فارسی به روشهای مختلفی بر عربی تأثیر گذاشتهاست و بسیاری از واژگان عربی را با خود به سایر زبانها از جمله به آسیای مرکزی و شبهقارهٔ هند منتقل کردهاست. زبان عربی اشتقاقی و قالبیست، عربزبانان از قالبهای افعال، تفعیل، مفاعله، استفعال و… بهره میبرند و با ریختن ریشهٔ واژه در این قالبها که باب یا قالب نامیده میشوند، واژه میسازند. در عربی همین روش را برای ریشههای واژههای پارسی هم بکار میبرند. یا مثلاً واژهٔ «کادیک» بهصورت «قاضی» معربشده و از آن قضاوت و مقتضی و … ساخته شدهاست. نمونهای دیگر واژهٔ «مورَخ» بمعنی تعیین زمان رویدادهاست و در قرآن و عربی پیش از اسلام نبوده و ریشهٔ عربی ندارد. به باور برخی زبانشناسان، عربها «ماهرخ» پارسی (که شکلهای گوناگون ماه در هر روز را نشان میدهد) را، «ماروخ» گفتهاند و از آن «مورخ» و «تاریخ» را برگرفتهاند، اما نظر غالب زبانشناسان معاصر اینست که «مُوَرَّخ» اسم مفعول و «مورِخ» (بکسر راء) اسم فاعل از «تاریخ» است و خود تاریخ را عربیشدهٔ «تاریک» است. زیرا سخن از گذشتهها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجلهٔ «اَلدِّراساتُ الأَدَبیَّة» بهار و تابستان ۱۳۴۳. دیدگاههای مختلف را در مورد واژهٔ «تاریخ» آورده شده و نظر حمزهٔ اصفهانی را در مورد عربیشده از «ماهرخ» یا «تاریک» را بررسی نمودهاست. و نتیجهگیری نموده که معربشده از تاریک بمنطق نزدیکترست.
واژگان عربی با ریشه فارسی یا کلمات معرب از فارسی به کلماتی گفته میشود که در زبان و ادبیات عربی بکار گرفته میشوند اما ریشه فارسی دارند. هر واژهای که در زبان عربی، ریشه و بُن عربی نداشته باشد به آن معرب (معربات) یا تعریب میگویند. تعریب آن است که کلمهای غیرعربی را به شکل عربی درآورند؛ یا آن را به همان شکل اصلی بیان کنند.
واژگان فارسی به صورت های زیر به زبان عربی داخل شده است:
1- بدون تغییر یا با کم ترین تغییر مانند: بادام، استاد، خبر، درویش، دیوان، سکر = شکر، شیرین، آشوب = اوباش، ابریشم= ابریسم، شادان = شاذان و ...
2 - با تغییر، حذف یا تبدیل حرف های پ، ژ، چ، گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر. مانند: چغندر= شمندر، چنده = شنوه، پگاه = صباح، پند، پن = فن، گاومیش = جاموس، گلنار = جلنار، چلیپ = صلیب، چین = صین، چارسو = شارسو، دیباچه = دیباجه، گدا = كدا = تكدی، لگام = لجام، چمران = تشمران، گرنادا = قرناطه، خانه گاه = خانقاه، گزیه = جزیه، کاک = کعک = کیک، گنجینه = خزینه، پرده = برقه و ...
3 - تغییر حروف ک به ق و خ. مانند: کاسپین = قزوین، کله = قله، کوروش = قوروش، کسرا = خسرو
تغییر کلی: گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز در وزن واژه ی فارسی باقی نمانده است مانند: چند، چن = کم، گچ = جص، مجصص، زشت = رجس، پسک = برص، گنج = کنز و ...
4 - کاربرد کلمات در معنی متضاد با معنی فارسی و یا در غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه، زرابی (قالی)
5 - به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ = غابه، باغات = غابات.
6 - یک کلمه از فارسی چند بار به شکل ها و به معنی های گوناگون وارد عربی شده مانند: از کلمه ی باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج (صهریج) به معنی تانکر آب .
