"من بازیکنان فراوانی را دیدهام که بعد از گلزنی، هر چه در درون خود دارند بیرون میریزند. اما فکر میکنم گاهی اوقات، آنها دلشان میخواهد طرفداران شرور را هم ساکت کنند. این برای آنها یک رویاست که به این نوع تماشاگران لگد بزنند...!"
اریک کانتونا پس از نواختن ضربهی کونگ فویی به طرفدار کریستال پالاس
|
یکم:
در باب رسانهها:
طلایهدار رسانههای مملو از مطالب مربوط به دیگو، گل دست خدا و یاغیگریهای مرد آرژانتینی اتفاقا انگلیسیها هستند. چه اتفاقی میفتد که، fft، ناسیونالیست ترین نشریهی فوتبال انگلستان (به نام مجله 4-4-2 دقت کنید) بیش از هر رسانهی دیگری از دیگو مینویسد؟ انگلیسیها، بخواهیم یا نخواهیم صاحبان فوتبال هستند و توسعه دهندگان آن. گل دیگو، همردیف با ضربات جف هرست در ومبلی، دلبریهای قیصر فرانتس بکنبائر در 1974 و درخشش شاه پله و کرویف و .... لحظاتی است از شکوفایی جهانی بازی انگلیسی. نه شکایتی در کار است و نه سرخوردگی. شبیه لذت بردن یک مخترع در کارگاهی کوچک، از جهانی شدن و شاخ و برگ گرفتن اختراع خود...
دوم:
در باب ورزشکار خوب بودن:
ورزشکار، الگوست؟ ورزشکار، پس از طی دورههای بدنسازی، آموزش کار تیمی، توسعهی هنر فردی و ... ملزم به گذراندن دورههای اخلاق است؟ به ورزشکارن اسب سواری درساژ نگاه کردهاید؟ مردان و زنان سپیدپوش با کت و شلوارهای سیاه رنگ، موهای آراسته و اندامی موزون روی اسبهای گرانقیمت. زندگی فاخر تنیسورها، تیراندازها و .... ورزشهای زیبا ، با ورزشکارانی معمولا از طبقهی مرفه، با اخلاق اجتماعی والا. همهی ما به جذابیت تنیس، شکوه درساژ و آرامش تیراندازی علاقه مندیم.... حتی در زمین فوتبال؟
یاغیان زمین فوتبال. الگوهای بد زندگی از نگاه بزرگترها. همانهایی که باید عکسشان را یواشکی نگه میداشتیم. جرج بست بازها و عاشقان گسکوین، انگار مغلوب ابدی و ازلیاند. دیگوپرستان، با دو نام مواجه میشوند. دیگوی خوب در آزتک و نیوکمپ و ناپل و دیگوی بد در هاوانا و لس آنجلس و کاراکاس. همانی که دربارهی سردار قلیچ میشنویم. قلیچ خوب برابر استرالیا و اسرائیل. قلیچ بد چپ.
در عصر ما، بازیکنان، الگوهای خوب زندگی هستند و خیال بزرگترها راحت است. نوجوانان، فوتبالیستها را دنبال میکنند. پسران خوبی که صبح تا شب تمرین میکنند و آخر هفته، به تعطیلات میروند. پسرانی که مسئولیتهای اجتماعیشان، در چارچوبهای مشخص است و عکسشان، زینتبخش جلد تایم. همه چیز سر جایش است؟
دکتر سوکراتس، در مصاحبه با بلیزارد، در پاسخ به سوال "یک بازیکن، با قدرت زیاد چه کاری میتواند انجام دهد؟"، میگوید:
"جامعه را تغییر دهد. من در دورهی بازی کردنم توانستم جامعه را تغییر دهم. من به دلیل شهرت و محبوبیتم عضو فعالی در روند دموکراتیک شدن کشورم بودم. و از قدرت سیاسیام برای تغییر دادن جامعه استفاده کردم. تمام چیزی که نیاز دارید، هوشیاری و وجدان اجتماعی، درک سیاسی و میل به مبارزه کردن است."
سوم:
در باب سانتیمانتالیسم و حماسهسرایی
ریاضی و منطق. اعدا، اعداد و اعداد... فوتبال، بازی اعداد است؟ شده. آرژانتین 2، انگلستان 1. 1986. نتیجهای که میلیونها بار در زمین تکرار شده و ذهن حسابگر این روزگار ما، نتیجهی بازیها را چیزی بیشتر از دو عدد نمیبینند. اعداد به قدری اهمیت یافته که تکنولوژی به کمک آمده. چشم عقاب، خط دروازه و تشخیص میلیمترها با VAR. خیالمان راحت شد. حالا هیچ کس حق عبور از چارچوبهای فوتبال را ندارد. حماسهسرایی؟ ستایش یک شب درخشان الجزایریها برابر آلمان؟ رقص شیر رامنشدنی برابر آرژانتین؟ یک جام جهانی برای انگلستان؟ از اعداد سخن بگویید. صحبت از یک بازی منطقی است. جامهای بیشتر، گلهای بیشتر و xg بیشتر!!!
