طرفداری | آنچه در ادامه میخوانید را وبسایت The Mind Room سال 2022 منتشر کرده است. در این مطلب ما با «سایمون کلیفورد» از پیشگامان آموزش مدرن فوتبال به کودکان و نگاهی که او به این مسئله دارد، آشنا میشویم. پیش از خواندن ترجمهای از مطلب مورداشاره، خوب است کمی با کلیفورد آشنا شوید.
این یادداشت رو میتونید به صورت صوتی گوش کنید:
وقتی جونینیو پائولیستای برزیلی سال 1995 با تیم محبوبِ کلیفورد «میدلزبرو» قرارداد بست؛ او علاقهای به فوتبال برزیل پیدا کرد که مشخصکنندهی آیندهاش بود. او توانست بلیت مسابقات فصل میدلزبرو را بخرد و جایی که مینشست، فقط چند صندلی با پدرِ جونینیو فاصله داشت. یک روز، در استراحت بین دونیمه که به نوشیدن قهوه صرف میشد، صحبت بین دو طرف صمیمی شد؛ چیزی که سبب ارتباط کلیفورد با فوتبالیستی شد که بعدها قهرمان جهان شد.
کلیفورد، جونینیو را راضی کرد که به مدرسهی فوتبالش در لیدز بیاید و نگاهی به شیوههای آموزش فوتبال او بیندازد که از هلندیها آموخته بود. جونینیو شیوهی تمرینی را دید و گفت این مزخرف است، مثل این است که بخواهی در زمین خشک، شنا یاد بدهی. او، کلیفورد را با توپ تنبل (Futebol de Salão) آشنا کرد که کوچکتر و سنگین بود و در برزیل با آن تمرین میکردند؛ چیزی که در انگلستان ناشناخته بود. همینطور کلیفورد اینجا متوجه شیوههای رادیکال آموزش فوتبال در برزیل شد.
برای شناخت بیشتر، او شش هزار پوند وام گرفت و به برزیل رفت تا این شیوهها را به چشم ببیند. در بازگشت، مدارس فوتبال به شیوهی برزیلیها در انگلستان شروع به کار کردند و طی چند سال، بیش از سیصد هزار کودک وارد آنها شدند. این مدارس تنها محدود به انگلستان نیستند و شعبههای بسیاری در ایالات متحده، هنگکنگ، نیجریه، آفریقای جنوبی، استرالیا، تایلند، هلند، برمودا، مالزی، کانادا، سنگاپور، مکزیک و لهستان دارند. حالا سالانه یک میلیون کودک در سراسر جهان در این مدارس فوتبال یاد میگیرند
به جز مکالمه با بزرگانی مثل جرزینیو، کارکا، کارلوس آلبرتو و رولینو؛ او در برزیل توانسته بود رابطهای دوستانه با سوکراتس بسازد. وقتی کلیفورد صاحب و مربی تیم آماتور «گارفورث تاون» بود، سوکراتس در پنجاه سالگی یک بار برایش بازی کرد که مسئله بسیار موردتوجه قرار گرفته بود.

پله. مارادونا. رونالدو. مسی. امکان ندارد صبحی طلوع کند و بحث در مورد اینکه کدام یک بزرگترین بازیکن تاریخ بودهاند در شبکههای اجتماعی ازسرگرفته نشود. قدرت پرش رونالدو، کیفیت تکنیکی مسی و عملکرد پله و مارادونا در تورنمنتهای بزرگ، چیزهایی است که هر گروه به آنها اشاره دارد. این بین، سؤالی دیگر به وجود میآید: خصوصیات روانی فوتبال بینقص چیست؟
این مسئلهای است که برای مدتی طولانی دغدغهی سایمون کلیفورد بوده است. او مدیر اسبق بخش علوم ورزشی باشگاه ساوتهمپتون است و در مسئلهی رویکرد روانی فوتبالیستها تسلط فراوانی دارد. جدا از سپریکردن زمان در جنوب انگلستان، کلیفورد زمان زیادی را به صحبت با جونینیو، سر کلیو وودوارد (مربی مهم راگبی انگلیسی) و سوکراتس در خصوص روانشناسی ورزش و به طور خاص فوتبال سپری کرده است؛ تمرکز او روی این بود که فوتبالیستهایی کامل پرورش دهد.
