امروزه مربیان فوتبال جلسات آموزشی طراحی میکنند، برنامههای تاکتیکی پیچیدهای را ترسیم میکنند، بودجههای چند صد میلیون پوندی را مدیریت میکنند، سؤالات چالش برانگیز مطبوعات مختلف را پاسخ میدهند و فشار هواداران باشگاه را تحمل میکنند، اما با این حال، وقتی نوبت به مدیریت بازیکنان میرسد، برخی از آنها با مشکل مواجه میشوند. چرا؟ چون روابط انسانی بسیار پیچیدهتر از چیزی که تصور میشود است.
بازیکنان دارای شخصیتهای متمایز هستند که بر اساس تربیت منحصر به فرد آنها شکل گرفته است. بهترین مربیان تعادل مناسبی را بین سخت گیری نسبت به بازیکنان و حساس بودن به نیازهای آنها پیدا می کنند. میکی آدامز، سرمربی سابق برایتون، که پیشرفتهای چشمگیری در دوران هدایت او برای باشگاه رقم خورد میگوید: «برخورد با شخصیتهای مختلف سختترین کار سرمربیگری است. شما باید دریابید که چه چیزی باعث حساس شدن آنها می شود. من میبینم که بسیاری از سرمربیان شغل خود را از دست می دهند زیرا نمی توانند این روابط شخصی را ایجاد کنند. شما باید احساسات و ضعف های بازیکنان را درک کنید و همدلی نشان دهید، اما در عین حال باید از آنها بالاترین استانداردها را بخواهید. زمانی که بازی میکردم، اگر یکی از مربیان به من میگفت که من بازیکن بهدردنخوری هستم، آزارم نمیداد. واکنش من اینگونه بود: «به شما ثابت میکنم که اشتباه میکنید و من اینطور نیستم.» در فوتبال امروز اما اینگونه رفتارها از رده خارج شده زیرا بازیکنان نیاز دارند که شما مدام از آنها تعریف کنید و بگویید که چقدر خوب هستند! اما در هر دوره ای که باشید یک چیز هیچگاه تغییر نخواهد کرد؛ شما به حمایت اشخاص نیاز دارید، اشخاصی که رختکن را اداره می کنند و بدون آنها، کار برای شما مشکل خواهد شد."
این اشخاص اغلب رهبران و بازیکنان کلیدی تیم هستند و سرمربیان از تکنیکهای مختلفی برای نزدیک شدن به آنها استفاده میکنند مثل هری ردنپ که با انداختن دست خود به دور شانه بازیکنان با آنها ارتباط میگرفت. مربیان با تعریف و تمجید به بازیکن انرژی میدهند و در خارج از زمین به او اختیاراتی میدهند اما فقط به شرطی که پا را فراتر از مرز خود نگذارند. پائولو دیکانیو، رافائل فندرفارت و پل مرسون نمونهای از این بازیکنان در تیمهای دوران بازی خود بودند.
در طول فصل 03/2002، مرسون پرحاشیه به هری ردنپ سرمربی خود گفت که باید برای مشکلات اعتیاد به الکل و قمار به کلینیک ورزشی تونی آدامز مراجعه کندو سپس با ترک تیم برای تعطیلات به باربادوس سفر کرد. سرمربی پورتسموث به جای تنبیه کاپیتان خود، چشم خود را بر روی این موضوع بست. مرسون 12 گل به ثمر رساند و پورتسموث با کسب عنوان قهرمانی راهی لیگ برتر شد. مرسون بعدها در مصاحبهای گفت ردنپ هرگز یک کلمه هم در مورد آن به من چیزی نگفت و دو سال بعد که تیم را ترک کرد راجع به آن دعوا با هم صحبت کردیم.
یورگن کلوپ نیز به عنوان یکی از نمونههای موفق در دنیای مربیان فوتبال با متدی دیگر یعنی ایجاد روابط بسیار شخصی و نزدیک، احترام بسیار زیادی برای خود در بین بازیکنان ایجاد کرده است. او با لمس کردن و نشان دادن اهمیت خود به وضعیت آنها، اعتماد و ارتباطی ایجاد کرده است که تاثیر بسیار زیادی در موفقیتهای لیورپول و کسب عناوین مختلف در سالهای اخیر داشته است.
