به نام خدا
.
قالب:غزل
.
چو ماهی گشتهای اکنون تو دریا را نمیبینی
اگر شن بودهای چندی تو صحرا را نمیبینی
.
تو چون گل ها شوی روزی دگر عطری نمیبویی
اگر محبوسِ تن گشتی چو در ها را نمیبینی
.
تو گر مولع شوی روزی دگر مالی نمیخواهی
اگر درگیرِ دیروزی تو فردا را نمیبینی
.
تو چون فصل زمستان را به سرما ، مرگ بشناسی
شوی غافل چو که گرمایِ یلدا را نمیبینی
.
رسد مخلوقْ بر قدرش چو خود از خود فرا بیند
به نیکی گر ببینی خود دگر جا را نمیبینی
.
تو انسانی جهان برتر ز تو کس را نمیداند
بدانی ارزشِ خود را تو دنیا را نمیبینی
.
اگر زندانِ خود گشتی تو چشمِ خود نمودی کور
ز آن هر دم تو شادی ، بانگ و غوغا را نمیبینی
.
تو روزی هرکجا بینی خدا را چشمِ خود وا کن
اگر هم جنسِ او گشتی ، «من و ما» را نمیبینی