توجه کلیفورد به این موضوع، از علاقهی بیپایان او به فوتبال برزیل میآمد که سالها پیش از انگلیسیها به نقش روانشناسی در فوتبال توجه کرده بودند. آنها بسیار حرفهایتر و علمیتر به مسئله پرداخته بودند؛ حتی در جام جهانی 1958 روانشناسان با تیم ملی برزیل سفر میکردند. فکر نمیکنم به لحاظ «آمادهسازی و سطح دقت به جزئیات» زودتر از 2010 به مسئلهی نیاز به وجود تیمی مجرب در کنار تیم اصلی، به سطح آنها رسیده باشیم.
کلیفورد که مدارس فوتبال زنجیرهای «مدرسه فوتبال برزیلی» را راه انداخت و نقشی جدی در شناختهشدن فوتسال در بریتانیا داشت، ایدههای گرهخورده با روانشناسی خود را به ساوتهمپتون آورد. او در پرورش فوتبالیستهایی مانند تئو ولکات و گرت بیل نقش داشت؛ او از آنها دائماً میخواست به این فکر کنند که فوتبالیستِ آینده چطور باید باشد؟
به آنها میگفتم بیایید پله را تصور نکنیم، مارادونا را هم فراموش کنیم. بیایید چیزی بهتر را تصور کنیم. آن بازیکن چه خصوصیاتی خواهد داشت؟ به آنها میگفتم شما را برای این فصل آماده نمیکنیم. شما را برای پنج سال بعد آماده میکنیم؛ چون آن زمان فوتبال متفاوت خواهد بود.
کلیفورد به حدود 150 خصوصیت رسید که فکر میکرد برای ساخت فوتبالیستِ بینقص لازم بودند؛ 60% این خصوصیات روانی محسوب میشدند. در مصاحبه، کلیفورد پنج مورد از این مشخصات روانی را توضیح داد؛ چیزهایی که بازیکنانی مانند میکا ریچاردز، جونینیو یا گرت بیل را ساخته بودند.
هدفگذاری
وقتی میکا خیلی کوچک بود، 11 یا ۱۲ساله، با او کار میکردم. او بخشی از مدرسه فوتبال ما بود و با پدرش دوست شده بودم. از سن پایین، پدر او «لینکلن» و میکا به این باور رسیده بودند که او برای تیم ملی انگلستان بازی خواهد کرد. لینکلن حتم داشت که میکا روزی کاپیتان تیم ملی خواهد شد. آن زمان هیچ دلیلی نداشت که این ادعا را باور کنیم. پیش از سیزدهسالگی، هیچکدام از باشگاههای حرفهای حاضر به قرارداد بستن با میکا نشده بودند؛ اما او بهسختی کار میکرد و هدفی داشت که مثل سرنوشتی محتوم آن را باور کرده بود؛ اینکه آنچه پدرش میگفت، حقیقت دارد.

هفتهای یکمرتبه با لینکلن در خصوص استراتژیهای مختلف کار میکردم: مسئله تنها در خصوص شیوهی تمرین میکا نبود. دنبال چیزهایی گستردهتر و بلندمدت بودیم. در نهایت میکا در چهاردهسالگی با اولدهام قرارداد بست و آنجا واقعاً خوب کار کرد. مدت زیادی نگذشت که به منچسترسیتی رفت و اوضاع سرعت گرفت. بهسرعت وارد تیم رزرو شد و کمی بعد (17 سالگی) برای تیم اصلی بازی کرد.
در این مدت، لینکلن و من صحبت میکردیم؛ مثلاً در خصوص اینکه اگر هدف رسیدن به تیم ملی است، باید بررسی کنیم چه کسانی جلوتر از او هستند. در مرکز خط دفاع چندنفری جلوتر بودند. جان تری و ریو فردیناند هنوز جوان بودند و قرار بود تا سالها بعد بازی کنند؛ بعد از آنها جیمی کرگر قرار داشت. در دفاع راست، گری نویل بود که سن بیشتری داشت و گزینهی جایگزین خوبی برایش نبود. به این نتیجه رسیدیم که روی دفاع راست تمرکز کنیم.
آنها هدفگذاری را روی دفاع راست تیم ملی گذاشتند. در سطح زیر 16 سال میکا به تیم ملی رسید و در تورنمنتی در فرانسه، در اولین بازی گل زد. بعد وقتی ۱۸ساله بود به تیم ملی رسید و برای مدتی نفر اصلی در سمت راست خط دفاعی انگلستان بود. او همینطور در منچسترسیتی رشد کرد و به بازیکنی مهم بدل شد.