جینی واینالدوم، یکی از بازیکنان کلیدی قرمزها در این موفقیتها، پس از گفتگو با کلوپ، پیشنهاد تاتنهام را به خاطر لیورپول رد کرد. او در مصاحبهای در سال 2016 گفت:" من صحبت های خوبی با پوچتینو و کلوپ داشتم اما در دیدار با یورگن ما خندیدیم و فقط در مورد فوتبال صحبت نکردیم. او به زندگی شخصی من علاقه داشت و این برای من خوب بود. او نه تنها به واینالدوم فوتبالیست، بلکه به شخص واینالدوم علاقه داشت. زمانی که در زمین فوتبال هستید، باید به عنوان دو انسان با هم ارتباط برقرار کنید و اگر چیزی در مورد وضعیت طرف مقابل بدانید خوب است و کار را آسان تر میکند. هر جلسه تمرینی که ما انجام میدهیم برای ارتقای ما به عنوان یک بازیکن است. این با آنچه قبلاً تجربه کرده بودم متفاوت است و من واقعاً از آن راضی هستم. سرمربی به ما اعتماد به نفس می دهد. او مربیای نیست که هر وقت اشتباه کردی سرت داد بزند یا از دستت عصبانی شود. او فقط زمانی عصبانی می شود که شما کارهایی را که در آنها مهارت دارید انجام ندهید."
پروفسور سوفیا جووت از دانشگاه لافبورو این رویکرد را در چهار عنصر نزدیکی، تعهد، مکمل بودن و همگرایی توصیف میکند و با توجه به تجربه واینالدوم در به اشتراک گذاری جزئیات شخصی (نزدیکی)، جلسات آموزشی چالش برانگیز (تعهد)، دیدگاهی مشابه در مورد زندگی (مکمل و همگرایی) آن را تشریح میکند. از نظر تئوری، در آغوش گرفتن کلوپ چیزی بیش از خفه کردن گیرندگان حسی آنها نیست. هورمون "نوازش" یا "عشق" (اکسیتوسین) زمانی توسط مغز ترشح می شود که افراد یکدیگر را در آغوش می گیرند یا به صورت اجتماعی پیوند برقرار میکنند. وقتی کلوپ دست هایش را دور یک بازیکن حلقه می کند، یک هورمون احساس خوب را در بدن فعال میکند اما نکته مهم اینجاست که این امر برای همه یکسان نیست. وقتی دستاوردهای استیون جرارد در دوران رافا بنیتز را بررسی می کنید (قهرمانی در جام حذفی و لیگ قهرمانان اروپا و انتخاب شدن به عنوان بهترین بازیکن سال از نظر بازیکنان و نویسندگان) ممکن است فکر کنید که آنها به هم نزدیک هستند اما در حقیقت در روابط بین آنها هر چیزی وجود داشت جز نزدیکی! جرارد میگوید "یخبندان" بنیتز بهترین نتیجه را از او به ارمغان آورد، زیرا او دائما تشنه این بود که احترام و قدردانیای که لیاقت آن را داشت را خود به دست آورد. جرارد در زندگی نامه خود نوشت: «من می توانم تلفن را بردارم و با تمام سرمربیان قبلی خود در لیورپول به جز رافا صحبت کنم. مایه شرمساری است زیرا ما بزرگترین شب دوران حرفه ای خود (پیروزی در لیگ قهرمانان اروپا در سال 2005 در استانبول) را با هم به دست آوردیم، اما هیچ پیوندی بین ما وجود ندارد. در سطح اولیه انسانی، من یک مربی دوست داشتنی مانند ژرارد هولیه یا برندان راجرز را ترجیح می دهم، اما از نظر فوتبالی من واقعاً بدم نمی آید که با یک مرد سردتر کار کنم. یک رابطه بی عاطفه و دور با افرادی مانند رافا بنیتز و فابیو کاپلو گاهی اوقات می تواند موفقیت بیشتری برای شما ایجاد کند.»
جان استید در فصل 05/2004 در بلکبرن رویکرد مشابهی را با مارک هیوز سرمربی وقت این تیم تجربه کرد. استید در ایوود پارک شروعی عالی داشت و در 13 بازی زیر نظر گریم سونس شش گل به ثمر رساند. هنگامی که سونس با هیوز جایگزین شد، استید افت بسیار محسوسی داشت. او در مصاحبهای گفت: «مارک هیوز شخصیت بدی نبود، اما من نمی توانستم با او ارتباط برقرار کنم. من به سرمربیای نیاز دارم که علاوه بر روراست بودن آغوشی باز برای بازیکنان داشته باشد. وقتی نمیدانم او به چه فکر میکند یا نمیتوانم پاسخهای مستقیم دریافت کنم، این مسائل در ذهنم باقی میماند و برایم مشکل ایجاد میکند.» هیوز که بازی های ذهنی الکس فرگوسن را بدون هیچ واسطهای در رختکن مشاهده کرده بود، سعی میکرد واکنش استید را برانگیزد اما حقه او کارساز نبود و این مهاجم در 36 بازی زیر نظر سرمربی ولزی تنها دو گل به ثمر رساند.
