لیدزیونایتد، "یکی از تیمهای خاطرهساز فوتبال انگلیس" نیست. بیشتر از "یکی از" آنهاست. شاید بدشانسترین آنها. باشگاهی که شاید اگر آن داور فرانسوی فینال 1975 جام باشگاههای اروپا برابر بایرن مونیخ کمی با آنها مهربان تر بود، اگر معجزه برای برایان کلاف که بیخیال سرنوشت قهرمانی در سواحل مایورکا مشغول استراحت بود اتفاق نمی افتاد، اگر یکی دو سال دیرتر سقوط کرده بود تا یک الیگارش روسی یا یک شیخ حاشیه خلیج فارس به سراغش بیایند امروز در جمع 5 باشگاه برتر انگلیس قرار داشت.
باشگاهی که همزمان دو لقب super leed و dirty leed را یدک میکشید. باشگاهی که دشمنی آن با منچستریونایتد، ریشه در نبردهای لنکسترها و یورکها در قرن 15 میلادی دارد و به عقیده الکس فرگوسن بزرگترین دشمنی فوتبال انگلستان است. باشگاهی که نبرد آنها با چلسی در فینال اف ای کاپ در کنار تماشای زنده سفینه آپولو و تاجگذاری ملکه پربیننده ترین برنامه های تلویزیون در دهه 70 است. دشمن جنوبیها، شمالیها، آخرین قهرمان فوتبال انگلیس قبل از تاسیس لیگ برتر، باشگاه بیلسا و ریوی، باشگاه کانتونا و برمنر و جک چارلتون.... لیدز بزرگ، بار دیگر به لیگ برتر بازگشته. و خاطرات تلخ و شیرینی را زنده میکند. خاطره امضای بازیکنی از لیدز، برای یک دانشجوی ایرانی ساکن منچستر روی دستمال کاغذی!
دانکن مککنزی لعنتی کیه؟
هر کی که هست، دیو مککای اون رو برای دربی کانتی میخواد، پس منم اون رو برای لیدز میخوام.. پسر معروفیه. تاتنهام لعنتی هم دنبالشه. برای جانشینی مارتین چیورز. بیرمنگام هم همینطور...
یونایتد نفرین شده، دیوید پیس/ دکتر صدر
من چیزی نمینوشم رییس!
نزدیک
کلکسیونهای شخصی ما. هر کدام از ما، گنجینهی ارزشمندی را در طول سالهای برای خود گردآوری میکنیم. لباسها، توپها. بریده روزنامه ها. لحظات نزدیک، در یک قدمی یک ستاره، یک سوپراستار، یک قهرمان دوران بچگی. یک امضا لطفا!
دور
الندرود. دههی 70 . پارادوکسها و وقایع به قدری سینمایی است که فیلمی از آن ساخته شود و کتابی پرفروش و... تیمی که تا یک قدمی بزرگترین افتخارات فوتبال انگلیس میآید و فقط به بخش کوچکی از آنها میرسد. پارادوکس مشتهای بیلی برمنر و گلهای حیرتانگیز کاپیتان اسکاتلندی. سوپر لیدز و لیدز کثیف. خشونت و زیبایی و ... پارادوکس دان ریوی- برایان کلاف. در تابستان 1974، برایان کلاف، روی نیمکت لیدز مینشیند. میتوانید الکس فرگوسن را روی نیمکت لیورپول، گواردیولا را در برنابئو یا آرسن ونگر را در استمفوردبریج تصور کنید؟
نزدیک
داستانهای کلاف و دان روی در لیدزیونایتد، در سال 1392 و با ترجمهی کتاب یونایتد نفرین شدهی دیوید پیس، وارد ادبیات ورزشی ایران میشود. طرفدارانی که نزدیکترین خاطراتشان از لیدزیونایتد به تیم دیوید الری با هری کیول و مارک ویدوکا باز میگردد و نیمهنهایی لیگ قهرمانان اروپا در آغاز قرن بیست و یکم، حالا به شکلی ملموس با شخصیتهای رل اول فوتبال انگلستان در دههی 70 آشنا میشوند. با کاپیتان بیلی برمنر، جانی جایلز، پیتر لوریمر، الن کلارک، پل میدلی و .... دار و دستهی لیدزیها، میزبان برایان کلاف و تنها خرید او در لیدزیونایتد. بازیکنی به نام دانکن مککنزی.
"مککنزی در لابی پر زرق و برق ویکتوریاهتل شهر شفیلد انتظار ما را میکشد. به ساعتش نگاه میکند. ناخنش را میجود و پشت هم سیگار دود میکند. به طرفش میروم و میگویم:داربی کانتی را فراموش کن. تاتنهام را فراموش کن. تو داری با 200 پاند به لیدز میآیی"
تبریک، تو اولین بازیکن لیدزیونایتد جدید هستی.... حالا گیلاستو سر بکش..."