7 - حذف سایر آواها مانند : نارگیل = ارکیل، آبریز = ابریق
8 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی برخی از حرف ها از واژه ی فارسی تغییر کرده است، مانند: گوشه = حاشیه، هامش = حامش، جشن = دشن = تدشین، سنگ = سنج = صنج، چار راه = شارا = شارع، شاد شید = شادی اناشید، ببر = بایبر = تایگر و ...
9 - گاهی از مفردهای فارسی یا عربی کلمه هایی ساخته شده و سپس به ادبیات عرب نیز راه یافته است، مانند: سوء تفاهم ار «فهم»، تهویه از «هوا»
10 - حذف و یا تغییر و تبدیل حروف عله «و . ا. ی» به یکدیگر . مانند: جوراب = جورب، خوب = خید = خیر،
11 - تبدیل ا به هـ و تبدیل ز به س مانند : اندازه = هندسه، اندام = هندام.
12 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی دو حرف از واژه ی فارسی باقی مانده است ، مانند: آیین = دین
13 - گاهی در تبدیل واژه ی فارسی به عربی آواهایی به آن افزوده شده است. مانند: ستون = استوانه = اسطوانه، سروج = ساروج = سهریج = صهریج.
واژههایی مانند برنامه (برنامج)، طازج= تازه، نموذج= نمونه، فیروز، خندق= کندک، منجنیق= منگینک، اسفناج= اسپیناگ، دیوان، برزخ، بلبل، حنا، یاسمین= یاسمن، سرو، عدس= ادس، شهی= شاهی، خنجر (برگرفته از واژه خونگر)، طربوش (بر گرفته از سرپوش)، تاج= تاگ از پارسی گرفته شدهاند.در اشعار شاعران جاهلی، واژههای فارسیِ: انجمن، بربط، بنفشه، بادیه، گلاب، گلستان، دیبا، دهقان، یاسمن، زیر، زبرجد، مرو، آس، مرزنگوش، زعفران (زر پران)، بندق= فندق، جوز= گوژ، فستق از پسته، لوز و لوزه از لوزینک، قاقم از کاکم، مهره، مشته، نرگس، ساروج (چاروک)، سوسن، سمسار، سیهسنبل، تاج= تاگ، تنبور، خبری، خسروانی، چنگ، شاهنشاه و غیره استفاده شدهاست. به قرآن نیز واژگان پارسی فراوانی راه یافتهاست که از این دید پر نفوذترین زبان بر ادبیات قرآنی انگاشته میشود: جند= گُند (گندآور برابر با سرباز دلیر)، سجیل (بر گرفته از سنگگل)، نمارق (جمع واژه نرمک ایرانی به معنی بالش)، وزیر (از وَچیر پهلوی)، مسک (از مشک پهلوی)، عفریت (از آفرید). از دیگر واژههایی که از پارسی به عربی رفتهاند میتوان به: هندسه (برگرفته از اندازه / هَنداچک)، اشاره کرد. در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالبهای عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافتهاند مانند: استیناف (از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و مکلا از کلاه … و … زبانهای گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از طریق زبان فارسی گرفتهاند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالبهای متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است و به دلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغهها و حذف و اضافه صداها رد یابی آن سخت میشود. زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که که تقریباً عموم واژگان وام گرفته را میتواند بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف بپذیرد به ویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفتهاست مانند: صالح – کاذب – مشرک – کافر و -عذاب …
بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم میشود بهطور نمونه تقریباً به ندرت کسی در عربی بودن کلمه نهی - ظاهر (چهر/چهره)- کم (چن؟ چند؟) – جص (گچ) – رباط – بیان - تجسس و متجسس و جاسوس و جاسوسها از ریشه جستن - نور- منار - تنور - جزیره (گزیرک)- خراج (هراچ و خراچ) - خدمه و خدمت از هدمک پهلوی - عجم- دار الاخره، تکدی، رجس، نجس یا باکره (پاکیزه) ترجمان-ترگمان فن-فند تردید کردهاست اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بهطور کامل فارسی هستند یا معرب شده هستند. صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و … از آن ساخته شدهاست. نظر عربی شده «نگر» است انظر- نظر ینظر منظر و … از آن ساخته شدهاست. خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه (به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم صرف شدهاست در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه کیک (گعک) بالکن – بنانا (موز) بانک که هر سه ریشه فارسی دارند.