به گذشته نگاه میکنم، به بازیکنان دیگری که با آنها کار کردم که با خود میگفتند میخواهم فوتبالیست شوم. خب، فوتبالیست شدید، بعد چه میکنید؟ میکا یک هدف داشت و آن بازی برای تیم ملی انگلستان بود. بازیکنانی را دیدهام که هدفی ندارند و برخی تا سطوح خوبی هم بالا رفتهاند. اما به نظر من داشتن هدف اصلی و چسبیدن به آن مهم است. برخی بازیکنان، هدف خود را روی برگهای مینویسند و هر روز آن را میخوانند. بعد آن را به هدفهای کوچکتری میشکنند و قدمبهقدم پیش میروند.
وضوح و یگانگی هدف
در خصوص بازیکنان کمسنوسال، باید دقت بیشتری در برخورد به خرج بدهیم و طوری جلوه نکنیم که فوتبال همهچیز است؛ چون به لحاظ آماری، احتمال کمی وجود دارد که هرکدام موفق شوند. حتی اگر مثل میکا ریچاردز در تیمهای ملی زیر 16، 17 و 18 سال بازی کنید، احتمال بسیار کمی وجود دارد که در 23 سالگی به تیم اصلی رسیده باشید.
وقتی با جونینیو روبرو شدم که بهترین بازیکن سال آمریکای جنوبی شده بود (سال 2000). او تنها فوتبال را دوست داشت و به ماشین، لباس یا هیچچیز دیگر علاقه نشان نمیداد. مردم از من سؤال میکردند آن دیگر چه ماشینی است که سوار میشود؟ یک واکسهال فرونترا (جز بدترین ماشینهای جهان) سوار بود و اهمیتی به آن نمیداد.
لباسهایش را کسی دیگر انتخاب میکرد. فکر میکنم تیم ملی برزیل پیراهن و شلوار جین مجانی بهشان داده بود و او همانها را میپوشید. علاقهای به هیچچیز دیگری نداشت جز اینکه بهترین فوتبالیستِ ممکن باشد. اگر کسی میخواست با او مصاحبه کند، میگفت نه من فوتبال بازی میکنم و حرفها را در زمین میزنم. پدرش همیشه کنار و مراقبش بود. سخت مراقب بود که چه کسی وارد زندگی جونینیو میشود.

زیاد با هم صحبت میکردیم و توضیح میداد فوتبالیست بودن، فقط کسب موفقیت نیست. میگفت 20 یا 30 سال بعد اگر بچهها کتابی را باز کنند و عکس شما را ببینند، موفق شدهاید. شفافیت و فروتنی شیوهی زندگی او بود. هر چیزی که برایش پیش آمد، هرچه در زندگی دید، باعث نشد از هدفی که داشت دور شود.
همینطور علاقهی زیادی به تمرین داشت تا به لحاظ فیزیکی هم پیشرفت کند. میدلزبرو در آن زمان، یکمرتبه در روز تمرین میکرد. تمام باشگاههای انگلیسی همینطور بودند؛ ولی برای جونینیو مسئله عجیب بود. در سائوپائولو دو یا سه مرتبه در روز تمرین میکردم.
پیگیری
در دورهای که در ساوتهمپتون داشتم، گرت بیل اولین سال خود را در آکادمی این باشگاه سپری میکرد. کلیو وودوارد (مدیر بخش بررسی عملکرد باشگاه در آن زمان) و من، گروهی از بازیکنان را داشتیم که با آنها کار کنیم. کسانی که حدس زده میشد گروهی باشند که بعدها هستهی اصلی تیم را میسازند. تئو ولکات، ناتان دایر، لیان بست1، دیوید مکگولدریک2، متی میلز3 و مارتین کرینی4 در این تیم بودند؛ ولی بیل در آن جایی نداشت. بهسختی توانسته بود وارد آکادمی شود و مسابقهای که باعث شده بود این شانس را به دست بیاورد، تنها بازی خوب او در بازهای سهساله بود.

مشکلاتی در زمینهی رشد و چیزهای دیگر داشت. مهمتر اینکه آدمهایی بودند که او را استعداد سطح پایینی میدانستند. حتی وقتی در مسابقهای که صحبتش رفت، خوب بازی کرد، همچنان کسانی در باشگاه بودند که مخالف این بودند که او بورسیهی آکادمی باشگاه را به دست بیاورد.
