این دو شب رو واقعا نتونستم خوب بخوابم. خدا رو شکر که تموم شد. فکر کن نصف شبی به دونهدونه همسایههامون مشکوک شده بودم. کمکم داشتم از سایه خودمم میترسیدم. واقعا نفسم رو یه جاهایی بند آورد. راضیام از انتخابهام. کیف کردم. ذهن و روحمو یه جور دلنشینی خراش دادن بعضی از این رمان جناییها که خوندم این مدت.
این رمان آخری که یه نفس هم خوندمش یه رمان آمریکایی بود به اسم Before She Know Him که تازگیها هم با اسم "پیش از شناختنش" ترجمه شده. داستانش از اون جایی شروع میشه که "هن" و شوهرش به یه خونهی جدید نقل مکان میکنن. همه چیز آروم و خوبه تا اینکه هن به همسایهی جدیدشون، "مت"، مشکوک میشه. اون حس میکنه مت یه قاتل سریالیایه!
اما مشکل اینجاست که هیچکس حرف هن رو باور نمیکنه. حتی شوهر خودش هم فکر میکنه هن دیوونه شده! (اگه بابای منم بود همین فکر رو میکرد راجع به من!😒) حالا هن مونده و یه همسایه که به نظرش یه قاتله، و یه دنیا شک و تردید که داره دیوونهش میکنه.
خوندن این کتاب مثل حل کردن یه پازل میمونه که باید تیکههاش رو کنار هم بچینی تا به تصویر اصلی برسی. هر چی جلوتر میری، بیشتر گیج میشی و نمیدونی به کی باید اعتماد کنی. 😵💫
پیتر سوانسون هم قلم جذابی داره و تونسته یه داستان پر از تعلیق و پیچیدگی خلق کنه. یجوری که تا آخرین لحظه نمیتونی حدس بزنی چی قراره اتفاق بیفته. شخصیتها هم خیلی خوب پرداخت شدن و هر کدوم یه رازی تو دلشون دارن!!