در ادبیات فارسی گاهی با استفاده از مصدرها و قالبهای عربی کلماتی ساختهاند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شدهاند مانند سوء تفاهم، منتظر و صادرات واردات - و …
در زبان عربی کلمات خیلی زیادی وجود دارد که به آنها «معربات» یعنی عربی شدهها میگویند. ریشه بسیاری از معربات هنوز ناشناخته است. سازمان استانداردسازی عربی کوشش فراوانی کرده تا ریشهٔ اینگونه کلمات شناسایی شود، اما به دلیل اینکه در عربی سازی کلمات غریب بهطور کامل برهم ریخته میشود نمیتوان به سادگی اینگونه معربات را ریشه یابی کرد. گفته میشود حدود ۵ هزار کلمه معرب از کلمات رایج در زبان فارسی به زبان عربی راه یافتهاست. از جملهٔ آنها بنفسج (از بنفشه)
در کتاب «الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه» حدود ۳ هزار کلمه عربی که از زبان فارسی به عربی راه یافته اندرا به همراه توضیحات برای هر کلمه آوردهاست. قبلاً نیز جوالیقی ۸۳۸ کلمه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمه و ادی شیر، در کتاب واژههای فارسی عربی شده، ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح دادهاست.
ژان پِری معتقد است: درحقیقت زبان پارسی میانه یک زبان ناکارا نبوده، نه بهلحاظ تکنیکی و نه دایرهٔ کلمات انتزاعی، و این زبان از سیستم پیچیدهای از کلمات استعمال میکرده، در جمعآوری کلمات محلی دینی بر زبان عربی تقدم داشته و در فلسفه و طب هم از اصطلاحات یونانی اقتباس کرده و همهٔ اینها را چه در دوران قبل از اسلام و چه دوران پسااسلامی به زبان عربی انتقال دادهاست.
اغلب آن دسته از کلمات عربی که وارد فارسی شدهاند در معنایی بجز معنای اصلی خود در زبان عربی کاربرد دارند.
این احتمال وجود دارد که پژوهش ها در تاثیر پهلوی روی عربی کامل نباشند. یا برعکس تأثیر زبانهای سامی روی زبان پهلوی. چون دیده می شود در چند مورد شباهتهای ریشهشناختی عمیقی وجود دارد مثلا حرف بِ حرف اضافه در عربی احتمالا به لحاظ تاریخی با pad پهلوی در ارتباط بوده چون میبینیم که بعدا در پارسی نو یا کلاسیک به صورت بَ میآید و بعد بِ میشود و در فارسی نوین آن را به صورت به مینویسیم. نمونه دیگر از دیرباز در زبانهای هندواروپایی از پسوند -ic برای مزید موخر نسبت و چیزهای دیگر استفاده میشده و عربها هم از ی به عنوان پسوند نسبت استفاده میکنند در فارسی نو تقریبا به طور کامل پسوند ic پهلوی کنار گذاشته میشود و از ی عربی استفاده میشود در سایر زبانهای سامی یعنی سریانی و عبری این یای نسبت دیده نشده. با این حساب عربها یای نسبت را از -ic خانواده زبانهای ایرانی گرفتهاند یا فارسی این ی کنونی را از یای نسبت عربی گرفته است؟ اگر گرفته است چطور میتوان اثبات کرد که این همان -ic نیست که خفیفتر ادا شده است. کمبود پژوهش در مورد یک کلمه کم استفاده تاثیرگذار نیست اما دو مورد گفته شده در دو زبان بسیار پرکاربردند.
