قسمت اول سری مطالب این فیلم خواست به ما چی بگه ؟
فیلم سینمایی شکار 2012 اثر توماس ویتنبرگ
در وهله اول بگم که این اصلا یک نقد نیست. به چند دلیل : 1. نقد ، برای بهبود کار کارگردان و سایر عوامل فیلمه. 2.چرا کارگردانی باید به دنبال خوندن یک نقد فارسی باشه ؟ 3. به اسم سری مطالب ما دقت کنید (:
من خیلی طرفدار نقد تکنیکال نیستم حداقل توی این مورد فیلم. این فیلم رو فقط باید با تموم روح و جان دید. این فیلم وضعیت فرهنگی همه جهان رو بازتاب میده جایی که انسان چیزی رو که دوست نداره ، با شدت و پشتکار دنبال میکنه چون دیگه شکارش رو پیدا کرده و وقت حالا نشانه گیریه و بنگ ..... یک شکارچی خوب هیچ وقت شکارش رو از دست نمیده. شاید درست نباشه که از آخر فیلم شروع کنم ولی معمولا آثار ویتنبرگ ( کارگردان فیلم ) در پایان معنای خودش رو بازتاب میده. کارگردان در طول فیلم سعی میکنه تا نوعی تعلیق برای مخاطبش به وجود بیاره که مخاطب هم سردرگم در پیدا کردن جواب باشه. جوابی که شاید کارگردان به دنبالش نباشه اما ناخودآگاه فکر انسان به اون سمت میره.اگر شما در طول فیلم فکر کردید که لوکاس این کار رو کرده و به دنبال محاکمه اش بودید ، باید بهتون بگم شما هم یک شکارچی اید. ( البته که در این دنیا همه شکارچی اند و به دنبال شکار ! )
بذارید تا به یه سکانس دیگه از فیلم سر بزنیم که دوباره کارگردان سعی در بیان چیزی داره : قربانی جان یک نفر فقط بخاطر حرف یک نفر. حرفی که شاید واقعیت نداشته باشد و یا اگر داشته باشد ارزش جان یک موجود را ندارد. در خیلی نقد ها خواندم که معتقد بودند کلارا در حق لوکاس بی رحمی کرده و .... .ولی مسئله کلارا نیست. در اینجا کلارا فقط یک طعمه است برای شکار. شاید بپرسید انگیزه این شکار چیست ؟ شاید انگیزه آنها ساختن دنیایی بهتر باشد ، شاید ..... و در این راه باید قربانی ای باشد ؛ لوکاس !
شاید با دیدن این فیلم به یاد فیلم های فرهادی بیفتید که کاملا به جا است. نوع حرکت دوربین و تعلیق و موضوع و .... همه گواه این موضوع اند. این فیلم شاید رابطه بسیاری نزدیکی با فیلم قهرمان داشته باشد. اما با یک تفاوت که مردم به جای ساختن یک قهرمان ، به دنبال ساخت یک شرور اند. در ابتدای فیلم هر شاتی که از لوکاس وجود دارد گواه از درست بودن اوست اما در ادامه از یک به اصطلاح کیوت ( اشاره به سکانس لوکاس و ناجا ) یک هیولا برای آنها ساخته می شود. هیولایی که رییس مهد کودک از او فرار می کند ، او را می زنند ، سگ او را می کشند ، او را طرد می کنند و ... و دلیل تمام ایها یک چیز است : بچه ها دروغ نمی گویند!
نمی خواهم درباره اینکه چرا انسان ها اصرار بر فرشته و معصوم بودن کودکان دارند ، فلسفی حرف بزنم ولی یک کلمه می توان آن را بیان کرد : عقده. شاید این کلمه بار معنای بسیار منفی داشته باشد ولی واقعیت جهان همین است. سالم ترین و بی خرده شیشه ترین ادم ها هم هیچ موقعیتی برا برای جبران عقده هایشان ، از دست نخواهند داد ، هیچ موقعیتی را ، حداقل مطلوب ترین آنها را. (نکته : جبران عقده الزاما در راه نادرست و ناصحیح آن نیست. مثال : در همین موردی که در ادامه خواهم گفت و چیز های دیگر.) انسان ها در جامعه چیزی جز دروغ و، کینه و رقابت ناسالم را نمی یابند. همه به دنبال پله کردن همدیگر به هر قیمتی برای بالا رفتن اند. اما چیزی نیاز دارند تا حداقل کمی از آن التهاب در آنها کم کند. در اینجاست که دست به دامن کودک ها ، سگ ها و گربه های بامزه و ناز می شوند. شاید این محتمل ترین دلیل برای این قضیه باشد. در فیلم نیز به همین گونه است. انسان ها در جوامع به قدری پیچیده شده اند که به دنبال گروهی ساده تر اند تا به آنها کمک کنند تا جواب سوالشان را پیدا کنند چرا که جواب آنها را راحت تر می توان تجزیه و تحلیل کرد. در اینجا کلارا به این عنوان ظاهر می شود. بحرانی پیش آمده و محتمل ترین جواب این بحران نیز اعتماد به کلاراست. شاید در اینجا ، لوکاس جزو آن جامعه دروغگو و کینه ای نباشد ولی جامعه او را همان جور که خودش هست ، می بیند. و این را از من قبول کنید که تصورات مردم از بقیه ، بخشی از وجود خودشان است ؛ خودشان.
خوب ، بعد از این همه حرف ها درباره حرف فلسفی که فیلم می زند و چیزی که سعی دارد بگوید ، دوباره میرسیم به سکانس آخر ؛ شکار. من در کل طرفدار استعاره نیستم ولی استعاره ای که به روند فیلم و مخصوصا پایان بندی آن کمک رو دوست دارم و استعاره در این سکانس همین نقش رو ایفا می کنه. شاید منظور تمام این استعاره ها این باشه : لوکاس ، توی این دنیا شکار شدن اجتناب ناپذیره. منتظر شکار شدنت توسط هر کسی باش. هر کسی....
پایان
نویسنده : بردیا فروزنیا
پیوست : پوستر این فیلم که مربوط به سکانسی از این فیلمه ( بالای صفحه بارگذاری شده ) بی نظیره. ازتون می خوام برام بنویسید به نظرتون این پوستر میخواد به ما چی بگه ؟