فرگوسن یکی از بهترینهای تاریخ در عملیات روانی با بازیکنانش بود و در مواجهه با بااستعدادترین و قویترین بازیکنانش تجربههای موفق بسیار بیشتری داشت. وین رونی میگوید: "من همیشه رابطه خوبی با سرمربی داشتم، در اکثر بازیها در بین دو نیمه من و سرمربی در کنار هم بودیم. او میدانست که با انجام این کار با من، پیامی به سایر بازیکنان میرساند. او این کار را با گیگز نیز انجام میداد. همیشه بعد از بازی، ممکن بود سرمربی به سمت اتوبوس بیاید و یک سیلی به پشت سر من بزند. این روش او بود و بعد از آن میگفت: "تموم شد."
آدامز، سرمربی سابق برایتون، از تکنیک مشابهی برای ایجاد انگیزه در مدافع میانی دنی کولیپ در طول دوران هدایت این تیم استفاده میکرد. او در این رابطه میگوید:"من به دنی پشت میکردم و خطاب به سایر بازیکنان در مورد مدافعان صحبت میکردم. من میگفتم: «بچهها گوش کنید، ما باید چهار گل بزنیم تا در این بازی پیروز شویم، زیرا نمیتوانید به این مدافعان تکیه کنید.» بدون اینکه درگیری داشته باشم به او توهین میکردم، اما او عادت داشت که این جملات را هضم کند!"
نادیده گرفتن اعضای اصلی تیم یکی از تاکتیک های مورد استفاده ژوزه مورینیو است. جان تری واکنشهای بسیار متفاوتی از آقای خاص در دوران کار با او دریافت کرده است. گاهی مورینیو چنان از کاپیتان خود تمجید می کرد که باعث می شد که او احساس کند 10 متر قد دارد اما وقتی تری مصدوم می شد، سرمربی پشت او را خالی میکرد و کاپیتان خود طوری تحریک می کرد که بیشتر کار کند تا بتواند سریعتر به زمین بازگردد. جان تری در این رابطه میگوید: «اگر آسیب میدیدید و یک روز تمرین را از دست میدادید، او با شما صحبت نمیکرد. او مستقیماً از کنار شما روی میز درمان میگذشت. «تو آنجا نشستهای، تو کاپیتان باشگاه هستی و دنبال خوش و بش کردن با پیرمرد ها هستی!"
دن آبراهامز روانشناس ورزشی می گوید در حالی که رویکردهای بنیتز، فرگوسن و مورینیو با یکدیگر متفاوت است، اما همه آنها با یک هدف طراحی شدهاند. آبراهامز که با بازیکنان لیگ برتر و تیم های راگبی انگلیس کار میکند، توضیح می دهد: «آنها محیطی با چالش و انتظارات بالا ایجاد میکنند. چالش بالا به دلیل ماهیت خود میتواند نوعی فرهنگ جدید در رویارویی بازیکنان و مربی را ایجاد کند و مطمئناً وقتی به بخش هایی از دوران حرفهای مورینیو نگاه می کنید، این امر مشهود است. مثلا او به بازیکنان خود می گوید: «اینجا برنامه بازی و فلسفه من است. یا انجامش میدهید و یا اگر این کار را نکنید، اخراج خواهید شد.» این یک رویکرد پرریسک برای مواجهه با بازیکنان امروزی است زیرا آنها ممکن است پس از دو یا سه سال از این روش خسته شوند. ایدهآل ترین حالت برای تقابل با بازیکنان حالتی بین پشتیبانی و سختگیری است. من پس از کار با ادی جونز و تیمهای راگبی انگلیس، به این نتیجه رسیدم که او باید رویکرد خود برای درک نیازهای فردی هر انسان را کمی ملایمتر میکرد. استعدادهای موجود در یک تیم نقش مهمی در موفقیت یک مربی ایفا می کنند اما هیچ طرحی از پیش تعیین شدهای برای ایجاد ارتباط کامل وجود ندارد. هر رابطه بازیکن و سرمربی نیاز به یک برنامه اختصاصی دارد و حتی در این صورت، تأثیرات عوامل بیرونی ممکن است به یکباره همه چیز را خراب کند. برای اطمینان از موفقیت طولانی مدت، سرمربیان باید انعطاف پذیر باشند و با تغییر نگرش سازگار باشند، اما این لزوما تضمین کننده روابط طولانی مدت نیست. با توجه به حساسیت ها و خواستههای بسیار زیاد در فوتبال امروز (کسب پیروزی ، مبالغ هنگفت پول و شهرت) درگیریها اجتناب ناپذیر است. شدت این پیوندها می تواند منجر به فرسودگی شغلی شود. از این نظر، روابط بیشتر شبیه ازدواج هستند تا دوستی؛ به این معنی که بازیکن و مربی ممکن است همیشه همدیگر را دوست نداشته باشند، اما باید تفاهم و تعهد به هدفی فراتر از خواستههای شخصی خود را در دستور کار قرار دهند.