن ماه برگزار شود و نتیجه می توانست منجر به کم شدن قدرت دیکتاتوری شود. پس مدافعان دموکراسی با پیراهن هایی که روی آن نوشته بود در روز پانزدهم، رای بدهید به میدان آمدند تا رضایت مردم را جلب کنند. صدای اعتراض بود اما سوکراتس سال ها بعد با لبخند توضیح می داد که دولت مردان باور نداشتند که گروهی سیاسی یا دسته ای بزرگ از مردم با این روش به پای صندوق ها بیایند. اما شعار آن ها اثر گذاشت و انتخابات جدی گرفته شد. رژیم قدرت خودرا اندک اندک از دست می داد. سوکراتس بعد ها گفت در تیم بزرگی بازی می کردم. تیمی که داستان آن فراتر از ورزش بود. پیروزی های سیاسی من برایم از تمام پیروزهایی که به عنوان یک بازیکن به دست آوردم، مهم تر بودند. بازی ها 90 دقیقه طول می کشید اما زندگی ادامه داشت. بهترین چیزی که فوتبال به من داد این بود که شانس شناختن انسانیت آدم ها را پیدا کردم. آدم هایی را دیدم که درد می کشیدند و افرادی را که همه چیز داشتند. عطش برای دموکراسی از همیشه بیشتر شده بود که زمان انتخابات ریاست باشگاه رسید. تیم با این ذهنیت که برنده شویم یا بازنده، همیشه دموکراسی با ما به زمین می رود. در سراسر برزیل و در نزد تمام مردم این موضوع که باید به سمت آزادی رفت، به یک باور تبدیل می شد. آن ها باور داشتند که می شود برای این موضوع جنگید.
دو بار پیاپی در سال های 82 و 83 قهرمان برزیل شدند. دکتر آنقدر بازیکن بزرگی بود که غول های اروپایی به دنبال خریدش باشند. در یک تجمع بزرگ در جمع نزدیک به دو میلیون نفر گفت که با انتخابات آزاد،برزیل را ترک نخواهم کرد و موجبات شادی مردم را فراهم کرد اما تغییر موضع داد و در سال 84 راهی فیورنتینا شد. در نخستین مصاحبه در فلورانس توضیح داد که حالا همسر و 4 فرزند دارم و می خواستیم کمی ایتالیایی باشیم. اما در اروپا در زمینه فوتبال موفقیتی حاصل نشد. گفت که می خواهم به برزیل برگردم. قراردادش فسخ شد و به خانه بازگشت. بعدها توضیح داد اروپا را با ثبات یافتم. همه چیز درست و مهیا شده بود. اما آنقدر زندگی بیرون از فوتبال بود که نمی خواستم تمرین کنم. با دوستانم بیرون می رفتیم، مهمانی می گرفتیم و سیگار می کشیدیم. آن ها قدر این چیزها را نمی دانستند. زندگی در آن جا فرق می کرد. آن ها برای تمام سال برنامه داشتند اما ما از پانزده دقیقه بعد هم خبر نداشتم. با حرف های او، مردم دانستند که تغییر ممکن است. رشد باورها موضوعی بود که از کنترل دولت خارج شد. حزب در انتخابات سال 1985 به طور کامل شکست خورد. سرانجام کورینتیانس به هدفش که بازگشت دموکراسی بود رسیده بود. این رویای سوکراتس بود و باشگاه افتخار می کرد که پیشتاز آن بوده است. با استفاده از فوتبال آن ها توانستند پیغام خود را منتشر کنند و به مردم راه را برای تغییر نشان دهند. در واقع از آن جا که فوتبال در خون مردم برزیل است، سوکراتس و آن کورینتیانس به بخشی مهم از جنبشی تعلق داشتند که باعث افول و حذف حکومت نظامی در برزیل شد.
یک سال بعد به برزیل بازگشت و به فلامینگو پیوست. در ادامه سانتوس و در سال 88 بود که بار دیگر پیراهن کورینتیانس را بر تن کرد. برادر کوچکش (کاپیتان) رای به تیم ملی رسید و جام قهرمانی جهان را به عنوان کاپیتان سلسائو در ایالات متحده آمریکا بالای سر برد. رای می گفت الگوی من بود. به خانه ام می آمد و از مسائل مختلف با من حرف می زد. طول می کشید تا درک کنم که او واقعا برادر من است. این حسی بود که نه فقط خانواده، که تمام کشور داشتند. یک بازیکن و یک مرد بزرگ. فوتبالیست های کمی را با کیفیت و صداقت دکتر سوکراتس می شناسیم. از عفونت روده مرد. در روزهای پایانی می گفت چیز زیادی از پزشکی یادم نمانده اما هنوز هم سیگار می کشم، بیشتر از همیشه. مست می کنم، دود می کنم و فکر می کنم. وقتی که در سال 2011 رفت، هواداران و بازیکنان کورینتیانس با مشت های گره کرده خاطره برادرشان را زنده نگاه داشتند. در حالی مرد که داشت روی یک رمان کار می کرد. رمانی از جام جهانی 2014 و روایتی که به فینال سلسائو-آلبی سلسته منتهی می شد. دیداری که با دو گل لیونل مسی قرار بود با قهرمانی آرژانتین به اتمام برسد اما هرگز فرصت اتمام آن را پیدا نکرد. سیسرون خطیب معروف اهل روم می گفت که سوکراتس (سقراط) فلسفه را با خود از آسمان ها آورده است.
در نیمی از قرن، فلسه در خیابان های سرزمین پدری جریان داشت اما به ناگاه اوضاع به تیرگی رفت. درگیر جنگ های داخلی شدند و اقتصاد سال به سال بدتر می شد. مردم از خانه بیرون می رفتند و جنازه آن ها به خانه باز می گشت. گرسنه بودند. چشم انداز سیاسی وارونه بود. قرن ها پیش از آن، نخستین دادگاه دموکراتیک تاریخ، نخستین فیلسوف بزرگ تاریخ را به دو جرم مستحق مرگ دانست؛ اول بی احترامی به خدایان و دوم فساد جوانان. جام شوکران در سلولی تاریک، جان پیرمردی هفتاد ساله را گرفت اما راه او، شیوه ای شد که پایه های دنیای مدرن را گذاشت. با شکم برآمده، لنگان، چشم های سرگردان و دست های پشمالو در حومه آتن بزرگ شد. شهری که به شاهکارهای هنری یونانیان معروف بود. در فقر دست و پا می زد چون نصایحش را به رایگان در اختیار مردم قرار می داد. راه می رفت و به چالش می کشید. نمی توانم چیزی به دیگران بیاموزم؛ فقط می توانم وادارشان كنم كه بیندیشند.