در آن روزی که دیدم این جهان را
به چشم دیدم نمی یابم ، من آن سر نهان را
لیکن نیکی ، وز آن سرمای تاریک
ولی دانستم آن ، فرجامْ بدان را
...
خوشآمد آن فروغ ، ایام طفلی
قلم بر آن زدم ، افکار شعری
کز آن دیدم در آن گیتی خاموش
سپاس یزدان ازان ، اعمال فکری
...
ملک رسد شبی گلیم از آن عرش
و آن درویش بشد ، شاهی ازان فرش
...
اوج تاریکی بُوَد یارت عدو آشکار
به از آن همیارِ جهلِ ناسزا
...
بهترین یار است همیشه والدین اندر فراغ
سنگ خوشبختی زدم بر سر شدم شر الوداع