در هم امیختگی رنگهای سبز و مشکی، خطوط مرموز بنفش و فسفری روی لباسها، نورهای سرد در آسمان مه گرفته وزراشتادیون در مجاورت رودخانهی وزر و حرکات هری کین و نیکلاس فولکروگ در دو انتهای زمین، تصاویری پست مدرن از بازی افتتاحیه ی شصتمین فصل بوندسلیگای آلمان در برابر چشمانمان ظاهر میکند... چهار دقیقه پس از سوت آغاز بازی اما در میان تمام این تصاویر.... و در هنگام نواخته شدن آن ضربهی لروی رسانهی خونسرد به سمت دروازهی برمنیها، ناگهان، قابی دیگر در مقابل چشمان ما خودنمایی میکند. تصاویر آرام تکرار گل سانه در تلویزیون و در مانیتورهای استادیوم، غلطیدن توپ را به قعر دروازه نشان میدهند.خدای بزرگ.... این یک توپ با طراحی آدیداس تل استار است.... یا همان توپ چهل تکهی ما....
|
در یک نظرسنجی اینترنتی پیش از جام جهانی 2018، از دانشجویان طراحی، کودکان، کارکنان آدیداس و سایر اقشار مردم خواسته میشود تا یک توپ فوتبال را نقاشی کنند. جامعهی آماری تحقیق میدانی آدیداس در آن زمان یک توپ سفیدرنگ با تکههای سیاه روی آن را طراحی میکنند. نقشی آشنا برای ما که ریشههای آن با نخستین تصاویر تلویزیونی از پخش مسابقات فوتبال گره خورده. توپی که با وقار تمام زیر ساقهای پادشاه پله، قیصر فرانتس بکن باوئر ، سر بابی چارلتن و.... در ظهرهای آفتابی مکزیک 1970 جابجا میشد.
توپ تل استار آدیداس در یورو 1968 به عنوان نخستین تورنمنت رسمی استفاده از آن، معرفی میشود. و با کمی تغییرات در جام جهانی 1970 و همزمان با پیشرفتهای ماهوارهای و پخش جهانی مسابقات شهرتی بین المللی مییابد...
برخلاف تصویر بینهایت کلاسیک و سنتی امروز ما از تل استار، در حقیقت توپ بازیهای جام جهانی 1970 یک توپ مدرن در عصر خود به شمار میرفت. با نامی مدرن برگرفته از مدرنترین تکنولوژی دوران مدرن!
در جولای سال 1962، شرکتهای فناوری و مخابراتی ایالات متحده، فرانسه و انگلستان کانادا، و المان غربی به طور مشترک ماهوارهی ارتباطی تل استار را به فضا میفرستند. ماهوارهای کرهای شکل است که روی آن پنلهای مربع و مستطیل به چشم میخورد. در حقیقت و در قابهای سیاه و سفید تلویزیونی و تصاویر سیاه و سفید صفحات پربیننده روزنامهها و مجلات سیاه و سفید آن زمان یک کرهی سفید با تکههای سیاه رنگ روی آن مشاهده میشود. آشنا نیست؟
دوازه 5 ضلعی مشکی و 20 شش ضلعی سفیدرنگ تصویر خاطرهانگیز نخستین توپهای تل استار است. تکههای چرمی که به هم دوخته میشوند و روی آنها یک روکش از جنس پلیمر پلی اورتان، برای محافظت از جذب آب و خراشیده شدن کار شده است. 4 سال پس از جام جهانی 1970 و در آلمان غربی 1974، آدیداس به عنوان یک قطب اصلی مسابقات پای به آوردگاه بزرگ فوتبال میگذارد. توپ اصلی رقابتها با نام تل استار بالاست توسط نمایندگی آدیداس در فرانسه به طور رسمی عرضه میشود و 60،000 نسخهی آن در سرتاسر جهان به فروش میرسد. پیِر یکی از پسر بچههای خوش شانسی است که در آن زمان موفق به خرید یکی از توپهای کلکسیونی رسمی تل استار میشود. یک پسر 10 ساله در سال 1974...
دایی پیِر، یک قهرمان دومیدانی در فرانسه است. یک قهرمان مسابقات ملی و نفر پنجم مسابقات المپیک. به قول پیر، یک دایی دوست داشتنی که بسیاری چیزهای ارزشمند، مانند کیتهای ورزشی، راکتهای تنیس و توپهایی را که از اسپانسر تورنمنتهای مختلف به عنوان یادگاری میگرفت به پیر هدیه میکرد:
"هنگام دریافت توپ تل استار حس باشکوهی از افتخار را داشتم. حس داشتن چیزی واقعی. با نوشتهها و نشانهای روی آن. انگار من عضوی از یک تیم فوتبال یا تورنمنت رسمی بودم. احساس خاص بودن در آن زمان برایم هنوز هم قابل وصف نیست...."
