امروز با اختلاف بدترین روز عمر 18 ساله ام بود
الان که دارم می نویسم حالم به شدت خرابه و دارم گریه می کنم
دو سه هفته بود به یک شکلی سر پدر و مادرم کلاه گذاشتم ( جریانش مفصله )
امروز مادرم فهمید و به شدت ازم عصبانی شد
حق داشت چون محمدرضایی که فکر میکرد همیشه باهاش صاف و صادق و راستگو بوده و همه جا از صداقتش تعریف می کرد حالا برای مدتی طولانی بهش دروغ گفته بود
بعد از نیم ساعت که تحقیرم کرد منو از خودش روند و گفت هرغلطی دوست داری بکن ولی دیگه فکر نکن مادری داشتی
حالا میفهمم وقتی پشتت نباشن چه حس بدی داره
هرکجا که هستین سریعا دستشون رو ببوسین و ازشون حلالیت بطلبین تا دیر نشده
من هم به احتمال زیاد یا همین وضعیت خواهم مرد و روز قیامت جوابگوی حماقتی با مادرم کردم خواهم بود
اگر خوندین و دلتون به حال من بدبخت سوخت برام دعا کنین شاید قضیه حل بشه
به احتمال زیاد هم خیلی ها میان زیر این پست و منو مسخره می کنن ( نی نی سایت و ازینجور حرفا ) اما متأسفانه هیچکس دیگه ای رو برای درد دل ندارم