بعضی از ایرانیانی که ادبیات عرب را ارتقا دادند
دکترهادی العلوی در کتاب خلاصات فی السیاسة والفکر السیاسی فی الإسلام ص ۱۶۸: مینویسد: " نویسندگان متقدم در دنیای عرب بیشتر از أصل فارسی بودند" در صفحة (۱۶۹) میگوید: "عرب تشکیلات و سامان دهی و اداره و مالیات و کشاورزی و خیلی از قواعد دیگر را از ساسانیان فرا گرفتند". در کتاب (فقه اللغة و سر العربیة) أبی منصور الثعالبی النیشابوری) صفحة (۲۲–۲۳) مینویسد: أبو بشر عمرو الحارثی (۷۴۰–۷۷۹ م) که لقبش سیبویه است (سیب بویه)" ایرانی ساکن بصره و متوفی شیراز داناترین مردم در نحو بود و بعد أبو سعید الحسن بن عبد الله المرزبان السیرافی بزرگترین دانشمندان ادبیات عرب و عسکر بن الحسین النخشی از خراسان، و أبو عبد الله الحسن بن خالویه از همدان، مصدر سابق ص (۱۴–۱۶) که خدمات شایانی به زبان عربی کردند. أبو منصور عبد الملک بن محمد بن إسماعیل الثعالبی زاده شده نیسابور ۳۵۰ق مؤلف کتاب (فقه اللغة و سر العربیة). عبد الله بن المقفع (روزبه بن دادویه) زاده شده جور (گور) إیران، مترجم کلیلة و دمنة از پهلوی به عربی، وکاتب الأدب الکبیر والأدب الصغیر الخ. ابن سینا (۹۸۰–۱۰۳۷م) نویسنده (القانون فی الطب). أبو بکر الرازی (۸۶۴–۹۲۳م) نویسنده (تاریخ الطب) و (الأدویة المفردة) و أبو ریحان بیرونی (۹۷۳–۱۰۴۸م) نویسنده آثار الباقیه عن القرون الخالیه و دهها کتاب دیگر و عبد القادر جرجانی (گرگانی) مرگ (۴۷۱) هجری، مؤسس علم بلاغت و نویسنده کتاب (دلائل الإعجاز وأسرار البلاغة) و شیخ المفسرین طبری (۸۳۸–۹۲۳م) و بخاری (۱۹۴–۲۵۶) هجری. إمام مسلم، نویسنده کتاب صحیح مسلم (۲۰۶–۲۶۱) هجری و نعمان بن ثابت معروف ب (أبو حنیفة النعمان) (۶۹۹–۷۶۷م) آرامگاه او در الأعظمیة و کنیته "الإمام الأعظم". حافظ شیرازی (۷۲۷۰ ۷۹۲)هجری ومشرف الدین بن مصلح الدین عبد الله "سعدی شیرازی" (۵۸۰–۶۹۱)هجری. (غیاث الدین أبو فتوح عمر بن إبراهیم) الشهیر ب"خیام" (۱۰۴۰–۱۱۳۱م) و (بشار بن برد) (۹۶–۱۶۸) هجری نه تنها دهها اندیشمندفارس بلکه دهها نفر از بزرگان سریانی و قبط و بربر در توسعه و ارتقائ علمی زبان عربی نقش داشتهاند.
نمونه هايي از كلمات فارسي در ادبيات امروز عربي :
وزير. وزارت. مرزبان. اسوار. ديوان. بريد. ورد (برگ- گل )- ورق . دين. مصر ) ميثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک - خنجر – جوشن- خود-خدنك - ساروخ - هاون - ستون، استون، استوانه - نام ستارگان : هرمس، ناهيد،بهرام، مهر،كيوان، تير ، ماه ، بروين. ناهد و در موسيقي : ناي، ني، سورنا، بربط، تنبور، صنج، سكاح، سيكاه - بغ، بگ، بيك (بعضي به غلط اين واژه را ترکي مي دانند) به معني ارباب امير خداوند رهبر ديني، مرشد و هدايتگر است كه بغ دخت( بيدخت) ايزد بانو نام ديگر آناهيتا فرشته آبها و پاكي. بغداد- جم – عجم - ديباچه = ديباجه . امير- مير- پاك، پاکيزه = باك، باكره - پگاح = صباح - پيام= بيان - پروانه، فروانه = فرواشه، فراشه - ابريق= آبريز- اندازه = هندسه - اندام = هندام - بخشيش = بخشش- الجاموس = گاوميش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صليب(چليپا) - استاذ - دور- دوران - دوريه - لج لجاجت لجوج . ترياك= ترياق - شاد ( فرح ( شادان.شاذان . شيشه. رزق (روزيک). لگام = لجام . هزاره = حضاره (تمدن) حور= حوريه . فتيله . فارس- فرسان - جهنم - راز- رمز- بند- بنود. زيور= زينت . خيار . جربزه. صابون . گچ = جص . غوغا.سوگ ( تونل ) = سوق . چهار سو = شارسو. زناني (زننما) زاني. زانيه. زان - دين - دستور -. كرباس= قرتاس - گدا= كدا تكدي . قاب ( كاب) كعب - بته = پته= بطاقه(بليط) - كلات قلات= قلعه قلاع - دلو دوالي - رنگ= رنج. روزنامج - خانه - پادشاه =پاشا= باشا- شاهي = شهي( لذيذ)- شاهين- شاو- شاحنه – باشه (نوعي شاهين) . شيرين .شمع و شمعدان . - شلوار= سروال سراويل - مهرگان = مهرجان- آبخانه – آباد - آبدان = حوض - آبدست= وضو- آجر= آجر آگر آجور- آخور = اصطبل- آزاد مرد = رجل حر - آستانه = دربار- آسمان خون = آسمان گون – آهن.