چهارم:
عقدهی حقارت
اصلا چرا طرفدار تیمی میشویم یا همان "چرا عاشق میشویم" ؟
ما بچه های زمین خاکی. بچه های فقیر خانههای کوچک. روستانشینان. به ستوه آمده از تماشای همیشهی فقر و زشتی. عاصی از نگاه تحقیرآمیز پولدارها. ما رویایمان را در رنگ طلایی میجوییم. جایی که بدرخشد.. کسی که بدون دغدغه لبخند بزند و دریبل کند عشق به فوتبال برزیل.
ما مردم اسیر بی ثباتی. بی برنامگی. زندگی در جامعهی آشفته، هرج و مرج، هر روز یک حاکم تازه، یک جریان سیاسی جدید. بدون طرح نو. تکراری. منفعل. شکست خورده. ما به سراغ آن عقاب مغرور میرویم. طرفداری از آنها که با نظم به تورنمنتها میآیند. با برنامه. با ثبات. آلمانیها.
ما عاشقان پیروزی. اشک ریختن در آرزوی پیروزی بعد از آن. ما عاشقان مردان خوش قیافه. مردان وفادار. مردان جنگجو. ما ایتالیایی ها را انتخاب میکنیم. و جنتلمنهایی با یک معشوقه. توتی و رفقا. ما، عاشق ستارگانی که یک تنه با لباس آرژانتین بار یک تیم را به دوش میکشند، ما عاشقان مدرنیته ی اسپانیایی، ما عاشقان زیبایی فرانسوی...
طرفداری، همان تمنای نداشتههاست. میخواهید آن را عقدهی حقارت معنا کنید یا هر چیز دیگر.... اما هیچکس نمیتواند جشن 8 آذر 1376 را از فوتبال ایران، از جامعه ی پس از دوم خرداد، از نخستین تجربه ی بین المللی یک ملت با پسوند "مستضعف" از سوی حاکمان و .... حذف کند. و به زمین ریختن طرفداران در انگلستان را پس از پیروزی از منچسترسیتی متمول تا طرفداران پورت ویل در چهارمین دسته ی فوتبال انگلیس.
آخر:
یک مانیفست
بازی انگلیسیها با تاختن بر قوانین موجود آغاز میشود. روح جاری در کالبد فوتبال قرن نوزدهم، برتری کارگران بر لردها و ملاکان است. رویارویی پسرانی با عضلات در هم پیچیده در برابر تیم اشراف. در روزگار جنگ، فوتبال، مرهم زخمهای سربازان است و پس از آن، کورسویی برای ساخت جامعهی تازه. داستان آلمان 1954... دههی 60 و 70، جرج بست عصیانگر، نفر پنجم بیتلهاست و پل برایتنر، رنگ سرخ کمونیستی را در قلب آلمان غربی زنده میکند. دههی 80، دوران تاچر است و کارتر. دوران دیگوست و دیگو و دیگو و بعدتر گسکوین و اریک کانتونا و تونی آدامز. فوتبال، بازی ماست...
فوتبال، عصیانگریست. همان یگانه راه پیروزی کارگران بر ملاکان و لردها. همان مفر سیاهان در زمینهای خاکی. همان جای فریاد بغضآلود در خفقان. علیه نظم کت و شلواریهای اتو کشیده. علیه داستانهای بالا نشینان و فرودستان. توپ گرد را از هر سو میتوانی بچرخانی. به هر جایی. نه بالا دارد و نه پایین. همان پرواز در آسمان مکزیکوسیتی... فوتبال، زیبایی است. توازن رقصیدن. دریبلها. نظم ارکستری بزرگ. پاسهای از پی هم. اکسپرسیون رنگها. لباسهای ماندگار. استواری مجسمهها. یک شوت سرکش. اشکهای بیپایان یک تراژدی روی صحنه. بازندگان. یک درام دلربا. با در آغوش کشیدن جامی زرین. زیبای زیبای زیبا.
فوتبال. رهایی. بدون لباس. با سیگاری بر لب. با جامی در دست. ساق پاها جای خوبی برای حک کردن تصویر کسانی است که شبیهشان مییندیشی. و بازوها. تتوهای روی بدن. موهای نامنظم. لبخندهای همیشه بر صورت. رها و بی قید. شبیه گرم کردن قبل از بازی، حتی مهمتر از خود بازی...
فوتبال، عشق، عصیان، زیبایی، رهایی... فوتبال، بازی بچههای بد و خوب در یک تیم است، بازی حماسهسرایان و شیفتگان اعداد، بازی سر گشودن عقدهها و تمنای نداشتهها... فوتبال، رویای ماندگار تمام دورانهاست. اگر پنجه های تشریح اجازه دهند...