بایرن باواریاییوقتی بچه بودیم بزرگترهایی که وبارو تجربه کرده بودن میگفتن و وحشت و ترس حاکم بر اون حتی از خود بیماریش وحشتناک تر بود از قرنطینه و ترس از ندیدن ماه به ماه دوستان و آشنایان و ما فقط یک کلمه میشنیدیم وبا و هیچ تفکر و حسی راجب اون نداشتیم حتی گاهی میشنیدیم عده به کنایه میگفتن طرف ۸۰ سالش هست وبا نتونسته بکشتش عزراییل حریفش نمیشه میخندیدیم و رد میشدیم بدون اینکه بتونیم ذره ای درد و غمی که کشیدند رو در ذهنمون مجسم کنیم اما حالا ترس کرونا تو وجود هممون نشسته همه عزیزانی رو از دست دادیم که دلبستگیمون بهشون رو نمیتونیم هیچ جوره انکار کنیم و هر لحظه در یادمون هستند اون حس ترس که مبادا میریم خونه عزیزانمون کرونا بگیرن دلهره بعد هر سرفه که مبادا عزیزانمون کرونا گرفته باشند و استرس های پشت درب بیمارستان برای عزیزان بستری شدمون ، چند دهه بعد درک نخواهند کرد ما چی کشیدیم چند دهه بعد هیچ کس نمیفهمه در غم از دست دادن عزیزانمون چی بهمون گذشت چند دهه بعد نخواهند فهمید که بعد کرونا دیگه آدم سابق نشدیم چند دهه بعد ماهم تبدیل به شوخیای دم دستی کسایی خواهیم شد که مثل بچگی های ما هیچ درکی از ترس و دلهره یک سرفه ندارند با لبخند کنایه ای کسایی روبرو میشیم که از قرنطینه و ندیدن چند هفته ای عزیزانمون هیچ نمیفهمند