اباش = اوباشه = اوباش – ايوان – ديوان - اخش = خوش - ارجمند = با ارزش عزيز- ارجوان = ارغواني – شراب- ارزن = ارز- ارگ – بورگ = برج - انجمن= الهنزمن - الماس = الماس - انبار = الانبار - انبان = انبان -استبرق در قران آمده است اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه در قران در چند آيه تکرار شده است اسوه از کلمه پهلوي آسا به معني نمونه گرفته شده است.اساور = اسوار به معني اسب سوار - اشتربان = شتربان - بابا – باذام- بيجامه- باذنجان= باذمجان- بندر- پاپوش چي = پاپوش= بابوش- بابونج = بابونه = پونه باج = باژ= ماليات و زورگيري – باجه = پاچه – باجايه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش –بادزهر = پادزهر- بادگير-بادکير – بادنج = جوز هندي – بادهنج = بادهنگ - باده = مي – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتي جنگي – بارجين = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حيله – باري = بوري حصير- باريچي – باروتچي – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشي= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازي = ملعبه- بازيار = مربي شاهين و عقاب- پاسباني = نگهباني شب- باسقاني = بازرس- باشق = باشه نوعي عقاب- باطيه = پاتيل = باديه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال - باله = جوراب محکم از کلمه پيله گرفته شده و رقص باله از اين کلمه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده - بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شير اسد- بخشيش = بخشش برجد = لباس برچم = برچين – پرچه = ياره – برخ = سهميه – برخاش = پرخاش باقة = دسته گل باغ گل – باغ داد .بغ داد = بغداد- برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق پر نشاط- برزه = برزکار- بسط= بساط- از کلمه پوست پهن کردن بسط کردن و بساط کردن . بست = بستن – بستان از بو استان و يا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگير –بستانبان = باغبان- پستان = پستان –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شيطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پليد اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابليس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون - بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعي گل – به به = به به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهي = زيبا – پهريز= پرهيز- بهزر= به زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ايوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتين = پوتين – بوران = باران - بشارت – بوس = بوسه - بهلول از پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)- - برهوت = بيابان - برو = برو- بر.از= پرواز- بريد= بردن نامه – باز = عقاب و پادشه = باشه = شاهين- بذر= دانه
بزکوار= بزرگوار- بس = بس است – بساط= بسط= پهن-- مرجان- بشکير = پيشگير= پيشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوي دريايي – بطريق = پاتريک = رهبر = يوناني اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط = پخت مال نوعي نان خشک (پي تنوري )- بقلاوا= نوعي شيريني –بلاس = پلاس = زيلو و زير انداز دراويش - بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعي درخت- بهرم = بهرمان = نوعي پرنده – بهزر = بهترين زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زينت ( در قران احزاب 33- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعي نخ – ترس و مترس نوعي چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات در زبان ترکي و عربي – اما اصل آن از ترس فارسي گرفته شده است - تبرج = آيه 33 احزاب – از برج فارسي به معني زينت و آرايش – تخت = تخت = سرير – التخدار = صاحب قدرت - توتيا = پودر سنگ – اکسيد آهن – اين کلمه به زبانهاي اروپايي نيز رفته است.توت = توت ميوه توت و درخت توت – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعي سبد و نوعي بافتني است- التير = تير = تيرک = ستون چوبي – تيغار = تغار.