اما رییس، من اهل الکل نیستم.
کلاف گیلاس شامپاین را به دست مک کنزی میدهد:
حالا هستی...
کلاف و مک کنزی
دور
یک بازیکن سرگرم کننده. بازیهای روان و چشمنواز مککنزی، تماشای بازی او را به یکی از سرگرمیهای فوتبال دههی 70 تبدیل میکند. در سپتامبر سال 2019 دیلی تلگراف مصاحبهی مفصلی با مککنزی انجام میدهد و مککنزی از روزگار خود در آستانهی 70 سالگی می گوید
حتی امروز هواداران میآیند و می گویند که به خاطر من عاشق فوتبال شده اند و این چیزی با ارزش تو از از مدالهایی است که من هیچگاه به آنها نرسیدم !!!!
نزدیک
در سالهای سفر فرانک او فارل و الن راجرز به ایران پروازهای گوردون بنگس و پیتر یونتی درا مجدیه و بازی الن ويتل با لباس پرسپولیس مرزهای میان فوتبال ایرانی و بازی انگلیسی نزدیک و نزدیک تر شده محله های شوت و گل در تهران کنار کیهان ورزشی و دنیای ورزش یافت میشود و پسری از قلب ایران در انگلستان زندگی میکند. جایی حوالي الدترافورد با شال زرد و آبی لیدز
دور
مک کنزی درباره ی نوع بازی ساده اما چشم نواز خود می گوید:
شاید به این خاطر که من فوتبال را از مدارس فوتبال یاد نگرفتم این تفریح من در خیابانها و کنار اسکله ی محل کار پدرم بود. او هم علاقه ای به فوتبالیست شدن من نداشت. همه چیز در فارست و بعدتر در منسفیلد به شکل آماتوری پیش رفت
مک کنزی حتی به فوتبال به عنوان وسیله ی امرار معاش هم نگاه نمی کند.
پس از پایان بازی فقط دو پارچ لیموناد در رختکن بود و اگر سریع نبودی چیزی گیرت نمی آمد. به همین خاطر مجبور بودیم از روی نرده های کنار زمین بیریم تا زودتر به آن برسیم یک بار یکی از بازیکنان به من گفت اگر از مینی ماینر مربی بپرم به من 5 پاوند می دهد.
پولی معادل نصف دستمزد هفتگی من. جای تامل نبود شرطبندی روی پرش از ماشین درآمد اول من شده بود. تا روزی که جیمی ارمفیلد جایگزین کلاف در لیدز به من گفت دیگر این کار را انجام ندهم
درامد پریدن از ماشین از دستمزد من بیشتر بود!
نزدیک
خوابگاه دانشگاه ما در کرومول رود سر راه زمین تمرین یونایتد (کلیف) قرار داشت. در ۱۹۷۳/۷۹ روزنامه فروش محل که می دونست که من فوتبالی هستم. میگفت بابی چارلتون سر راه کلیف ازش روزنامه میخره میخواهی ازش برات امضا بگیرم؟
من تشکر کردم و گفتم نه حالا پشیمونم. چرا گفتم نه خجالتی بودم؟ دوست داشتم به روز که اونجام در باز شه چارلتون خودش بیاد تو و ازش امضا بگیرم
با استاد بابک عتیقی، اتفاقی آشنا شدم. خیلی اتفاقی. در یک پست قدیمی دکتر حمیدرضا صدر در اینستاگرام نظری نوشته بودم و پس از مدتها جوابی به انگلیسی زیر نظر من ارسال شد. بابک خان برایم چیزهایی از لیدز نوشته بود. تعجب کردم. مردی جاافتاده در دهه ششم یا هفتم زندگی. اهل فوتبال. لیگ برتر. لیدزیونایتد...
بابک خان پسر مسافر انگلستان در دهه ی 70 است. دانشجو. همسایه ی الدترافورد و عاشق لیدز یک پارادوکس دیگر ملاحظه ای از جنس شرم و غرور ایرانی در سفارش امضا به دکه دار و سرانجام رسیدن به امضای پسر محبوب
من دوستش داشتم ازش امضا گرفتم. یک شب که جایی ملاقات داشتیم...... حدود 1 ساعت با دانکن بودیم.... روی یک دستمال سفره ی سفید و هنوز دارمش
بعدتر بابک خان عتیقی برای تماشای بازی مک کنزی در لندن به استمفورد بریج می رود و عکس هایی از طرف یک دوست در حال گرم کردن دانکن با لباس آبی رنگ چلسی... این داستان عشق به پسری است که عاشقانه فوتبال بازی میکرد. داستان امضای دانکن مک کنزی روی دستمال کاغذ یک ایرونی مسافرانگلستان... داستانی نزدیک .... داستانی دور دور دور
امضای مک کنزی روی دستمال کاغذی برای بابک خان عتیقی