هنگام دریافت توپ از دایی ورزشکار، پیر بی آنکه به جایگاه کلکسیونی و حفظ آن برای آینده اهمیتی دهد توپ خود را به مدرسه میبرد تا در زمینهای آسفالت و چمن و هر جای دیگر با بچهها حرکات پله و بکن باوئر و کرویف را تقلید کنند.
پیر، این روزها مغازههای چرم فروشی لیون را زیر و رو میکند تا جایی را برای تعمیر از توپ خود بیابد:
" من آن را ته انبار گذاشته بودم. حالا قطعاتی از آن نیاز به تعمیر دارد. این هر توپی نیست و باید در جایی درست و حسابی تعمیر شود.... میخواهم آنرا به دخترم هدیه دهم...."
شاید در دورانی که خطوط و مرزهای فرهنگی بسیار روشنتر از امروز بود و زیباییها نه از قاب یکپارچه صفحات اینستاگرام و توییتر که با چشمان خود ما دیده میشد، توپهای سیاه و سفید تل استار آدیداس برای ما با الهام از لحافهای مادربزرگ توپ چهل تکه نامیده شود و نماد اشرافیت در برابر توپهای شقایق پلاستیکی و دو لایه ها و.... اما رویاهای پیر پیر، همان رویاهای پسربچهای فوتبال خیابانی ایرانی در آن سالها و در روزگار پس از آن است....
"من به روح نهفته در اشیای قدیمی باور دارم.... به تمام خاطرات و تک تک احساسات حک شده روی هر تکهی چرمی این توپها. سیاه، سفید....
در حالیکه هنوز استادیوم کوچک لوتون موفق به اخذ مجوزهای لازم برای میزبانی غولهای لیگ برتری نشده، عصر امروز و در زمین کوچک دیگری در منطقهی روئر آلمان، عطر خوش چمن استادیومهای کوچک در رقابتی بزرگ به مشام میرسد. یک دربی محلی میان دورتموند بزرگ و بوخوم، تیمی که فصل قبل از سقوط گریخت در روزی خاص برای سرمربی باشگاه بوخوم. روز تولد 55 سالگی مردی که به جای تجربهی حرفهای بازیکن بودن در زمین فوتبال، دوران جوانی و نوجوانی را در دانشکدهها و کالجها به آموزش و تدریس ریاضی پرداخته.... داستان بوخوم و توماس لتچ
در روز پایانی فصل قبل بوندسلیگا و در هیاهوی رقابت نفسگیر بایرن مونیخ و دورتموند، مثل همیشه آن پایین جدول نیز نبردی تا پای جان برای بقا را به خود میدید.... رقابتی که با حضور بزرگان سنتی فوتبال آلمان، شالکه و اشتوتگارت، در کنار اگزبورگ و تیمی که 22 هفته از 34 هفته را در منطقهی سقوط گذرانده. تیمی که برای باقی ماندن باید به مصاف بایرلورکوزن بالای جدولی به مربیگری ژابی آلونسو برود... بوخوم در بهترین نمایش تمام فصل خود و با نمایشی چشمنواز موفق میشود با شکست 3-0 لورکوزن از سقوط میگریزد...برخلاف آمار و احتمالا و اعداد و ارقام.... حتی با وجود نشستن توماس لتچ یک معلم ریاضی روی نیمکت آنها....
لتچ مربیگری را در 29 سالگی آغاز میکند. بدون آنکه سابقهی فوتبال حرفهای در زمین را داشته باشد. پس از مربیگری در دستههای پایین فوتبال آلمان به اتریش و سپس هلند میرود. است یا وین، ویتسه ارنهم و سرانجام در سپتامبر سال قبل، پس از 6 باخت پیاپی در 6 بازی ابتدایی (از جمله باخت 7-0 برابر بایرن) روی نیمکت بوخوم مینشیند. پس از یک هفته، اولین برد فصل برابر اینتراخت فرانکفورت قهرمان فصل لیگ اروپا فرا میرسد. سپس برد خانگی دیگری برابر لایپزیگ.... در اولین بازی پس از وقفه جام جهانی قطر، بوخوم برای اولین در طول فصل از قعر جدول جدا میشود. و در 11 بازی پس از تنها 3 شکست، از سقوط میگریزد.... با مربی که به جای سابقهی فوتبالیست بودن، سنین نوجوانی و جوانی را روی صندلی کالجها و دانشگاهها گذرانده. یک معلم ریاضی...
متن زیر، مصاحبهی تیم یورگن در نشریهی 11 فروند با لتچ در آستانهی تولد 55 سالگی است. صحبت از فوتبال، ریاضیات، آمار و....
توماس، فوتبال چقدر قابل پیش بینی است؟
هیچ.... این فقط احتمالات است که تغییر میکند. هیچ فرمول و ابزاری نمیتواند دادهها، بودجهی تیم، کیفیت بازیکنان و را از شما بگیرد و جدول آخر فصل را تحویل دهد!
معلمی ریاضی و فوتبال... ارتباط میان آنها چیست؟
من از کودکی نمیخواستم معلم ریاضی شوم. بعد از دبیرستان مهندسی برق خواندم زیاد به آن علاقه نداشتم. من شیفتهی ریاضیات و البته فوتبال بودم.... و برای همین سراغ ترکیبی از آنها رفتم.
همیشه از تدریس ریاضیات لذت میبردم. خصوصا به شاگردانی که استعداد کمتری داشتند. تجربه کار با گروهی ناهمگون از شاگردان، همان چیزی است که امروز هم در مربیگری از آن بهره میبرم. اگرچه فوتبالیستهای حرفهای، حتی آنها که ضعیف تر هستند، انگیزهی بیشتری نسبت به دانش آموزان ریاضی دارند!
من در دوران تحصیلم کمتر دربارهی علوم تربیتی و رفتار با دانش آموزان مطالعه کردم. پس از اتمام تحصیلات میتوانستم وارد فعالیتهای تجاری شوم. اما علاقهی من به فوتبال بود. جایی که بسیار بیشتر از دانشگاه نحوهی تعامل با مردم را آموختم.
تفاوتهای کار با فوتبالیستها و دانش اموزان
من در مدرسه با بچهها ارتباط نزدیکی داشتم. سن من نزدیک بچههای 13 ساله بود و میتوانستم به آنها نزدیک شوم. اما وقتی یک بار با 17،18 ساله ها کار کردم چیزهای تازهای فهمیدم. آنها بچههای سرکشی نبودند و مشکل من بود که سعی میکردم با همهی آنها به شکلی واحد برخورد کنم. در مربیگری این مسائل را به شکلی تکامل یافته دنبال میکنم؛ در عین وضع قوانین ثابت، باید به هر بازیکن به شیوهای خاص خود بها داد.
هنگام پیوستن به بوخوم، وقتی تیم فقط 1 امتیاز از 7 بازی داشت، گفتید "این یک تیم از هم پاشیده است. با اختلافات فاحش ميان بازیکنان قدیمی و تازه واردها"
شما نمیتوانید روابط داخلی یک تیم را از بیرون دریابید. من پیش از ورودم به بوخوم شرایط کلی تیم را میدانستم. اینکه آنها چطور بازی میکنند، بازیکنان کلیدی چه کسانی هستند.... اما پس از مدت کوتاهی چیزهای تازهای دریافتم. هیچکس به طور علنی با دیگری درگیر نمیشد اما بازیکنان قدیمی به نوعی به جدیدترها فخر میفروختند. چه در تمرین و چه در زمین بازی.
پس از باخت4-0 برابر لایپزیگ در اولین بازی بود که فهمیدم باید دستورالعمل های روشنی را به تیم ابلاغ کنم. پیش از بازی، بسیار ساده با این قضیه برخورد کرده بودم. "بیایید به این سبک بازی کنیم، و اگر جواب نداد پلن بی این است و...." این اشتباه من بود. اینها در یک تیم بحران زده جواب نمیدهد. شما باید خط مشی بلند خود را به طور مشخص به همه ابلاغ کنید.
و بعد پنج بازی پیاپی را در خانه بردید....
درست است اما هنوز مشکلات درونی وجود داشت. تا روزهای پایانی فصل که توانستیم به معنای واقعی یک "تیم" شویم.
پس از باخت 2-0 هفتهی 31 برابر گلادباخ با سه امتیاز کمتر از رقبا در منطقهی سقوط بودید و در آن مقطع جلسهی ویژهای میان شما و بازیکنان برگزار شد. آیا نقطهی عطف تیم شما در آنجا رخ داد؟
نه فقط پس از آن بازی. در واقع این برای سوژهی سینمایی خوب است اما ما نقاط کلیدی زیادی در طول فصل داشتیم. پیش از همه برد برابر فرانکفورت به عنوان نخستین پیروزی فصل. آن برد اعتماد به نفس تیم را بالا برد و فهمیدیم که پیروزی آنقدرها هم دشوار نیست. بازی مهم بعدی، بردمان برابر کلن در هفتهی 23 بود. وقتی پس از 4 باخت پیاپی بدون گل زده و خصوصا شکست برابر شالکه رقیب مستقیم مان در منطقهی سقوط، نشان دادیم توان برخاستن پس از ناکامی را داریم. تمام این اتفاقات ما را به هم نزدیک و نزدیکتر کرد و باعث شد بتوانیم آن جلسه را پس از شکست برابر گلادباخ با همدلی بازیکنان برگزار کنیم....