الجادي = الشادي = نوعي شراب زعفراني- الجارق = چارق = نوعي کفش الساروخ نيز گفته مي شود ساروخ همچنين به موشک نيز گفته مي شود.
جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس = گاوميش – جان = جن = جن و پري – الجاه = جايگاه – الجاوشير = گاوشير –جردقه = گرده = گردگه = يک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف= توبه 109= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ نوعي کفش الجزاف = گزافه گويي – جزدان = جلد قران - الجزف = گزاف = زياد = بي اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب - بعضي اشتباها اين کلمه را يوناني د دانسته اند در حاليکه جبص و جيس همگي از کلمه گچ مي باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل - - الجلاب = گلاب – اين کلمه به فرانسه نيز رفته است = جولپ – توليپ – جلاهق = کلاهک = نوعي تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون - چکين = سکين – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار - - جلنسرين = گل نسرين – الجلوز = دانه صنوبر – جم = جمشيد = عجم – الجمان = گمانه نوعي در و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز - جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ريحان سلطاني و ملکي – جن = جان = شيطان – الجنار = چنار - گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبي – جنزير = زنجير – جن = اجنه 39 الرحمن – جند = گند = سرباز – يس 75 – جندر جوسق = کوشک = قصر – جوف = يوگ = خالي – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جويبار = رودخانه و نهر – جيسران = گيسوان = دسته خرما –
حانه و الحان از خانه گرفته شده به معني پستو خانه که در آن مشروب مي فروشند حانوت به معني فروشگاه نيز از همين کلمه است.
الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعي ظرف آب .حباري = حوبره نوعي کبک- حربا = خرپا - حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم 5 - خاشوقه = قاشق - دهقان = خاقان = خان = رئيس بعضي آنرا فارسي و بعضي آنرا ترکي مي دانند. احتمال دارد از ريشه ديهگان و دهقان به معني کدخدا گرفته شده باشد.
غنچه = خنچه – الخليج = خليج – خندريس = کنده ريش – الخندق = خندق - - خواجه = بزرگ – خوان = سفره – خان = سفره دار- خوذه = خود – کلاه خود - - خورشيد = خورشيد- خورنق = خرگاه - خورنه گاه – خورندگاه – خوش بوش = خوش پوش - - خيار = خيار نوعي سبزي- خيد = خوب = تازه – خير = خوبي – خيزران = خيزران = ني – خيش = کيش = پارچه کتاني – الخيم = خم = زيادي – دكان - ديبا= ديباج - ديباچه= ديباجه - دنگ = ضنک - دنب بره = طنبوره - دايه - دولت - دسته - دباره - دهليز - دولاب - دلو- دول = دلو- دينار – قوزه (كوزه) گل پنبه - جوزق - غذا - نيزه – نيزک - نوروز= نيروز- نرگس - نرجس - ني، ناي،- نازك، نشان - نسرين - نهي- نرد- بازي تخته.
