مطلب ارسالی کاربران
داستان انقراض- قسمت ششم
انقراض
انقراض- قسمت اول
انقراض- قسمت دوم
انقراض- قسمت سوم
انقراض - قسمت چهارم
انقراض - قسمت پنجم
قسمت ششم
فیلیپ یک پیشنهاد در فروم دانشمندان مطرح کرد: " مرز تمام کشورها برداشته شود و به طور رسمی هیچ تقسیم بندی به نام کشور وجود نداشته باشد". از نظر فیلیپ این ایده برای آخرین نسل بشر کاملا عملی بود، همان طور که پول و دولت حذف شده بود. مرزبندی و مرزبانی بدون دولت عملا بی معنی بود و فرصت خوبی بود تا فیلیپ پیشنهاد حذف این تقسیم بندی های قراردادی و تعصبی را بدهد. در ابتدا دانشمندان به فیلیپ یادآوری کردند که این فروم صرفا برای بحث های علمی و راهکاری های احتمالی نجات بشر از انقراض است، اما با وجود بی ربط بودن، پیشنهاد فیلیپ دانشمندان را به فکر فرو برد. این پیشنهاد سرآغاز مشهور شدن فیلیپ بود. از نظر فیلیپ مرزبندی کشورها همین حالا بی معنی شده بود، و از بین رفتن مفهوم کشور اجتناب ناپذیر بود، اما حالا به این امر به نام او ثبت شده بود. بعد از مدتی این طرح به رای گذاشته شد، و با 71 درصد آرای موافق، رای آورد. البته که دانشمندان بازوی اجرایی نداشتند، اما به سرعت این خبر در فضای عمومی پیچید و با استقبال هم مواجه شد، به خصوص از سوی کشورهای فقیر آفریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی. وطن پرستان کمی باقی مانده بودند تا با این تفکر مخالفت کنند. همه می دانستند که نهایتا آخرین انسان ها تا 70-80 سال دیگر زنده هستند و نسل دیگری در کار نخواهد بود. وجود مرز و کشور و تنها در صورت وجود منافع مشترک بین جمعی از انسان ها معنا پیدا می کند و حالا که دیگر نسل بشر رو به انقراض است، هیچ نفعی وجود ندارد که به نسل بعدی برسد. اقدام بعدی فیلیپ این بود تا پیشنهاد دهد همین سیستم رای گیری بلاکچین آنلاین بین دانشمندان برای تمام انسان ها برقرار شود. به این طریق همه مردم می توانستند از طریق لنز گوگل به شبکه متصل شوند و رای گیری جهانی انجام دهند. از این طریق بشر فرصت داشت تا حداقل در نسل آخر خود یک آرمانشهر ایده آل را زندگی کند. این خبر هم مثل توپ در دنیا صدا کرد. کم کم فیلیپ به یک سلبریتی آخرالزمانی تبدیل شد. در این دوره مشهوریت فیلیپ از بازیگر و خواننده بیشتر شده بود. مصاحبه های زیادی با فیلیپ انجام شد. یک مستند ساز از فیلیپ درخواست کرد تا مستند داستان زندگی او را بسازد. اگرچه زندگی چندان هیجان انگیز و جالبی نداشت، اما حالا جالب پیش می رفت. فیلیپ از این که در کانون توجهات قرار گرفته بود، بسیار خرسند بود. انگیزه های پولی در نسل آخر بشر از بین رفته بود. به غیر از افرادی که مشکل روانی داشتند، دزدی در کار نبود. با حذف پول و دولت ها نیروی پلیس و ارتش هم منحل شده بود. بنا بر پیشنهاد فیلیپ، انسان ها در سال های آخر زندگی خود به دنبال تفریح و کارهای مورد علاقه خود رفته بودند. برای مثال سینما هنوز وجود داشت. فیلم رایگان ساخته می شد و رایگان هم برای عموم پخش می شد و انگیزه فروش و گیشه وجود نداشت. آثار هنری تماما برای هنر و لذت از هنر ساخته می شد. آمار کتابخوانی در لنز هوشمند گوگل بالا رفته بود. به خصوص این که افرادی که مشاغل دولتی داشتند اغلب بیکار شده بودند و کارخانه های تولیدی به غیر