یک سوال از آقای معلم ریاضی: شما ارنهم را پس از رسیدن به فینال جام حذفی هلند و رسیدن به لیگ کنفرانس اروپا ترک کردید. پیش از پیوستن به بوخوم چقدر ریسکها و احتمالات مثبت و منفی را محاسبه نمودید؟
دقیقا سه روز (باخنده). من در ویتسه لحظات شیرین و موفقی داشتم. ما از ابتدا موفق بودیم. در سال دوم در مسابقات اروپایی به میدان رفتیم اما و پس از آن دریافتم که این بالاترین حد ماست. میتوان همیشه در این سطح خوب ماند اما چالشی تازه؟ بنابراین هنگام دریافت پیشنهاد بوخوم، علیرغم شرایط افتضاح تیم آن را رد نکردم. در روز اول دریافت پیشنهاد، به این فکر کردم که آیا باید ریسک کردم؟ سپس با خود گفتم چرا که نه؟! این یک باشگاه خوب است و یک چالش حقیقی. در نهایت و در روز سوم هنگام ارائهی پاسخ مثبت به آنها حسم این بود؛ این دقیقا همان چیزی است که من میخواهم!
واقعا مشتاق بودم فکر میکردم توان باقی ماندن در لیگ را هم داریم...
چه چیز شما را اینقدر مطمئن کرده بود؟
تجربهی سالهای گذشته. من 5 سال است که یک مربی حرفهای هستم اما سالهاست در اطراف نیمکت تیمهای بزرگ و کوچک تجربه کسب کردهام. فکر میکنم به تک تک آن پستها برای به دست آوردن چنین دیدگاهی نیاز داشتم. در وین و تیم استریا با چالشهایی مشابه مواجه شدم. در ویتسه فهمیدم که به آنها علاقه و دارم و حالا.... هنوز هم در حال آموختن هستم. این، چیزی برای تمام زندگی است.
فوتبال هلند، رهایی و آزادی بیشتری نسبت به آلمان دارد. شخصیت شما به کدامیک نزدیک تر است؟
اممممممم. من بیست سال قبل در اف سی هایلبورن اصولی را برای خود تعریف کردم. انضباط همراه با جریمههای که امروز به نظرم احمقانه میرسد. مثلا یک بار ساعت 7:30 صبح بازیکنان را برای تنبیه مجبور کردم به تمرین پنالتی زدن بیایند. همچنین به خاطر دوری زمین تمرین، آن روزها مقید بودم کمتر بخوابم و زودتر برخیزم. یک بار دیگر هم از روی خشم، یکی از بازیکنان را از روی نیمکت اخراج کردم. نتیجه چه شد؟ در آن بازی ما یک یار تعویضی کمتر داشتیم... اما پس از زندگی در هلند چیزهای دیگری آموختم. هلندیها، بی تفاوتی و رهایی خاصی دارند. نه فقط در فوتبال که در تمام زندگی.
شما در سال 2012، به طور کامل از شغل معلمی ریاضی جدا شدید و مسیر حرفهای مربیگری را پیمودید. چه چیز شما را از این تصمیم مطمئن کرد؟
در آن زمان من در مدرسهی آلمانیها گی لیسبون مشغول تدریس بودم و در تیم زونن هاف گروساسپاخ نیز دستیار پاره وقت دوست خوبم الکس زورنیگر. یک روز الکس با من تماس گرفت و گفت رالف میخواهد با تو تماس بگیرد.
گفتم کدام رالف
و او پاسخ داد رالف رانگنیک. برایم عجیب بود. رانگنیک را از دور میشناختم و میدانستم تصمیماتش حاصل تمرکزی عمیق بر مسائل است. او به من گفت که اگر بخواهم میتوانم برای مربیگری به مجموعهی تیمهای ردبول بپیوندم و معلمی را نیز در تیمهای پایه و در حوزهی فوتبال ادامه دهم.... این سرآغاز فعالیت حرفهای من به عنوان مدیر ورزشی آکادمی نوجوانان سالزبورگ.
