ali 4731زمانی که کیروش با چشمانی اشک بار از ایران رفت یکی از صفحات این شعر فریدون مشیری رو در وصفش نوشت که به نظرم خیلی متناسب بود
"تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خارخار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن برده است.
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیانکن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است.
تو را با برگبرگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بیرحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونههای سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکندهست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت"