داستان پیرمردی تنها که بعد از 84 روز بد شانسی صیدی بزرگ را شکار می کند و خب شاید صید او را شکار می کند!
نوشته ای ساده ، روشن و عمیق...... ترکیب واقع گرایی و آرمان گرایی......
به اعتقاد بسیاری اوج پختگی همینگوی در این داستان رخ می دهد...
کتابی که جایزه ی نوبل را برای او به ارمغان آورد...
همینگوی اهل پرگویی نیست...تنها آنچه ضروریست را به شما می گوید...
همینگوی پس از گرفتن جایزه نوبل در سال ۱۹۵۴ در گفتگویی با خبرنگار مجله تایم می گوید:
من کوشیده ام یک پیرمرد واقعی بسازم و یک پسربچه واقعی و یک دریای واقعی و یک ماهی واقعی و کوسه های واقعی. اگر آن ها را خوب از کار دربیاورم هر معنایی می توانند داشته باشند. سخت ترین کار این است که چیزی را درست از کار در بیاوریم و گاهی درست تر از درست....
بینش همینگوی در این کتاب مبارزه است...شکست در آغوش پیروزی...
پیرمردی که هر روز به جنگ طبیعت می رود...پیرمردی که هنوز امید دارد و چیزی برای ثابت کردن...
در ابتدا می خواهد بر ماهی بزرگ چیره شود و سپس می خواد بر کوسه ها چیره شود و در اندیشه ی چیره شدن بر ضعف هایش است...چیرگی بر نگاه دیگران....او هنوز زنده است...و بهترین ماهیگیر....شاهدش؟ بزرگترین اسکلت ماهی که تا بحال کسی ندیده است!!
پیرمرد به رستگاری می رسد... از رخوت و افسردگیش نجات پیدا می کند...به یاد می آورد که زخمهایش همیشه زود خوب شده اند...🎇🎇🎇
برخی فلاسفه می گویند معرفت و بینش انسان از تجربیاتش فراتر نمی رود و همینگوی نیز پیرو این نظریه است....نوشتن از تجربیات به سبک خود....شکست همان پیروزیست!
این کتابو بخونید حتی اگر کتاب خون نیستید:))