رفته بودم چند روز باغ بمونم چون خوش آب و هوا بود
جامو انداختم بخوابم ی صدایی اومد
حس کردم یکی از بالای دیوار پرید
دیدم دزده ی جوراب زنونه سرش کرده بود داشت گیلاسارو میچید میریخت تو سبد
اول ترسیدم خواستم قایم شم ولی به خودم گفتم نه تو ی پا کارآگاه پشندی هستی
ی جوراب زنونه پوشیدم رفتم پیشش گفتم سلام منم دزدم
گفت عه سلام خب منم دزدم
اینجا چیکار میکنی؟
گفتم اومدم شریک شیم اگه من نبودم صاحب باغ الان بالا سرت بود
من از این باغ شناخت دارم قبلا اومدم خیار دزدیم
گفت خیار که درخت نداره
گفتم آهان حواسم نبود پرتقال دزدیم
گفتش خب این گیلاسارو بچین تا من برم ببینم داخل چی دارن
گفتم نه داخل شاید ی سر بریده باشه
گفت ول کن بابا نترس ما خودمون دزدیم
گفتم نه حالا دردسر درست میشه
گفت آره راست میگی پس ولش کن همین گیلاسارو بچین بریم
فروشش با من سودشو تقسیم میکنیم
گفتم این که چیزی نیست داخل شاید چیز بهتری داشته باشن بریم تو
گفت نه شاید ی سر بریده اون تو باشه اصلا غلط کردم پیشنهاد دادم
گفتم برو تو شاید ی سر بریده اون تو نباشه
رفتیم داخل گفت جز این فرش مزخرف هیچی نداره که اینجا اون تلویزیون هم مال ۵۰ سال پیشه
گفتم: این فرش مال زمان صفاریانه میدونی چقدر قیمتشه
در ادامه افزودم: تو اینو ببر عوضش همه گیلاسا برای من
گفتش: دمت گرم داداش خیلی با معرفتی
فرش رو لول کرد رفت
و اینگونه بود که باری دیگر با هوش بالای خودم باغ گیلاس رو نجات دادم و از اون فرش بی خاصیت هم خلاص شدم ۲۱ سال بود شسته نشده بود حوصله هم نداشتم لول کنم بذارم انباری