سيب= سيب سيبوي مصيب - سرايه - سرو – سندان - سرپوش = الطربوش - سراب - سمندر= سمندر – سنبوک = نوعي زورق - سوله پاي (لاكپشت) سلحفاه - سرور - سفينه - سرداق سرطاق - سبد= سبط – چکين = سکين =( خنجر - خونگر) - سرد= برد برودت بارد - سندباد و تند باد سرداب = سرداب (انبار زيرزميني) سرو – سندان سرپوش =الطربوشئ - سمندر= سمندر - سوله پاي (لاكپشت)= سلحفاه
شترنگ = شطرنج - شاهين- شهري ،شهره، - شراب - شاهي، شهي( لذيذ)= شهي - شلوار= سروال سراويل شادي = شادي ،شاطي - شيرين - شيشه - شهرزاد - شهرازاد- شاهراه- الشهره - شال = شال – شادي – شاذان - چمن = شمن = صنم - سروال، سراويل- شكر- سكر - شنبه سمبه سبت- توت – تنور- تنبان تبان - تل (تپه)= تل اتلال - ترنگبين= ترنجبين - تابوت - تيمار= بيطار - تاس = طاسه - ترشي= طرشي - تشت = طشت- تب = طب طبيب- تمساح = تمساح تماسيح - ترياك= ترياق- تراج = دراج - تاووس= طاووس طاووس - تاج= تاج تتويج متوج - تر و تازه = طري و تازج طازج
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب - ورم = تورم و مشتقات آن - وزن = وزن اوزان
ورد به معني گل – ورل - ورد با کسر و به معني حرف کلامه - گنجينه = خزينه( انبان- انبار)= خزينه يخزن مخزن -گلستان = جلستان - گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهري- گنج = كنز، كنوز - گل آب = جلاب - گلابي = کلابي - كاروان =کاروان – قيروان - کاري = الکاري = العقاري = سازنده – بنا- كندك(كندن) = خندق - كبايه - كيذ كيد= كيد - كيميا( شيمي)= كيميا - کفچليز =کفگير= قفشليل - كشيش= قسيس قسيسين - كنشت كنيست = كنيسه كنايس - نور بر وزن دور، كور= نور منور تنوير – نفت = نفط - نامه - نعناع
نقش = نقش نقاش ينقش منقش - ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا - روستا = روستاق – الرزداق - راي = الراي - رونگ رونق= رونق – رهبان= ربان - رو( برو) = رو، يراح يروح راحه استريح استراحه - رهنما رهنامج - راه بان رهبان ربان ( كاپيتان) - زاغر + زقله نام پرنده اي - زور= زور تزوير - زفران= زورق – زواريق -زنديك = زنديق زنادقه - زنبق - زور – تزوير - زشت = رجس-زر = زر- زرابي – زرياب - زرتک = زردج - زنگول = جلجول زنگ دام و گله - هاون = هاون - دستور = دستور قانون اساسي -دولاب - دلو - دود، اود عود (دود چشم زخم) - دولاب – دوغ - ديباج – ديدبان – دهقان = دهاقين – دهاقنه - دشن يعني جشن افتتاحيه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمه = تکمه – دشمان = دشمن - چوگان= صولجان - چلاق = شل – شلال - شلل- گرداب = جرداب - جوراب = جوارب - جاروب= شاروب،جاروف – كيهان جهان،= جيهان - جوال ( توبره)- جوخ - خورشيد - خور – خوري (شمس )خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش - خاشاك= غساق - سيخ = سخ - فلفل – فنجان – فستان - فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج - فانوس = الفانوس - صندل(نوعي گياه دارويي صندلي = صيدلي( داروخانه) - صابون – غذا - غذا تغذيه اغذيه مغذي - آبکاري آبگري = عبقري - ميدان - مينا( ساحل كناره بندر)= مينا- موميايي - مجاني - مال= مال اموال تمويل - ميث ميثاق = ميثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج - ليمو = لليمون - لوبيا- لنگر = لنکر - لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود - عروس - عنبر - پولاد = فولاذ - پند،فند فن= فن فنون فنان يفن - پروانه= فرنقه- پيروز = فيروز –- پالوده =فالودج، فالوذج - پيل = فيل، افلال - پهلوان= بهلوان، بهلوانيه-پستان = فستان (كرست لباس زير) - پرديس = فردوس فراديس -پيك = فيك فيج فيوج افواج - پوزه = البوز- پونه = بونه - پاك = باك – پاکيزه = باكره – باكره- بكر - پگاه پگاح = صباح صبح اصبح يصبح مصباح - پيام= بيان.
منابع :
الکلمات الفارسيه في المعاجم العربيه – جهينه نصر علي – طلاس – برج دمشق - 2003
معجم المعربات الفارسيه: منذ بواکير العصر الحاضر - محمد التونجي