از مواد غذایی که خط تولید آن ها هم مکانیزه و رباتیک بود، تولید بیشتری نداشتند چون جمعیت بیشتری برای خرید وجود نداشت محصولات لوکس و یا حتی کاربردی چندان وجود نداشت. جامعه ایده آل فیلیپ بود. و نکته مهم تر این بود که کاملا می دانست چگونه این موج را هدایت کند. فیلیپ پیش بینی می کرد که آینده و جامعه به کدام سمت می رود. همان چیزی که جامعه نیاز داشت بشنوند را مطرح می کرد و همین باعث شهرت او شد. گویی که او معمار دنیای خوشبخت نسل آخر بشر است. کم کم او به رهبر غیر رسمی جهان تبدیل شد. هیچ پست و مقام رسمی برای او وجود نداشت، اما حرفش در جهان بیشترین نفوذ را پیدا کرده بود. فیلیپ با هوشمندی خود مسئله مردم جهان را تغییر داد. دیگر مسئله تداوم نسل بشر نبود، تنها مسئله این بود که چگونه نسل بشر پایان خوشی داشته باشد. تمام پروژه های علمی برای احیای تولید مثل انسان نیز به بن بست خورده بود. سایر دانشمندان هم ترجیح دادند تا از قافله لذت آخرالزمان جا نمانند و دست از تلاش های علمی برداشتند تا باقی عمر خود را به خوشی سپری کنند. عده کمی از باقی دانشمندان حاضر بودند که به تلاش ادامه دهند و با توجه به توقف همکاری های سراسری، همان عده اندک به طور مستقل تحقیقات خود را ادامه می دادند. 10 سال به همین طریق گذشت. حالا دیگر فیلیپ رهبر جهان شده بود. میانگین سنی دنیا به 52 سال رسیده بود و فقط 3.5 میلیارد نفر از انسان ها باقی مانده بودند. جوان ترین انسان های روی کره زمین 10 ساله بودند. فرزند امیلیا راجنیش هم 10 ساله بود. از همین نسل آخری ها. راجنیش هنوز از تلاش دست نکشیده بود امید داشت تا راهی برای بقای دوباره بشر پیدا کند. گویا می خواست نوه داشته باشد. زهی خیال باطل. راسل ادواردز هم که زمانی در اولین کارگروه دانشمندان در جلسه با رئیس جمهور کنار فیلیپ می نشست به تنهایی روی همین مسئله کار می کرد، البته او زیست شناس نبود. اما فیلیپ صرفا دنیا را برای پایان خوش آماده می کرد. از نظر فیلیپ همین دنیای روی به پایان بهترین قسمت تاریخ بشر است. بدون جنگ، بدون اختلاف طبقاتی، بدون درد و رنج و در اوج تمدن. همه این ها به لطف توقف تولید مثل بود. در سال دهم ریاست غیر رسمی بر جهان، فیلیپ یک طرح جنجالی بر روی شبکه رای گیری گذاشت: " کلیه فعالیت های و تلاش های علمی و پژوهشی برای برقراری دوباره تولید مثل بشر ممنوع شود"
این همان چیزی بود که فیلیپ دلش می خواست از همان اولین روز بعد از حصر در شبکه مطرح کند، اما آن موقع از دادن چنین طرحی می ترسید و شجاعتش را نداشت. هیچ وقت فکر نمی کرد قدرت اول جهان شود، اما خواسته و ناخواسته به تدریج دست روزگار او را به با نفوذترین شخص جهان تبدیل کرده بود و اکنون اطمینان داشت که این طرح تصویب می شود. دیگر اکثریت دنیا به آرامش آخرالزمان خو گرفته بود. زمان رای گیری یک ماه دیگر بود. مردم در این یک ماه فرصت داشتند تا فکر کنند و در رای گیری به صورت آنلاین شرکت کنند. دنیا آماده بود تا تلاش برای بقا را برای همیشه فراموش کند. فیلیپ هیچ بازوی اجرایی رسمی نداشت. اما پیروان زیادی داشت. می دانست که اگر این طرح رای مثبت بگیرد، آن گاه با یک اشاره او، مردم به سوی راجنیش و ادواردز حمله ور خواهند شد و بساط تحقیقات آن ها را جمع خواهند کرد.