در آنجا، شروع به پیاده کردن اصول خود کردم. یکی از آنها پرهیز مربیان آکادمی از قرار دادن مربیان تیمهای پایه در سیستم سه دفاع بود. شاید شما این را از مارکو رزه، مربی امروز لایپزیگ شنیده بود. او آن آن روز به انتخاب رانگنیک سرمربی تیم زیر 16 سال بود. همچنین الکس زیکلر مربی فعلی آنها. با این حال، اگر امروز چنین جایگاهی داشته باشم، دیگر آن حرفها را تکرار نخواهم کرد زیرا حالا معتقدم تیم شما، باید بر اساس توانایی و مهارت بازیکنان شما طراحی شود. در ویتسه من 3-5-2 بازی میکردم. زیرا ابزار مناسب این سیستم را در ترکیب داشتیم. در اتریش، به خاطر وجود هافبک میانی زیاد با قابلیت تغییر بازی، به 4-4-4 الماس روی آوردم و اخیرا در بوخوم به سراغ 4-3-3 رفتهام. سیستمها کاملا پویا هستند. ما در بوخوم، یک تیم کاندیدای سقوط از نگاه کارشناسان هستیم، پس باید به دنبال راهی برای گل نخوردن بگردیم. این امکانات و اهداف شماست که همه چیز را تابع خود میکند...
دربارهی حال و هوای شهر بوخوم برایمان بگویید؟
توصیف آن واقعا دشوار است. همین هفتهی قبل نامه ای دریافت کردم که یک طرفدار قدیمی برایم نوشته بود:
حال و هوای پایان فصل قبل در شهر و جشن بقای تیم، مرا به یاد جو معرکه مسابقات یورو در دهه 90 میاندازد.
به طور کلی آنها مرا یک مربی منطقی میدانند اما اتفاقات اخیر حقیقتا مرا تحت تاثیر قرار داده. در پیروزی روز آخر برابر لورکوزن، نمایش تیم، جو ورزشگاه، شهر و طرفداران کاری کرد که بغض گلویم را گرفته بود و اشک در چشمان حلقه زده بود...
آیا این احساسات از فصل قبل به فصل جدید منتقل میشود؟ یا با آغاز فصل تازه همه چیز از نو آغاز شده؟
مطمئنا همه چیز از صفر شروع نمیشود. تجربهی نبرد برای بقا، از ما تیمی همدل ساخته که میتوان چیزهای بزرگی را روی آن بنا نهاد اما.... باید حواسمان به توقعات اغراق شده باشد. به خصوص در ابتدای فصل و چند نتیجهی آغازین که به جدول شکل خواهد داد.
هانس پیتر ویلیس مدیرعامل باشگاه میگوید پس از سه سال ماندن در بوندسلیگا دیگر بوخوم یک تیم فانوس بدست نخواهد بود. همچنین ایلیا کانزیگ مدیر اجرایی باشگاه هم به 40 میلیون یورو درآمد تلویزیونی یک جهش در باشگاه اشاره میکند. نظر شما راجع به این انتظارات چیست؟
واقع بینانه این است که ما فقط در روز پایانی فصل قبل توانستیم از سقوط بگریزیم. برای من بوخوم در جمع 25 باشگاه برتر آلمانی است و حضور در بوندسلیگا یک دستاورد مهم به شمار میرود. همچنین ما میتوانیم برای برای برتری خود در میان منطقهی روئر بجنگیم. سال گذشته شالکه را کنار زدیم و خب دورتموند که همیشه آن بالاست.... به نظر من اگر شرایط در این فصل هم مطابق فصل قبل و پس از ورود من پیش برود، چیز بدی نیست....
سوالی دیگر از یک معلم ریاضی، اعداد و ارقام و امتیازات این فصل را محاسبه کنید:
ما حداقل به همان امتیازات فصل قبل نیاز داریم. اما آنچه اهمیت دارد، بهبود تفاضل گل فصل قبلی است (72 گل خورده و 40 گل زده).
و سوال پایانی.... آیا بقای بوخوم در بوندسلیگا یعنی 1+1=3؟!؟
هممممم در واقع این فراتر از افقهای ریاض است!!!!!! وقتی چند وقت پیش یک مادر اهل بوخوم در تعطیلات از من برای آموزش ریاضی به فرزندش دعوت کرد چقدر از بازگشت به آن حال و هوا لذت بردم.... اما دربارهی سوال شما... بله ما در هر باز داریم به چیزی بیش از واقعیت ریاضی برسیم
وگرنه در بوندسلیگا زنده نخواهیم ماند...
"