وقتی کارم را با گروه برگزیده شروع کردم، هرجا که میرفتم، وقتی به عقب برمیگشتم، گرت را خیره به خودم میدیدم. بعد نگاهش را میدزدید. متوجه شدم که امید داشت وارد گروه ما شود؛ اما بیرون گذاشته شده بود.
او به یکی از بهترین بازیکنان جهان تبدیل شد. از نقطهنظر من، رشد او آنجا نطفه بست که در ابتدای صف نایستاده بود. کسانی بودند که آن زمان به من میگفتند لیان بست رونالدوی بعدی است. بیل از پایینترین سطح شروع کرد و به بالاترین سطح رسید.
اخلاق کاری
لازم نیست آنقدر که مردم فکر میکنند استعداد ذاتی دارید، خوب باشید. سختکوشی چیزی است شما را بسیار جلو خواهد برد. بازیکنان زیادی را دیدم که در سن پایین استعداد زیادی نداشتند و بعد به بالاترین سطوح رسیدند؛ چون بهسختی تلاش کرده بودند.
وقتی 16 یا ۱۷ساله بودم، آبدارچی رادیو BBC بودم و کنار هارولد شپردسون کار میکردم که در جام جهانی 1966 که انگلستان قهرمان جهان شد، مربی تیم بود. یکمرتبه به من گفت فوتبالیستها طی دوران بازی، به لحاظ روانی در یک سن ثابت میمانند و رشد نمیکنند. آن زمان منظورش را متوجه نشدم و البته که درست نمیگفت. بااینحال برای فوتبالیستها، تقریباً همهچیز فراهم است. در میدلزبرو بازیکنانی داشتیم که اگر کنترل تلویزیونشان کار نمیکرد، به باشگاه و کارکنان آن زنگ میزدند.
دوستی در بین مربیان دارم که میگفت بازیکن جوان پیش از انجام اولین مسابقه برای تیم، هر کاری که بگویید انجام میدهد تا به او کمک شود به هدفش برسد؛ اما وقتی به این مهم برسد، دیگر علاقهای به تمرین ندارد. من هم شبیه به او فکر میکنم.
مثالهای بسیاری در این سالها از همین مسئله دیدهام: یک سری از سختکوشترین بازیکنان وقتی به سطح حرفهای رسیدند، دست از تلاش برداشتند. هیچوقت نمیتوانم این موضوع را درک کنم. با خودم فکر میکردم: خب، نمیخواهی بهترین بازیکن جهان شوی؟
دوستی داشتم، برایان میروود5 که پسرش در آکادمی نیوکاسل بازی میکرد. یکبار به من گفت وقتی هر شب که به زمین تمرین تیم رزرو میرود، هنوز جیمز میلنر آنجاست و توپ را به دیوار شوت میزند. به دوران فوتبال جیمز میلنر نگاه کنید. او به سخت کار کردن ادامه داد و این چیزی نادر است.

فکرکردن
آدمهایی هستند که میگویند وقت فکرکردن ندارم؛ اما همیشه بازیکنان را تشویق کردهام که حدود 15 دقیقه در روز به تصمیماتی که گرفتهاند فکر کنند؛ به کارهایی که کرده و برخوردهایی که با دیگران داشتهاند. بازیکنان پس از اتمام فوتبال هم زندگی خواهند کرد پس باید به لحاظ احساسی، برای آن از همین حالا آماده شوند. پس همینطور که از این روزها لذت میبرند، باید سعی کنند بتوانند از روزهای خود پس از آن هم لذت ببرند.
- سه مرتبه برای ساوتهمپتون و 29 مرتبه برای نیوکاسل در لیگ برتر بازی کرد و ده گل طی این مدت زد. بیشتر در چمپیونشیپ بازی کرد و هفت بازی ملی هم برای جمهوری ایرلند دارد.
- با شفیلدیونایتد دو فصل در لیگ برتر بازی کرد. همینطور 14 بازی ملی برای ایرلند دارد.
- دو بار با پیراهن سیتی در لیگ برتر بازی کرد و بیشتر در چمپیونشیپ بازی کرده است.
- طی بازهای 14 ساله، برای سه تیم مختلف جمعاً 9 بازی در لیگ برتر انجام داد.
- بازیکن سابق آرسنال، میدلزبرو و شفیلدونزدی